جدول جو
جدول جو

معنی نخچیرگاو - جستجوی لغت در جدول جو

نخچیرگاو
(نَ)
نام نوایی از موسیقی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظاهراً مصحف نخچیرگان است، چه در الحان باربدی مذکور در خسرو و شیرین نظامی نخچیرگاو نیامده اما گنج گاو آمده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخجیرگان
تصویر نخجیرگان
شکارچی، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر نخجیرگان تدبیر کردی / بسی چون زهره را نخجیر کردی (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخجیرگاه
تصویر نخجیرگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ چیرْ)
مرد شکاری. شکارانداز. نخچیروال. (ناظم الاطباء). رجوع به نخچیروال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نخچیر. (از آنندراج)،
{{اسم خاص}} خسرو پرویز که دارالملک در کورۀ خسروخره و مدین داشته شهری در آن حدود بساخت و در آن قصری از سنگ سیاه قریب یکصد ذرع ارتفاع (بساخت) که در آن چنان حجاری کرده بودند که درز بر سنگ ها دریافته نمی شود و هر کس گمان می برد که یکپارچه سنگ است که در آن طاق و ایوان و رواقهای متعدد ساخته اند، و در آن حوالی باغی بنیاد نهاد که یکهزار درخت انگور غرس شده بود و آن را کرمستان یعنی انگورستان نام کرده بود که مرکب از پارسی و تازی است وبه قدر دو فرسنگ در دو فرسنگ باغ وحشی بعد از هفت سال مواظبت آباد نمود که هر گونه شکاری در آن ممکن بودی و به آسانی شکار نمودی. روزی در آن شکارگاه با شیرین و باربد شکار و جشنی کرد و صوت موسوم به نخچیران در آن روز اختراع باربد بود و باربد مورد انعام و اکرام گردید، و آن شهر اکنون مشهور به کرمانشاهان است که شاهان در آن روز در آنجا حضور یافتند. (انجمن آرا از معجم البلدان) (آنندراج). رجوع به نخچیرگان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ)
صیاد. شکارچی. قانص. شکارکننده
لغت نامه دهخدا
(نَ گَهْ)
شکارگاه. صیدگاه. نخچیرگاه. نخجیرگاه:
چو بگذشت نیمی ز روز دراز
سپهبد ز نخچیرگه گشت باز.
فردوسی.
دگر هفته با لشکر سرفراز
به نخچیرگه رفت با یوز و باز.
فردوسی.
همی بود بهمن به زاولستان
به نخچیرگه با می و گلستان.
فردوسی.
یوز زآن فخر که شد در خور نخچیرگهش
بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او.
ادیب صابر.
گفت فرمان تو راست کار بساز
تا ز نخچیرگه من آیم باز.
نظامی.
به نخچیرگه شیر کردی شکار
ز گور و گوزنش نرفتی شمار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکارچی. صیاد. قناص وحوش. (یادداشت مؤلف) :
تو خود دانی که ویرو چون جوان است
به دشت و کوه بر نخجیرگان است.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکارگاه. (ناظم الاطباء). شواهدذیل نخچیرگاه ذکر شده است. رجوع به نخچیرگاه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
صیاد. شکارچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
مرد شکاری و شکارانداز. نخچیروال. نخچیروان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ چیرْ)
نخچیرانگیز. (لغت فرس اسدی). فرهنگ نویسان بعد از اسدی مقصود از لفظ ’نخچیرانگیز’ را ’شکاری’ فهمیدند، لیکن ظاهر لفظ کسی است که شکار را به طرف شکاری میراند چنانچه در شکار جرگۀ پادشاهان و بزرگان می کنند، جمعی شکارها را به طرف ایشان میرانند. لفظ ’وال’ که متصل به نخچیر شده هندی است که ظاهراً در زمان محمود غزنوی به ایران آمده، مثلاً در کلمه کوتوال. (از فرهنگ نظام). و ممکن است مصحف نخچیروان باشد. کردی: نچیروان (شکارچی) ، نچروان. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، مرد شکاری. شکارانداز. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). شکارکننده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کمینگاه. (ناظم الاطباء). نخیزگاه. رجوع به نخیر و نخیز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام نوائی است از موسیقی که باربد مصنف آن است. (از جهانگیری). نام لحن آخر است از جملۀ سی لحن باربد، و آن را نخچیرگانی هم خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). نام لحن بیست وهفتم است از الحان باربد. (حاشیۀ برهان قاطع معین). و نیز رجوع به مجلۀ موسیقی سال 2 شمارۀ 2 ص 3 و 4 شود:
چو بر نخچیرگان تدبیر کردی
بسی چون زهره را زنجیر کردی.
نظامی.
، نام نوائی است از موسیقی. (از برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکارگاه. (از ناظم الاطباء). صیدگاه. نخچیرگه:
چو پیران ویسه ز نخچیرگاه
بیامد بدیدش تهمتن به راه.
فردوسی.
بخفت آن شب و بامداد پگاه
بیامد سوی دشت نخچیرگاه.
فردوسی.
به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه
از آن کار نگشاد لب بر سپاه.
فردوسی.
به دشت و کوه ارمن چند گاهی
بجویم خوشترین نخچیرگاهی.
(ویس و رامین).
به نخچیرگاه و صف رزم و کین
نکرد از برش دور گامی زمین.
اسدی.
به جائی که رفتی برون با سپاه
به رزم ار به بزم ار به نخچیرگاه.
اسدی.
سنانش از جهان کرده نخچیرگاه
کمانش از کمین بسته بر چرخ راه.
اسدی.
و نخچیرگاه این سرای سپنجی است و نخچیر تو نیکی کردن است. (قابوسنامه).
پس قضاءایزدی چنان بود که بهرام روزی در نخچیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید و در پارۀ زمین شوره آبی تنگ ایستاده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 82). و هواء آن سردسیر خوش است و نخچیرگاه است و آب آن رود آبی خوشگوار. (فارسنامه ص 123). و نخچیرگاه است و هم آبادان است. (فارسنامه ص 125).
چو سلطان شود سوی نخچیرگاه
دری رفته بیند فروشسته راه.
نظامی.
پریزاد پری رخ گفت ماهی
به بازی بود در نخچیرگاهی.
نظامی.
چو مژگان خار بر دل میکند هر خار صحرایش
زیارت کرده ام نخچیرگاه خوش نگاهان را.
ناصرعلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محل صیدصیدگاه شکارگاه: بهرام روزی درنخچیرگاه ازدنبال خرگوری می دوانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیربان
تصویر نخچیربان
شکارکننده صیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیردار
تصویر نخچیردار
شکاربان نخچیروال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیرساز
تصویر نخچیرساز
شکارچی صیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیرگیر
تصویر نخچیرگیر
شکارافکن نخچیروال
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شکاررابطرف صیادمیراندچنانکه در شکارجرگه پادشاهان وبزرگان معمول است شکارانگیز: نخچیروالان این ملک را شاگردباشدفزون زبهرام. (فرخی د. 223 صحاح الفرس 211 رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیرگه
تصویر نخچیرگه
نخچیرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیرگر
تصویر نخچیرگر
شکارچی صیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیروان
تصویر نخچیروان
شکارافکن شکارانداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیروال
تصویر نخچیروال
((نَ))
کسی که شکار را به طرف صیاد می راند، شکارانگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخجیرگان
تصویر نخجیرگان
نخچیرگان، نام لحن آخر از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخچیروان
تصویر نخچیروان
((نَ))
شکارچی، صیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخجیرگاه
تصویر نخجیرگاه
شکارگاه
فرهنگ فارسی معین