جدول جو
جدول جو

معنی نخچد - جستجوی لغت در جدول جو

نخچد
(نَ چَ)
ریم آهن. (لغت فرس اسدی) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). چرک آهن. (آنندراج) (انجمن آرا) :
دو مار به گزنده بر دو لب تو دوسان
زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد.
منجیک ترمذی.
گر آهنگران شکر جود تو گویند
به کوره درون زر شود جمله نخچد.
شمس فخری (از جهانگیری و آنندراج و انجمن آرا).
، آن سنگ که حلاجان بدان برزنند تا درست گردد. (لغت فرس اسدی). رجوع به نخجد شود
لغت نامه دهخدا
نخچد
نخجد: دومارگزنده به بردولب دوسال زان قلیه چون طاعون زان نان چونخچد. (منجیک. لفااق. 117) مرحوم دهخدابانظربه نسخه بدلهااین بیت را چنین تصحیح کرده اند: دوماربه گزنده بردولب تودوسان زان قلیه چوطاعون زان نان همچونخجد. درلغت فرس چا. اروپا. ص} 35 نخچذ {ودر رشیدی} نخچد {آمده. نخجد: دومارگزنده به بردولب دوسال زان قلیه چون طاعون زان نان چونخچد. (منجیک. لفااق. 117) مرحوم دهخدابانظربه نسخه بدلهااین بیت را چنین تصحیح کرده اند: دوماربه گزنده بردولب تودوسان زان قلیه چوطاعون زان نان همچونخجد. درلغت فرس چا. اروپا. ص} 35 نخچذ {ودر رشیدی} نخچد {آمده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخجد
تصویر نخجد
آهن، ریم آهن، سنگ سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخچل
تصویر نخچل
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگون، نشگنج، اشکنج، نخجل، نخجیل، نیلک
فرهنگ فارسی عمید
از دانه های خوراکی که گرد و کوچک است و به صورت پخته شده مصرف می شود، بوتۀ این دانه که کوتاه و دارای شاخه های نازک، برگ های ریز و گل های سفید می باشد، واحد اندازه گیری وزن معادل یک بیست و چهارم مثقال
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
گیاهی مانند جاروب که زمین را بدان بروبند. (برهان قاطع) (از جهانگیری). گیاهی است که زمین را بدان روبند و جاروب کنند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نخج:
تا کند بارگاه او جاروب
مژۀ خویش مهر نخچ کند.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(نَ چَ)
بمعنی نخجد است که ریم آهن باشد. (برهان قاطع). و صحیح نخچد است و نخچند به اضافۀ نون در جهانگیری آمده و در سروری یاد شده است و همه تصحیف است. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع) ، نخچل. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ)
نام دانه ای است خوراکی که از ماش و عدس بزرگتر است و مانند آنها در خورش پخته میشود. (فرهنگ نظام). نوعی از حبوبات مأکول و لذیذ. (ناظم الاطباء). حمص. (دهار). خلر. جرجر. (منتهی الارب). فوم:
به خوشه در از بهر بیرون شدن
چنان جمله شد ماش و منگ و نخود.
ناصرخسرو.
نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق.
نخودی وقت پختن ازماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است.
پروین اعتصامی.
- نخود هر آش بودن، فضول بودن ودر کار هر کس مداخله کردن و در هر جا که کاری است حاضر بودن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
مثل نخود در شله زرد.
، بیست وچهاریک مثقال. یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است
لغت نامه دهخدا
(نَ چَ / نَ چُ)
آن چیزی است که به سر دو ناخن گیرند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گرفتن اندام باشد با دو سر ناخن یا دو سر انگشت دست، چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از جهانگیری). نخچل = نخچر = نخچیل. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). نشکنج. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (جهانگیری). و آن را نخچند نیز گفته اند. (آنندراج). نشگون. قرض:
نشان نخچل دارم ز دوست بر بازو
رواست باری گر دل ببرد مونس راد.
آغاجی (از اسدی).
به سرانگشت زلف و نخچل چشم
دهن تنگ غنچه خندان شد.
شرف شفروه (از فرهنگ خطی) (آنندراج).
از قفا بگذرد ز بس تیزی
اگرش گیری از سرون نخچل.
شمس فخری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
ریم آهن. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اسدی چ پاول هورن) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نخجذ، آهن. نخجذ نیز گفته اند. (برهان قاطع). آهن. (صحاح الفرس) :
گر آهنگران شکر جود تو گویند
به کوره درون زر شود جمله نخجد.
شمس فخری.
، آن سنگ که ندافان محلاج بدان برزنند تا درشت گردد. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). سنگ سخت. نخجذ. (برهان قاطع). سنگ سختی که با آن چیزی را می شکنند و یا می سایند. (ناظم الاطباء). سنگ سخت ندافان. (صحاح الفرس). مرحوم دهخدا نوشته اند: در فرهنگ اسدی نخجوانی شاهد نخجد بیتی از منجیک بدین صورت آمده است:
دو مار بگزنده بر دو لب دو سال
زآن (قلیه) چو طاعون زآن نان چو (ن) نخجد
در فرهنگ شعوری بیت مغلوط را به صورت ذیل اصلاح کرده اند:
دو مار گزنده دو لب بر دو سویش
از آن قلیه بهتر وز آن نان نخجد
ولی به گمان من اصل شعر این بوده است:
دو مار به گزنده بر دو لب تو دوسان
زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخجد
چه با این اصلاح صورت نقل فرهنگ اسدی محفوظتر میماند و بذوق هم نزدیکتر است. (پایان یادداشت مؤلف)، نان ارزن. (از فرهنگ شعوری). نان سختی که با ارزن پزند، گرفتن و خراشیدن با انگشتان. (ناظم الاطباء). رجوع به نخجل شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است ازتیره سبزی آساها (پروانه واران) وازدسته پیچی هاکه یکساله است وارتفاع بوته هایش درحدود 50 سانتی متر است. این گیاه دارای گونه های مختلف است. دانه های رسیده اش درغذامصرف میشودو دانه های برشته شده اش بنام نخودچی ببازار عرضه میشود ویکی ازاقسام آجیلهاست. دانه های نارس آن رابنام نخودسبزببازارعرضه میکنند. ساقه هاوبرگهای تازه وخشک این گیاه علوفه خوبی برای دام هااست، واحدی است برای وزن وآن 24، 1 مثقال است. طبق قانون مصوب 1304 ه. ش 10 نخود (یا 2 درهم) 2 گرم. یاترکیبات: فال نخود. یانخودالوند. یکی ازگونه های زر آوندکه آنرازرآوندگردنیزگویند. یانخوددرختی درختچه ایستازتیره سبزی آساهاکه میوه هایی شبیه نخودداردشجره البزله. یانخودسیاه پی نخودسیاه فرستادن، یانخودفرنگی. نوعی نخودکه درعهدناصرالدین شاه ازاروپابایران واردوکشت شد، یاپی نخودسیاه فرستادن، کسی رادک کردن زحمت کسی راکم کردن واورا ببهانه ای ازمجلس بیرون فرستادن برای گفتن حرفی یاکردن کاری که بایدازاوپنهان بماند (وجه تسمیه بمناسبت کمیابی نخودسیاه است) یانخودهرآش (همه آشی) بودن، فضول بودن ودرکارهرکس مداخله کردن، هرجاکه کاری باشدحاضربودن
فرهنگ لغت هوشیار
نشکنج: نشان نخجل دارم زدوست بربازو رواست باری گردل ببردمونس داد. (آغاجی لفااق. 134) صحاح الفرس: رواست باری گردل ببرده است نگار
فرهنگ لغت هوشیار
نشکنج: نشان نخجل دارم زدوست بربازو رواست باری گردل ببردمونس داد. (آغاجی لفااق. 134) صحاح الفرس: رواست باری گردل ببرده است نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخجد
تصویر نخجد
سنگی که حلاجان بکاربرند، ریم آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخجد
تصویر نخجد
((نَ جَ))
سنگی که حلاجان به کار برند، ریم آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخود
تصویر نخود
((نُ خُ))
گیاهی است از تیره سبزی آساها (پروانه واران) و از دسته پیچی ها و یکساله. این گیاه دارای گونه های مختلف است. دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد، واحدی است برای وزن
دنبال نخود سیاه فرستادن: کنایه از کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن، سرکار گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
نخود
فرهنگ گویش مازندرانی
نخود
فرهنگ گویش مازندرانی