جدول جو
جدول جو

معنی نخودپز - جستجوی لغت در جدول جو

نخودپز
(کُ نَنْ دَ / دِ)
نخودبریز. (آنندراج) :
نخودپز به آن روی همچون بهشت
دل خسته ام را به آتش برشت.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زودپز
تصویر زودپز
آنچه زود پخته می شود، نوعی دیگ که غذا در آن زودتر پخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخودآب
تصویر نخودآب
آبگوشت رقیق بی چربی که به بیمار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
از دانه های خوراکی که گرد و کوچک است و به صورت پخته شده مصرف می شود، بوتۀ این دانه که کوتاه و دارای شاخه های نازک، برگ های ریز و گل های سفید می باشد، واحد اندازه گیری وزن معادل یک بیست و چهارم مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخودی
تصویر نخودی
زرد کم رنگ، مثل رنگ نخود، به رنگ نخود، شبیه یا به اندازۀ نخود، کنایه از خرد، ریز، کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دِ شِ)
دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 78 هزارگزی جنوب غربی کهنوج و 15 هزارگزی مغرب راه کهنوج به میناب، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1000 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و خرما و مرکبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. در این ده زیارتگاهی است به نام امام سلطان سیف الدین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ)
نام دانه ای است خوراکی که از ماش و عدس بزرگتر است و مانند آنها در خورش پخته میشود. (فرهنگ نظام). نوعی از حبوبات مأکول و لذیذ. (ناظم الاطباء). حمص. (دهار). خلر. جرجر. (منتهی الارب). فوم:
به خوشه در از بهر بیرون شدن
چنان جمله شد ماش و منگ و نخود.
ناصرخسرو.
نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق.
نخودی وقت پختن ازماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است.
پروین اعتصامی.
- نخود هر آش بودن، فضول بودن ودر کار هر کس مداخله کردن و در هر جا که کاری است حاضر بودن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
مثل نخود در شله زرد.
، بیست وچهاریک مثقال. یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، در 68 هزارگزی مغرب آبیک و 5 هزارگزی جادۀ بوئین به قزوین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 556 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندرقند و پنبه، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ لَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در دوهزارگزی شمال مشهد و 2هزارگزی مشرق راه مشهد به قوچان. در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 283 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُ)
نوعی از رنگ است که مشابه نخود باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). رنگی که مانند رنگ نخود باشد. (فرهنگ نظام). به رنگ نخود. زرد کم رنگ، چیزی که به رنگ نخود باشد. (از فرهنگ نظام) ، به شکل و اندازۀ نخود. ریزه چون دانۀ نخود.
- استخوان نخودی، عظم حمصی. رجوع به حمص شود.
- نخودی خندیدن، لبها را فراهم آورده خندیدن. لبها را غنچه کرده خندیدن
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ / تِ)
زودپزنده. آنچه که زود پزد. مقابل دیرپز: این نخود زودپز است. (فرهنگ فارسی معین).
- دیگ زودپز، دیگی که خوراک را در زمانی کوتاه می پزد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ خُدْ)
ده کوچکی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان با 80 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ)
نوعی از پرهیزانۀ بیماران که از گوشت بی چربی و نخود جوشانیده در آب ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). ابوحنیفه. (مهذب الاسماء). آبگوشتی رقیق از گوشت و آب نخود بیماررا، گوشت آن کم است و نخود و آبش بیشتر. جوذآبه. حمصیه. (یادداشت مؤلف) : و طعام نخودآب دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گر تو خواهی نخودآبی که تو را سود دهد
زعفران با عرق گل ببر آنجا در کار.
بسحاق
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ چَ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان، در 6هزارگزی مغرب سنقر و 2هزارگزی سلطان آباد. در دامنۀ سردسیری واقعاست و 280 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات وحبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و جاجیم و پلاس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ، دَ رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت، در 4هزارگزی مغرب رشت، بر کنار راه رشت به فومن، در جلگۀ معتدل مرطوبی واقع است و 779 تن سکنه دارد. آبش از استخر، محصولش برنج و ابریشم و توتون سیگارو چای. شغل اهالی زراعت و کارگری است. این ده یک کار خانه چای دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ)
نخود بوداده. (فرهنگ نظام). قسمی نخود که برشته کنند و آن جزو آجیل است. (یادداشت مؤلف) ، نخود ریزه و کوچک تر از نخودهای معمولی.
- مثل نخودچی،به خردی و ریزی نخود.
- امثال:
چشمها دارد نخودچی ابرو ندارد هیچی، چشمانش به غایت ریز و کوچک است و ابروانش دلپسند و پرپشت نیست
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
پزندۀ خوردنی که بعربی طباخ گویند. آشپز، و آن را خوردی پز نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). رجوع به خوردی پز شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به نخود. یانان نخودی، برنگ نخود، رنگی شبیه برنگ نخود، لوس وننر. یامریم نخودی. یانخودی خندیدن، خنده لوس وبیمزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است ازتیره سبزی آساها (پروانه واران) وازدسته پیچی هاکه یکساله است وارتفاع بوته هایش درحدود 50 سانتی متر است. این گیاه دارای گونه های مختلف است. دانه های رسیده اش درغذامصرف میشودو دانه های برشته شده اش بنام نخودچی ببازار عرضه میشود ویکی ازاقسام آجیلهاست. دانه های نارس آن رابنام نخودسبزببازارعرضه میکنند. ساقه هاوبرگهای تازه وخشک این گیاه علوفه خوبی برای دام هااست، واحدی است برای وزن وآن 24، 1 مثقال است. طبق قانون مصوب 1304 ه. ش 10 نخود (یا 2 درهم) 2 گرم. یاترکیبات: فال نخود. یانخودالوند. یکی ازگونه های زر آوندکه آنرازرآوندگردنیزگویند. یانخوددرختی درختچه ایستازتیره سبزی آساهاکه میوه هایی شبیه نخودداردشجره البزله. یانخودسیاه پی نخودسیاه فرستادن، یانخودفرنگی. نوعی نخودکه درعهدناصرالدین شاه ازاروپابایران واردوکشت شد، یاپی نخودسیاه فرستادن، کسی رادک کردن زحمت کسی راکم کردن واورا ببهانه ای ازمجلس بیرون فرستادن برای گفتن حرفی یاکردن کاری که بایدازاوپنهان بماند (وجه تسمیه بمناسبت کمیابی نخودسیاه است) یانخودهرآش (همه آشی) بودن، فضول بودن ودرکارهرکس مداخله کردن، هرجاکه کاری باشدحاضربودن
فرهنگ لغت هوشیار
نخودبوداده نخودبرشته. توضیح دانه های نخودبرشته راگویندکه یکی ازاقسام آجیلهااست وباطعم شوروبی نمک به بازار عرضه میشود. یاترکیبات: نان نخودچی یانخودچی کشمش (کیشمیش)، نخودچی مخلوط باکشمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخودسبز
تصویر نخودسبز
نخودفرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخود
تصویر نخود
((نُ خُ))
گیاهی است از تیره سبزی آساها (پروانه واران) و از دسته پیچی ها و یکساله. این گیاه دارای گونه های مختلف است. دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد، واحدی است برای وزن
دنبال نخود سیاه فرستادن: کنایه از کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن، سرکار گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودپا
تصویر خودپا
مستقل
فرهنگ واژه فارسی سره
نخود
فرهنگ گویش مازندرانی