جدول جو
جدول جو

معنی نخشی - جستجوی لغت در جدول جو

نخشی
بیماری جذام، زشتی، بدی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخشی
تصویر بخشی
روحانی بودایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخری
تصویر نخری
نخستین فرزند، فرزند ارشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
کسی که هنوز در کار خود استادی و مهارت پیدا نکرده، تازه کار، بی تجربه، پیداشونده، پدیدآمده، ناشیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخشبی
تصویر نخشبی
مربوط به نخشب، از مردم نخشب، در علم زیست شناسی نوعی انگور
فرهنگ فارسی عمید
(نَ شَ / شِ)
حجت. برهان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دلیل و استدلال. (ناظم الاطباء). برساختۀ دساتیر است.
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وخش و آن شهری است. (الانساب سمعانی). جامه ای است منسوب به وخش. (انجمن آرا). جامه ای است خوش قماش و لطیف. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نصیب و حصه. (آنندراج). بخت و نصیب و بهره.
لغت نامه دهخدا
(اَ شا)
مکان اخشی، جای بسیار بیمناک، و این نادر است. (منتهی الارب). خوفناک تر. ترسناک تر. هذا المکان اخشی ̍، ای اخوف ، نادر. (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به طخش. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شی)
ترساننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خشیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معروف به لوئی کاروژی، رسام و درام نویس فرانسوی، متولد در پاریس (1717- 1806 میلادی). وی نویسندۀ ’مثلهای مفرح’ است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مقسوم. (از واژه های فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
منسوب به قبیلۀ نخع. رجوع به نخع شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
علقمه بن قیس بن عبدالله بن مالک، مکنی به ابوشبل. فقیه تابعی و محدث و از اصحاب امیرالمؤمنین علی است. وی به سال 62 هجری قمری در کوفه درگذشت. (از ریحانهالادب ج 4 ص 181 از کنی و القاب قمی ج 3 ص 203) (لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78). تابعی محدث به شخصیتی اطلاق می شود که هم در طبقه تابعین قرار می گیرد و هم به روایت حدیث مشغول بوده است. این افراد نقش بی بدیلی در حفظ سنت اسلامی دارند، چرا که مستقیماً از صحابه، حدیث آموخته اند. محدثان تابعی همچون سعید بن مسیب و عکرمه از برجسته ترین راویان تاریخ اسلام هستند که روایت های آنان در معتبرترین منابع حدیثی ثبت شده است.
اسود بن یزید. از اکابر زهاد و فقهای عامه است و به روایت ابن ابی الحدید وی در آخر عمر از محبت حضرت امیرالمؤمنین علی منحرف گشت و به سال 74 یا 75 هجری قمری درگذشت. (از ریحانهالادب از لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و کتب رجال)
لغت نامه دهخدا
(خَ صی ی)
ازطوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از دویست خانوار است، در راور اقامت کرده اند، سردسیر و گرمسیر ندارند، زبانشان فارسی است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 94)
کمیل بن زیاد بن سهل بن هیثم. رجوع به کمیل بن زیاد و نیز رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 181 و مجمعالبحرین و روضات الجنات ص 537 و مجالس المؤمنین ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به نبش: هرچیزنبشدار، کاشی یاآجری که ملتقای دوسطح آن زاویه ای قایمه تشکیل ندهدبلکه بوسیله سطح کم عرض دیگری دوسطح آن بهم پیوندد آجری که لبه تیزنداشته باشد، آهنی که ازدوسطح عمودبریکدیگرتشکیل شده باشدوبرای ساختن پایه صندوقهای آهنی ودرومانندآن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخری
تصویر نخری
فرزند اول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
پارچه ایست خوش قماش و لطیف وشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخعی
تصویر نخعی
منسوب بقبیله نخع
فرهنگ لغت هوشیار
ناشی در فارسی برنا جوانک، تازه کار بی آزمون تازه کارمبتدی بی تجربه، ختم است برغم چندناشی بر خاقانی سخن تراشی. (خاقانی انجمن لغ)، بی تجربه، تازه کار، ناآزموده، بی مهارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشی
تصویر تخشی
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشی
تصویر بخشی
ناظر خرج، رئیس خزانه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نخشب: متعلق و مربوط به نخشب. یاانگورنخشبی. انگوری که در نخشب بعمل آید، انگشتان دوشیزگان اصابع عذاری، ازمردم نخشب اهل نخشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
تازه کار، بی تجربه، ناوارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
((وَ))
وشی، پارچه ای است خوش قماش و لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخری
تصویر نخری
((نُ یا نَ))
نخستین فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخشبی
تصویر نخشبی
((نَ شَ))
منسوب به شهر نخشب که زیبارویان آن معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبشی
تصویر نبشی
((نَ))
هر چیز نبش دار، آجر یا کاشی که لبه تیز نداشته باشد، تیرآهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
نشأت گیرنده، پیدا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
نیازموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخشه
تصویر نخشه
دلیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وخشی
تصویر وخشی
روحانی، ایرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
نقش دار، منقوشنمد نقش دار
فرهنگ گویش مازندرانی