جدول جو
جدول جو

معنی نخروب - جستجوی لغت در جدول جو

نخروب
(نُ)
شکاف سنگ و سوراخ هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خانه زنبور آماده و مهیا برای عسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، نخاریب. رجوع به نخاریب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروب
تصویر خروب
خرنوب، درختی با شاخه های گره دار، برگ های مرکب، گل های زرد خوشه ای و میوۀ غلاف دار، دراز، شیرین و شبیه باقلا، سخینوس، کورگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
مخروبه، خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ویران کرده شده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ویران و ناآبادان. (ناظم الاطباء) ، دزدیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تاراج شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ وِ)
جرو نخروش، توله سگ به حرکت آمده، کلب نخروش، سگ جنگجو. (ناظم الاطباء). رجوع به نخورش شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خُ)
ده کوچکی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو)
خرنوب. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به ’خرنوب’ شود، نام گیاهی است که هر جا روید نشان خرابی باشد. خارسم. (محمود بن عمر). فش. (محمود بن عمر). چنگ. چنگک. (یادداشت مؤلف) :
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد.
مولوی (مثنوی).
گفت نامت چیست برگوبی دهان
گفت خروبست ای شاه جهان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
اسم موضعی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب) :
امست امامهصمتی ماتکلمنی
مجنونه ام احسّت اهل خروب
مرت براکب سلهوب فقال لها
ضری الجمیح و مسّیه بتعذیب
ولو اصابت لقالت وهی صادقه
ان الریاضه لاتنضیک کالشیب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
نام اسپ لقمان بن قریع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخروب
تصویر تخروب
سوراخ، لانه کلیز، جمع تخاریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
ویران کرده شده، دزدیده، نا آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
خروب: پارسی تازی گشته خرنوب درختی است از تیره پروانه واران شبیه بدرخت گردو و دارای گلهای زرد. میوه اش در غلافی دراز شبیه باقلا جای دارد. طعم آن شیرین است و از آن رب سازند، قسمی از آن بوته ایست مرتفع و خاردار دارای شاخه های متفرق و گلهای زرد رنگ خرنوب نبطی، خرنوب یا خرنوب شامی. واحد وزن معادل یک قیراط بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
((مَ))
خراب شده، ویران شده
فرهنگ فارسی معین
خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه
متضاد: آباد، معمور
فرهنگ واژه مترادف متضاد