جدول جو
جدول جو

معنی نخاخه - جستجوی لغت در جدول جو

نخاخه
(نُ خَ)
مخ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نخاخه
(نَ خَ)
مغز استخوان. (منتهی الارب). نخ ّ. رجوع به نخ ّ شود
لغت نامه دهخدا
نخاخه
مغز
تصویری از نخاخه
تصویر نخاخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخاله
تصویر نخاله
بی ادب، جاهل، ضایعات مصالح ساختمانی، کالای نامرغوب، آنچه پس از الک کردن در غربال باقی می ماند
فرهنگ فارسی عمید
(نَخْ خا)
نخ باف. (مهذب الاسما) (یادداشت مؤلف) ، نخ فروش. (مهذب الاسما) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
نخیجه. (ناظم الاطباء). رجوع به نخیجه شود
لغت نامه دهخدا
(نَفْ فا خَ)
دم آهنگران. (یادداشت مؤلف از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نُفْ فا خَ)
غوزۀ آب. (منتهی الارب) (آنندراج). قبک روی آب. (دهار). کوپلۀ آب. (المرقاه). حباب. (یادداشت مؤلف). حباب که بر سطح آب ایستد. (از اقرب الموارد) ، چیزکی است منتفخ و برآمده در شکم ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی مانند مثانه و پرباد در شکم ماهی که بدان در آب بالا و پائین می رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
بمعنی ناهار است، و آن چیزی نخوردن باشد تا مدتی از روز. (برهان قاطع). ناهار. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (از آنندراج) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نُ زَ)
باقی علف که ستور بگذارد. (مهذب الاسما). در مأخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ سَ)
ستورفروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن دواب. (از اقرب الموارد) ، بنده فروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن بندگان. اسم است از نخاس. (از اقرب الموارد). رجوع به نخاس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نخاس شود، خار وسیخ که بدان ستور را رانند. نخاس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
آب بینی یا آب لزج که از سینه یا بن بینی برآید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بلغم که از گلو برآید. (فرهنگ خطی). خیو که از دهن بیندازند. (مهذب الاسما). آنچه تف کند انسان، و گفته انداز سینه برآید، یا آنچه از بلغم و مواد دیگر که هنگام تنخع از خیشوم خارج شود، یا آنچه انسان آن را بیرون افکند از حلقش از مخرج خاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
رجوع به نخاله شود
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
آب بینی و دماغ و سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخاعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خلط دماغ و سینه. (فرهنگ خطی). بلغم. (دهار). بلغم که از گلو برآید. (فرهنگ خطی). خیو که بیندازند از دهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا خَ)
امراءه نجاخه، زن که از کس وی آوازی برآید وقت جماع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زن رشاحه که باربار تری فرج را بردارد، یا زنی که از دهان روده اش آواز برآرد همچو آواز رودۀ ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که پیوسته باید تری کس خود را بردارد، و زنی که از مقعد خود آواز برآرد. (ناظم الاطباء) ، آن زن که سیر نشود از جماع. (مهذب الاسما)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یکسو کردن. دور کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). دور کردن. راندن. (از اقرب الموارد) ، سخت رفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سیر سخت کردن. (ناظم الاطباء) ، فروخوابانیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فروخوابانیدن اشتر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ)
مغز استخوان که به مکیدن برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَخْ خا خَ)
زنی که در وقت جماع آب راند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از متن اللغه). زنی که آب میاندازد هنگام جماع. (ترجمه قاموس) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ هََ دَ / دِ)
نهان و اندک گردیدن: اخاخ العشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گنبدک سیاب (حباب)، ماهی خایه بادکنک ماهی (ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
چیزی نخوردن درمدتی ازروزناهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاعه
تصویر نخاعه
وینیرک (گویش گیلکی) آبدماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
آنچه بعد از ریختن آرد در غربال و غیره باقیماند، سبوس گندم
فرهنگ لغت هوشیار
نخامه در فارسی وینیزک آبدماغ، خل سینه آب بینی وسینه ودهان خلط دماغ و سینه بلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
((نَ رَ یا رِ))
چیزی نخوردن در مدتی از روز، ناهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
((نُ لِ))
هرآنچه که بعد از الک کردن در الک باقی می ماند، هر چیز بیهوده و به درد نخور، بدجنس، ناتو، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخامه
تصویر نخامه
((نُ مَ یا مِ))
آب بینی و سینه و دهان، خلط دماغ و سینه، بلغم
فرهنگ فارسی معین
بقایا، پس مانده، بدخلق، بی ادب، خشن، بدجنس، حقه باز، ناتو، ناقلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد