گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء: نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانی. فرخی. عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی. تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. ، نااستوار. نامحکم. سست: عهد اوسست است و ویران و ضعیف گفت او زفت و وفای او نحیف. مولوی
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء: نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانی. فرخی. عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی. تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. ، نااستوار. نامحکم. سست: عهد اوسست است و ویران و ضعیف گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف. مولوی
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نَحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
علف که ستور از دهان برکنده گذارد، یا گیاهی که بعد از خوردن روید. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی که بعد از خوردن وی بازروید. (فرهنگ خطی) ، گیاهی که پس از خوردن ستور دوباره سبز گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علفی که ستور بادهن برکنده باشد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، برچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). منتوف. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
علف که ستور از دهان برکنده گذارد، یا گیاهی که بعد از خوردن روید. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی که بعد از خوردن وی بازروید. (فرهنگ خطی) ، گیاهی که پس از خوردن ستور دوباره سبز گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علفی که ستور بادهن برکنده باشد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، برچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). منتوف. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست: فتادگان به فلک سر فرونمی آرند زمین به گرد سر آسمان نمیگردد. عشق زیاد مایۀ اندوه میشود تریاق کار زهر کند چون فزون خوری. (از تذکرۀ صبح گلشن ص 511) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست: وفا با بیوفا کردم چه کردم غلط کردم خطا کردم چه کردم (ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست: فتادگان به فلک سر فرونمی آرند زمین به گرد سر آسمان نمیگردد. عشق زیاد مایۀ اندوه میشود تریاق کار زهر کند چون فزون خوری. (از تذکرۀ صبح گلشن ص 511) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست: وفا با بیوفا کردم چه کردم غلط کردم خطا کردم چه کردم (ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)