جدول جو
جدول جو

معنی نحیص - جستجوی لغت در جدول جو

نحیص
(نَ)
شتر مادۀ سخت فربه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر سخت فربه. (ناظم الاطبا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نحیل
تصویر نحیل
لاغر و نزار از بیماری یا سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیص
تصویر محیص
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
تنگ. (منتهی الارب). ضیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ صِ)
موضعی است به مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ حی یَ)
جمع واژۀ نحو. رجوع به نحو شود
لغت نامه دهخدا
(نُ حَیْ یَ)
تصغیر نحو است، مانند دلو که مصغر آن دلیه است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ حی یَ)
هو نحیهالقوارع، اویک سوکردۀ سختی هاست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نزار از بیماری یااز سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، نحلی ̍
لغت نامه دهخدا
(نَ)
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء:
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
فرخی.
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست.
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان.
خاقانی.
، نااستوار. نامحکم. سست:
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت او زفت و وفای او نحیف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرگوشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گوشت آکنده. (مهذب الاسما) ، گوشت رفته. لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیکان باریک تیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنان مرقق. (اقرب الموارد). ج، نحض
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحس. نحس. (اقرب الموارد). بانحوست. (اقرب الموارد) ، عام نحیس، سال قحط. (ناظم الاطباء). مجدب. (اقرب الموارد). رجوع به ناحس و نحس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر به نحاز مبتلاشده. نحز. منحوز. ناحز. (المنجد). رجوع به ناحز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خر مادۀ بی شیر و بی بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ نیک فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ سخت فربه. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که از فربهی آبستن نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نحص
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
علف که ستور از دهان برکنده گذارد، یا گیاهی که بعد از خوردن روید. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی که بعد از خوردن وی بازروید. (فرهنگ خطی) ، گیاهی که پس از خوردن ستور دوباره سبز گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علفی که ستور بادهن برکنده باشد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، برچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). منتوف. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست:
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایۀ اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری.
(از تذکرۀ صبح گلشن ص 511)
رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست:
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
(ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
لغت نامه دهخدا
(فَجْوْ)
برگشتن. (یادداشت مؤلف) (از تاج المصادر بیهقی). رجوع به نکص و نکوص و منکص شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کاونده از چیزی. (منتهی الارب). آنکه عیوب و اسرار دوستش را بجوید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نویص
تصویر نویص
توانایی، جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیص
تصویر نقیص
آب گوارا، پاکیزه و خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیص
تصویر نمیص
بر چیده، بر کنده، باز رویا: گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیده، سم ساییده، ناله، زخم کم، پست بی بها، نالیدن، دم سرد، شانه ساییده، به درد نخور شانه مشط، ناله، فریاد، لاغرکرده لاغرشده (شتر)، تراشیده شده منحوت، نامرغوب نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیر
تصویر نحیر
شتر کشته، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیس
تصویر نحیس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، تکیده، مرد عاجز، نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
تکیده لاغر و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیه
تصویر نحیه
آهنگ (قصد)، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو مند: آدمی یا ستور، نیکبافت: ریسمان، رستگاری نیزه جلا داده، شتر استوار خلقت هموار اندام، بر گردیدن از چیزی، رستگاری یافتن، خلاص گردانیدن، خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست، گریزگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیص
تصویر لحیص
تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحیص
تصویر فحیص
کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
((نَ))
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محیص
تصویر محیص
((مَ))
نیزه جلا داده، خلاص، رهایی، گریزگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحیت
تصویر نحیت
((نَ))
شانه، مشط، ناله، فریاد، لاغر کرده، لاغر شده (شتر)، تراشیده شده، منحوت، نامرغوب، نابکار
فرهنگ فارسی معین