معنی نحن - جستجوی لغت در جدول جو

نحن(نَ نُ)

لغت نامه دهخدا

نحل

نحله ها، مذاهب، بخشش ها، جمع واژۀ نحله

فرهنگ فارسی عمید

نتن

بد بویی، بوی بد و ناخوش

فرهنگ فارسی عمید

نحس

شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدقدم، مشوم، میشوم، سبز قدم، نافرّخ، خشک پی، منحوس، شمال، بدشگون، نامیمون، بداغر، پاسبز، نامبارک، سبز پا، سیاه دست، مرخشه، بدیمن، شنار، تخجّم، بداختر
در احکام نجوم ویژگی برخی سیارات

شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بَدقَدَم، مَشوم، مَیشوم، سَبز قَدَم، نافَرُّخ، خُشک پِی، مَنحوس، شِمال، بَدشُگون، نامِیمون، بَداُغُر، پاسَبز، نامُبارَک، سَبز پا، سیاه دَست، مَرَخشِه، بَدیُمن، شَنار، تَخَجُّم، بداختر
در احکام نجوم ویژگی برخی سیارات

فرهنگ فارسی عمید

نون

اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همیدون، کنون، حالیا، همینک، الحال، فی الحال، عجالتاً، فعلاً، الآن، ایمه، ایدر، اینک، ایدون، بالفعل، حالا برای مثال مردمان را راه دشوار است نون / اندر آن دشت از فراوان استخوان (فرخی - ۲۶۲)
نام حرف «ن»
تنۀ درخت، جذع، تاپال
گودی در چانۀ کودک
ماهی

اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، هَمیدون، کُنون، حالیا، هَمینَک، اَلحال، فِی الحال، عِجالَتاً، فِعلاً، اَلآن، اِیمِه، ایدَر، اینَک، ایدون، بِالفِعل، حالا برای مِثال مردمان را راه دشوار است نون / اندر آن دشت از فراوان استخوان (فرخی - ۲۶۲)
نام حرف «ن»
تنۀ درخت، جِذع، تاپال
گودی در چانۀ کودک
ماهی

فرهنگ فارسی عمید

لحن

آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام

فرهنگ فارسی عمید

صحن

وسط حیاط، میان خانه، ساحت خانه و سرا، قدح، کاسۀ بزرگ

فرهنگ فارسی عمید

نان

خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد،
کنایه از وسیلۀ گذران زندگی
نان دوآتشه: نان برشته
نان کشکین: نانی که از آرد جو، باقلا و نخود می پختند، برای مثال ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و پشمینه، پوش (فردوسی۲ - ۲۸۵۴)

خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد،
کنایه از وسیلۀ گذران زندگی
نان دوآتشه: نان برشته
نان کشکین: نانی که از آرد جو، باقلا و نخود می پختند، برای مِثال ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و پشمینه، پوش (فردوسی۲ - ۲۸۵۴)

فرهنگ فارسی عمید

محن

محنت ها، بلاها، سختی ها، رنج ها، جمع واژۀ محنت

فرهنگ فارسی عمید

طحن

آرد کردن گندم یا دانۀ دیگر، آرد کردن، جویدن

فرهنگ فارسی عمید

نحل

شانزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۲۸ آیه
عطای بی عوض
در علم زیست شناسی زنبور عسل

فرهنگ فارسی عمید

نحنح

(نَ نَ)

بخیل. (ناظم الاطباء). بخیل لئیم. (از اقرب الموارد). ج، نحانح، نحانحه، نحنح النفس، طیب النفس. (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال: ما انا بنحنح النفس عن کذا، ای ما انا بطیب النفس عنه. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

نحناح

(نَ)

بخیل. (ناظم الاطباء). ج، نحانیح. رجوع به نحنح شود

لغت نامه دهخدا

نحنحه

(عَ)

گردان شدن آواز در شکم، گلو روشن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخوفیدن. (زوزنی). خفیدن. تنحنح کردن. (یادداشت مؤلف) ، به زشتی و درشتی برگردانیدن شتر را. (آنندراج) (منتهی الارب). به زشتی و درشتی دور کردن سائل را. (از ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

انحن

(اَ حَ)

کوزپشت (گوژپشت). (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

شحن

بارکردن بارگیری، پرکردن، دوراندن کینه ورزی

معنی نحن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما