جدول جو
جدول جو

معنی نحشتان - جستجوی لغت در جدول جو

نحشتان
(نَ حُ)
بمعنی: از مس، اسم ماری است که موسی در دشت برپا نمود در ایام حزقیا و حزقیا آن را به سوهان سائید، چه که مردم بدو بخور می سوزانیدند. (از قاموس کتاب مقدس ص 876)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشتار
تصویر ناشتار
درختی از تیرۀ کاج ها، دارای برگ های دراز و نوک تیز که در نواحی جنوبی ایران می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
بی شتاب، آنکه شتاب نکند، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
جایی که نی فراوان روییده باشد، نیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
ناشتا، شخص گرسنه که از بامداد چیزی نخورده باشد، گرسنه، غذانخورده
فرهنگ فارسی عمید
(نُ فَ / نَ فَ / نَکَ فَ)
دو بن استخوان زنخ به چپ و راست. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). لهزمتان. دو استخوان برآمده میان استخوان زنخ و گوش. (یادداشت مؤلف). تثنیۀ نکفه است. رجوع به نکفه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ فَ)
عروسک. لعبت. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(وُ رَ)
تبدیل فرستادن است، فاء و واء با یکدیگر بدل شده و در اصل فرستادن و فرشتان مخفف فرستادگان است یعنی پیغمبران و فرسته و فرشته نیز یک معنی دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). برروشنان. رجوع به برروشنان شود
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
رجوع به ناحران شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ عَ)
به صیغۀ تثنیه، محل موی رفتگی از دو جانب پیشانی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). دو سوی پیشانی. (از منتهی الارب). تثنیۀ نزعه. رجوع به نزع و نزعه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بی شتاب. آهسته. شکیبا. صابر. صبور. (ناظم الاطباء). ناشتابان. آنکه درنگ می کند و شتاب نمی کند
لغت نامه دهخدا
(شِ)
الواهنتان، دو ضلعاند از هر سویی ضلعی. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
به معنی ناشتا و ناهار است که از صبح باز چیزی نخوردن باشد. (برهان قاطع) :
هرگه که عالمی را بینم به هر مراد
جود تو سیر کرده و من ناشتاب تو.
مسعودسعد.
یا بپرسم که چه خوردی ناشتاب
تو بگوئی نه شراب و نه کباب.
مولوی.
، روزه داری. پرهیزگاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
شحیح. (از اقرب الموارد). زفت. (منتهی الارب) ، حریص. (منتهی الارب) ، دراز از هر چیزی. شحشح، مرد بسیاررشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
به صیغه تثنیه، در حدیث است: ’حتی یسیرالراکب بین النطفتین’، منظور دریای مشرق و مغرب است، و گفته اند: آب فرات و آب دریای جده، و نیز گفته شده است: دریای روم و دریای چین است. (از اقرب الموارد). رجوع به نطفه به معنی دریا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ غَ فَ)
دو استخوان است در رخسار. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). عظمان فی رئوس الوجنتین. (اقرب الموارد) (متن اللغه). تثنیۀ نغفه است. رجوع به نغفه شود
لغت نامه دهخدا
از بلاد فارس است، (از سمعانی)، شهری است در فارس (از معجم البلدان)، و آن مشتمل بر نوشجان بالا و نوش جان پائین است و مردمش بعضی مجوس بعضی مانوی زندیق باشند، (ابن الفقیه از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ نَ)
دهی است از دهستان کورگ سردشت، بخش سردشت، شهرستان مهاباد. در 23هزارگزی شمال شرقی سردشت و 3هزارگزی شرق جادۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 292 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت و محصولش غلات، توتون، حبوبات، مازوج و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِلْ لَ)
تثنیۀ محلّه. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، دیگ و دستاس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسیا و دیگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
هر دو جانب عنفقه که مویهای لب زبرین و زنخ است. (منتهی الارب). هر دو جانب عنفقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رحبیان. دو استخوانند متصل هر دو بغل در اعلای پهلو یا مرجع هر دو آرنج یا جای جنبش دل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ)
سیاه. (نسخۀ خطی مهذب الاسماء کتاب خانه مؤلف). رجوع به دحسان و دحمسان شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نیک مستوی و برابر شدن. (منتهی الارب). با یکدیگر راست آمدن. (تاج المصادر). نیکو مستوی گردیدن، حجامت کردن. (زوزنی) :
طفل می ترسد ز نیش و احتجام
مادر مشفق در آن دم شادکام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
در زبان شیرخوارگان، رقص: چیشتان کن، برقص، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از نواحی هراه (: هرات در ایام سلطان حسین میرزا بایقرا زراعت و عمارتش در افزود... در آن اوان از قریۀ باشتان تا ساقسلمان که چهار فرسخ مسافت است در طول و از درۀ دو برادران تا پل مالان که قریب دو فرسخ است در عرض تمامی فضای صحرا و بیابان باغ و بستان و حظیره و گلستان شده بود. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 650). محتمل است که این کلمه صورتی از باشان باشد. رجوع به باشان شود
جایی در اسفراین، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، موضعی است در اسفراین، (مرآت البلدان ج 1 ص 160)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ / نَ یَ/ نَ / نِ سِ)
نی زار. آنجا که نی فراوان روید. اجمه:
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه.
فردوسی.
گهی شاد بر تخت دستان بدی
گهی در شکار نیستان بدی.
فردوسی.
سپاهش ز دریا به یکسو شدند
بدان نیستان آتش اندر زدند.
فردوسی.
ز بس خنجر و نیزۀ جان ستان
زمین همچو آتش بد و نیستان.
اسدی.
سپهبد بر کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود.
اسدی.
بر راغشان نیستان و غیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش.
اسدی.
شود به بستان دستان زن و سرودسرای
به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم.
سوزنی.
گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه بود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست.
خاقانی.
تو نیستان شیر سیاهی در این حرم
تو آشیان باز سپیدی در این دیار.
خاقانی.
آنجا دیهی بود خراب که آن را مدینهالعتیقه خواندندی و دیگرهمه مرغزار بود و نیستان. (مجمل التواریخ).
حریر سرخ بیرقها گشاده
نیستانی بد آتش درفتاده.
نظامی.
ز نیزه نیستان شده روی خاک.
نظامی.
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مردو زن نالیده اند.
مولوی.
زمین دیدم از نیزه چون نیستان
گرفته چو آتش علم ها در آن.
سعدی.
چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی.
سعدی.
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.
صائب.
به هست و بود رگ و ریشه من آتش شوق
چنان گرفت که آتش به نیستان نگرفت.
کلیم.
- نیستان قند، مزرعۀ نیشکر:
که این نی ز چاهی برآمد بلند
که شیرین تر است از نیستان قند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
جاییس که در آن نی فراوان روید: نی زار
فرهنگ لغت هوشیار
دو نستک دو پاچن دو رونوشت تثنیه نسخت (نسخه) درحالت رفعی (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) دونسخه دونوشته ازیک موضوع
فرهنگ لغت هوشیار
دو جهان تثنیه نشات (نشاه) در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشتاب
تصویر ناشتاب
آهسته، شکیبا، صابر، صبور
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره مخروطیان (تیره کاجها) که در جنگلهای نواحی شمالی و مرکزی اروپا (خصوصاجنگلهای سوئد) فراوان است و گونه هایی از آن نیز در نواحی جنوبی ایران میروید. ارتفاع این درخت در حدود 50 متر و دارای پوستی ضخیم و صاف برنگ قهوه یی مایل بقرمز است ولی تدریجاپوست درخت براثر مرور زمان و ازدیاد سن ازاین حالت خارج شده وضع ناهموار و رنگ خاکستری پیدا میکند. قطر تنه این درخت تا 1، 1 متروعمرش تا 500 سال میرسد. برگهایش باریک و نوک تیز و سبز رنگ است. گلهای نر آن بشکل مخروطهای کوچک بیضوی و گلی رنگ و گلهای ماده اش استوانه یی و بنفش مایل به قرمز است. باایجاد شکاف در تنه این درخت نوعی سقزبنام سقز بورگنی بدست میاورند. سقز حاصل از این درخت دارای بوی معطر و حالت نیمه مایع است ولی پس از خارج شدن از شکاف درخت بسرعت انجماد یافته بویی مخصوص و قوی پیدا میکند. این سقز در اسیداستیک و استن کاملا حل میشود ولی در الکل بطور ناقص محلول است. از این سقز در پزشکی در تهیه مشمع های دارویی استفاده میکنند و چون بر اثر حرارت پوست بدن مایع شده جریان مییابدباید آنرا با موم مخلوط نماینددرخت نوئل صنوبر صغیرنوئل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتان
تصویر انگشتان
جمع انگشت، از اجزای مقیاس که دوازده بخش راست شود اصابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
آن چه نوشته شود، نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
((نِ یا نَ یَ))
نی زار، کشت زار نیشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
کتاب، مقاله، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره