جدول جو
جدول جو

معنی نجیرمی - جستجوی لغت در جدول جو

نجیرمی
(نَ رَ)
منسوب به نجیرم است. رجوع به نجیرم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخیری
تصویر نخیری
نخری، نخستین فرزند، فرزند ارشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجیری
تصویر زنجیری
سزاوار زنجیر شدن، خطرناک، کنایه از کسی که در بند و زنجیر باشد، زندانی، کنایه از دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
نیرو، رجوع به نیرو شود: دانای یونان ... یاد کرد نیروی و کارکرد و کارپذیری، (از مصنفات بابا افضل ج 6 ص 390) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
از مردم هرات و از شعرای نیمۀ اول قرن دهم بود و اکثر اوقات در ماوراء النهر اقامت داشت. این رباعی از اوست:
شوخی که نقاب از رخ خود برنگرفت
جز جور و جفا طریق دیگر نگرفت
گفتیم برافروز شبی شمع وصال
افسوس که گفتیم بسی در نگرفت.
و رجوع به مجالس النفایس ص 169 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
حسین بن ابراهیم بن عامر بن ابی عجرم المقری الانطاکی العجرمی مکنی به ابوعیسی. از عبدالله بن محمد بن اسحاق و جز او روایت کند و ابوبکر بن المقری و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 2 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ می ی)
نسبت است به عجرم وآن جدّ ابی عیسی است. رجوع به عجرمی ابی عیسی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
منسوب است به بیرم که آن را سلطانی نیز نامند وآن نام پارچۀ ابریشمی چون مثقالی است. رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 175 و نیز رجوع به بیرم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سنگی که در بیابان جهت نشان راه و هدایت مسافر برپای کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِجْ جی را)
خو. عادت. (منتهی الارب). روش. طبیعت. هجّیر
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ رِ)
قریه ای از قرای غربی مصر است. (از معجم المطبوعات) ، برگزیدن. انتخاب کردن. انتخاب نمودن. (ناظم الاطباء). در نظرگرفتن:
ما را بچشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس بچشم رحمت برما نظرنکرد.
خاقانی.
جام جم خویش را بچشم کند
چون درآید بچشم جانانه.
طغرا.
بچشم کرده ام ابروی ماه سیمائی
خیال سبز خطی نقش بسته ام جائی.
حافظ.
، تند و تیز نگریستن. چشم زده کردن. چشم زخم رسانیدن. (برهان قاطع). شقذ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشم زدن و رجوع به چشم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
ناحیه ای در اواسط سودان به مساحت 85000 هزارگز مربع واقع در جنوب دریاچۀ چاد. مردم این ناحیه را بجارمه گویند که حوالی 300 سال پیش بوسیلۀ قبائل فلبه اسلام پذیرفتند. (از اعلام المنجد). بقیرمی. بگیرمی
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ رِ)
سلیمان بن محمد بن عمر بجیرمی فقیه مصری، در سال 1131 هجری قمری در بجیرم از قرای غربی مصر بدنیا آمد و در خردی به قاهره رفت و درالازهر درس خواند و تدریس کرد. کتاب او: التجرید لنفع البعید در 4 جلد است که شرحی است بر منهج در فقه شافعی. در مصطبه نزدیک بجیرم بسال 1221 هجری قمری درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 391). کتاب دیگر او تحفهالحبیب علی شرح الحطیب است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ با)
بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنکه نفیر را بنوازد. (آنندراج). نفیرزن. آنکه بوق و نفیر می نوازد. (ناظم الاطباء) :
ماه نفیرچی مکن این جور میر من
تا نگذرد ز جور تو از مه نفیر من.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ چِ)
شهرکی است از اعمال سیراف و گرمسیر عظیم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 141). شهری است به ناحیت پارس بر کران دریا و جای بازرگانان است. (حدودالعالم). قریه ای است بزرگ به ساحل فارس به پانزده فرسنگی سیراف، واز آنجاست ابراهیم بن عبداﷲ نحوی لغوی مکنی به ابواسحاق. (یادداشت مؤلف). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ئی یِ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. دارای 45 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کنایه از دیوانه است. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری) (از غیاث) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). ج، زنجریان. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) :
متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی پاکبازی.
نظامی (از انجمن آرا و آنندراج).
زنجیری دشت، شد خردمند
از بندی خانه دور شد بند.
نظامی.
در به زنجیر کن ترا گفتم
تا چو زنجیریان نیاشفتم.
نظامی.
برآشفت گردون چو زنجیریی
به زنگی بدل گشت کشمیریی.
نظامی.
، منسوب به زنجیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین) ، لایق زنجیر و قید. (فرهنگ فارسی معین). درخور زنجیر. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) : دیوانۀ زنجیری، دیوانه ای که او را جز به زنجیر کردن نگاه نتوان داشت. دیوانۀ سخت دیوانه. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غنجیر. رجوع به غنجیر و اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن معذل بن ماجدبن عصمه غنجیری فقیه، مکنی به ابوالفضل. وی از ابوبکر محمد بن ابی الفضل و ابواحمد حاکم و جز آنان حدیث شنید، و ابومحمد نخشبی و دیگران از وی حدیث شنیدند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
نخستین فرزند: ازان دوپسرهرکه نخری بدی دوبهره زمیراث اوبستدی... (یوسف وزلیخای منسوب بفردوسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجیری
تصویر زنجیری
منسوب به زنجیر، لایق زنجیر و قید: دیوانه زنجیری، دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخرمی
تصویر ناخرمی
ناشاد بودن غمگینی، نادلپسندی نامطبوعی مقابل خرمی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نفیر نوازد: محمود نفیرچی از جمله بندگان شاهزاده جوان بخت امیر زاده شاهرخ بر آن قلعه نفیر کشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیروی
تصویر نیروی
(دانای یونان... پس یاد کرد نیروی و کار کرد و کار پذیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمی
تصویر مجرمی
در تازی نیامده بزهکاری مجرم بودن مجرمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیری
تصویر نصیری
منسوب به نصیر، نوعی خربزه در اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
موضعی که درآنجاآفتاب هرگز نتابدیاکم بتابدمحلی که روبشمال قرار دارد، خانه ای که درسایه کوه ازچوب و خاشاک سازند، سایه
فرهنگ لغت هوشیار
درود گری کتگری درو گری شغل وعمل نجاردرودگری دروگری، دکان نجاردرودگری، حقی که به نجارده یاقریه پردازند
فرهنگ لغت هوشیار
اختری، اختر مار منسوب به نجوم: مربوط بعلم نجوم: ساعت نجومی، منجم اخترشناس: زرومی وهندی وازپارسی نجومی دگرمردم هندسی... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیره
تصویر نجیره
پاداش، گیاه کوتاه، آسمانه چوبین تاک چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیشی
تصویر نجیشی
نجاشی بنگرید به نجاشی لقب عام پادشاهان حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیمی
تصویر ندیمی
همنشینی، مجالست، مصاحبت، هم پیالگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجیری
تصویر زنجیری
((زَ))
دیوانه، خطرناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاری
تصویر نجاری
درودگری
فرهنگ واژه فارسی سره