جدول جو
جدول جو

معنی نجک - جستجوی لغت در جدول جو

نجک
تبرزین، ناچخ
تصویری از نجک
تصویر نجک
فرهنگ فارسی عمید
نجک
(نَ جَ)
نوعی از تبرزین. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (جهانگیری). مبدل و مخفف ناچخ که تبرزین باشد، و به ترکی نجق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نچک. نجق. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع) :
از چشمم ار بر آن چچک تو چکد سرشک
ترکی مکن به کشتن من برمکش نجک.
سوزنی (از انجمن آرا) (نظام).
لاله نشسته باسپر بید ستاده با نجک.
عمید لومکی (از آنندراج و جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
نجک
نوعی تبرزین: ازچشمم اربرآن چچک توچکدسرشک ترکی مکن بکشتن من برمکش نجک. (سوزنی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
نجک
((نَ جَ))
نوعی از تبرزین
تصویری از نجک
تصویر نجک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجک
تصویر منجک
شعبده، از کارهای شعبده بازان که چیزی را به شعبده از جای خود بجهانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجک
تصویر پنجک
پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، غنده، پاغند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
درخت پشه غال، نارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنجک
تصویر خنجک
بنه، درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش، بنک، بطم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنجک
تصویر بنجک
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجک
تصویر منجک
زنبور کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنجک
تصویر خنجک
خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، خسک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ، جسمی، برای مثال نباشد بس عجب از بختم ار عود / شود در دست من مانند خنجک (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجک
تصویر پنجک
پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود
، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، بهیزک، وهیزک، اندرگاه، پنجه وه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
تازه، نو، بدیع، طرفه
فرهنگ فارسی عمید
(کُ جَ)
هر چیز غریب و تازه و نو را گفته اند که دیدن آن مردم را خوش آید و به عربی طرفه گویند. (برهان). بسیار بدیع که آدمی را از دیدنش خوش آید. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزی تازه که دیدنش خوش آید و بلکنجک یعنی بسیار بدیع. (رشیدی). طرفه و هر چیز غریب و تازه و نو که دیدن آن مردم را خوش آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
نام درختی است که آن را پشه غال گویند. (برهان). درخت پشه. (انجمن آرا) (آنندراج). درخت پشه غال که از گونه های نارون است. (فرهنگ فارسی معین). نام درختی است که آن را سارشک دار و درخت پشه نیز خوانند. (جهانگیری). اسم فارسی شجرهالبق است. (فهرست مخزن الادویه). درختی است که پشه غال نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته و آتش دهند و به فارسی چاشنی گویند. این لفظ هندی است. (از آنندراج) ، برق توپ آتشین، طبق ظریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ)
مصغر منج است که زنبور عسل باشد. (برهان). زنبور خرد. (ناظم الاطباء). منج خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به معنی قرنفل هم آمده است. (برهان). میخک و قرنفل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
خار خسک. (ناظم الاطباء). خاری باشد که بتازی آن را شیخ خوانند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی) :
نباشد بس عجب از بختم ار عود
شود در دست من مانند خنجک.
ابوالمؤید بلخی.
چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است
اگر گل کارد او صدبرگ ابا زیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است.
خسروی.
ببستان بعد ازین برعکس بهمن
گل سوری برون آید ز خنجک.
هندوشاه.
، سیاه دانه، یکنوع غله ای است. (ناظم الاطباء) (التفهیم) : و قوت ایشان دانۀ خنجک است. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
بنه. حبهالخضراء. (ناظم الاطباء). درختی است کژ بر کوه روید. بتازی حبهالخضراش گویند. بوکلک. چتلانغوش. (یادداشت بخط مؤلف). شجر محلب. (بحر الجواهر) :
یاد نآری پدرت را که مدام
گه بتنگش چدی و گه خنجک.
(از فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ جَ)
درمنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
پنبۀ محلوج و گلوله کرده را گویند بجهت رشتن. (برهان) (مجمع الفرس) (شعوری). پنجک. (مجمع الفرس) :
یکی از ایشان بنجک ستان و پنبه فروش
که ریش گاوی نامه ست و نام او عنوان.
روحانی (از مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ)
گیاهی است. و آن پنج شاخ می باشد و مانند عشقه بر درخت می پیچد. (برهان قاطع) ، پنجه. فنجه. پنج روزی. پنجۀ گزیده. پنجۀ دزدیده. خمسۀ مسترقه. ایام المسترقه. ایام المختاره، نوعی رقص. فنزج. رقص دستبند. فنجکان. (محشی المعرّب جوالیقی ص 237). چوپی. و نیز رجوع به پنجه شود
لغت نامه دهخدا
(پُ جَ)
گلولۀ پنبۀ حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). گلولۀ ندافی کرده برای رشتن. پنجش. پندش. پنده. پند. پاغنده. گاله. (رشیدی). پندک. پاغند. (فرهنگ جهانگیری). کلوچ:
یکی از ایشان پنجک ستان و پنبه فروش
که ریش کاوی نامه است و نام او عنوان.
حکیم زجاجی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
آن بود که مشعبدان بدوقلم و چیزها برجهانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 272). یکی از جمله شعبده هایی است که شعبده بازان کنند و آن چنان است که پاره های آهن و سنگ ریزه را در کاسۀ آب ریزند و یک یک را از کاسه بیرون جهانند و همچنین قلم را از دوات. (برهان). شعبده ای است که مشعبدان کنند، چنانکه آهن پاره ها در کاسۀ پر از آب کنند و به شعبده از کاسه برجهانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
به منجک جهاندی مرا از درت
بهانه نهادی تو بر مادرت.
منجیک (از لغت فرس چ عباس اقبال ص 272).
از کون خر فروتر و پنج ارش
می برجهد سبکتر از منجک.
منجیک (از لغت فرس ایضاً ص 272).
، به معنی برجستن باشد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). برجستگی. (برهان). ظاهراً از معنی اول استخراج کرده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، به معنی گهواره هم هست که به عربی مهد گویند. (برهان). گهواره. مهد. (از ناظم الاطباء) : المهد، منجک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
درخت پشه غال که از گونه های نارون است
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شعبده که عبارتست از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسه آب یا قلم از دوات: (به منجک جهاندی مرا از درت بهانه نهادی تو بر مادرت) (منجیک) زنبورک، زنبور عسل کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
پنجه دزدیده، نوعی رقص رقص دستبند فنجگان چوپی. گلوله پنبه حلاجی کرده گلوله ندافی کرده برای رشتن پنجش. پندش پنده پند پاغنده گاله پندک. پاغند کلوچ
فرهنگ لغت هوشیار
خارخسک شیح. دانه ایست که آنرا خورند ون کوهی حبه الخضرا. سیاه دانه، درمنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجک
تصویر رنجک
هندی چاشنی (باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته آتش دهند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجک
تصویر بنجک
پنبه گلوله کرده به جهت رشتن پنبه محلوج بندک بندش غنده
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ جَ))
نوعی شعبده که عبارت است از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسه آب یا قلم از دوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
((کَ جَ))
هر چیز غریب و تازه و نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنجک
تصویر خنجک
((خَ جَ))
خارخسک، گیاهی است بیابانی با شاخه هایی که روی زمین می خوابد و خارهای سه پهلو دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنجک
تصویر بنجک
((بُ جَ))
پنبه زده شده و گلوله شده برای رشتن، بندک، بندش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجک
تصویر پنجک
((پَ جَ))
پنجه دزدیده، نوعی رقص، رقص دستبند، فنجگان، چوپی
فرهنگ فارسی معین