بنه، درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش، بنک، بطم
خارخَسَک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، خَسَک، حَسَک، سِه کوهَک، شِکوهَنج، سِکوهَنچ، سَیالِخ، جَسمی، برای مِثال نباشد بس عجب از بختم ار عود / شود در دست من مانند خنجک (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۶۰)
بنه. حبهالخضراء. (ناظم الاطباء). درختی است کژ بر کوه روید. بتازی حبهالخضراش گویند. بوکلک. چتلانغوش. (یادداشت بخط مؤلف). شجر محلب. (بحر الجواهر) : یاد نآری پدرت را که مدام گه بتنگش چدی و گه خنجک. (از فرهنگ اسدی نخجوانی)
خار خسک. (ناظم الاطباء). خاری باشد که بتازی آن را شیخ خوانند. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی) : نباشد بس عجب از بختم ار عود شود در دست من مانند خنجک. ابوالمؤید بلخی. چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است اگر گل کارد او صدبرگ ابا زیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است. خسروی. ببستان بعد ازین برعکس بهمن گل سوری برون آید ز خنجک. هندوشاه. ، سیاه دانه، یکنوع غله ای است. (ناظم الاطباء) (التفهیم) : و قوت ایشان دانۀ خنجک است. (قصص الانبیاء)