جدول جو
جدول جو

معنی نجوخ - جستجوی لغت در جدول جو

نجوخ
(نَ)
دریای با بانگ و شور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بحر مصوت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجوا
تصویر نجوا
(دخترانه)
سخن آهسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انجوخ
تصویر انجوخ
چین و چروک پوست بدن یا چین خوردگی پوست چهره در اثر پیری، انجخ، نجوغ، برای مثال شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی / مرا سینه پرانجوخ و تو چون سخت کمانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
دانش بررسی اجرام آسمانی، چگونگی قرارگیری و اثرگذاری آن ها بر هم، اخترشناسی، ستاره شناسی، جمع نجم، نجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجوغ
تصویر نجوغ
چین و چروک پوست بدن یا چین خوردگی پوست چهره در اثر پیری، انجخ، انجوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
سخن آهسته، زمزمه، آهسته حرف زدن دو تن با یکدیگر، درگوشی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ثَ رَ)
مدید خورانیدن ستور را. (از منتهی الارب) (آنندراج). آردآب خورانیدن به ستور. (ناظم الاطباء). نجوع خورانیدن شتر را. (اقرب الموارد) ، گواریدن طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گواریدن. گوارا شدن، اثر کردن علف در ستور و سخن و پند و خطاب در مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اثر کردن سخن وپند و دارو. (فرهنگ خطی). اثر کردن دارو و طعام. (منتهی الارب). یقال: نجع فیه الدواء و الطعام او الکلام، دخل فأثر فیه. (المنجد) ، به طلب نیکوئی و آب و علف شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نجع. به طلب گیاه رفتن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخوردن رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). سیر خوردن جامه رنگ را. (فرهنگ خطی) ، رسیدن (به شهر). (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدچشم. سخت چشم زخم رساننده. نجؤ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). نجی ٔ (ن ج ء) . (منتهی الارب). نجی ٔ (ن ) . (المنجد).
- نجوءالعین، خبیث العین. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ)
سرگوشی. زیرگوشی. راز. (ناظم الاطباء). نجوی. رجوع به نجوی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که به سرعت میرود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در تداول، دیرآشنا. مردم گریز. دیرانس. که به زودی و به آسانی با کسان انس و الفت نگیرد. که با مردم نجوشد. که با آشنایان و کسان، گرم و مهربان نیست
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ترش گردیدن خمیر و تباه شدن آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ورآمدن و تخمیر شدن و ترش گردیدن و فاسد گشتن خمیر. (از معجم متن اللغه). نفخ کردن خمیر. (از اقرب الموارد). ترش و فاسد شدن خمیر. (از اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از طوایف ترکمن ایران است که میان فندرسک و فارسیان ساکنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 102)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریزیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی). ریخته شدن کناره های چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، کفیدن و جاری گردیدن ریم قرحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منفجر شدن قرحه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ وَ)
زمین بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از فرهنگ وصاف) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جای بلند. (دستوراللغه) ، پشته. (ناظم الاطباء). بالا. (مهذب الاسماء). ج، نجاء، گوئی: انک من الامر بنجوه، چون دور باشد از آن و برکنار و سالم باشد. (اقرب الموارد). یقال: انه من الامر بنجوه، چون از آن دور و بری و سالم باشد. (از المنجد) ، تمرردی. خرمای بد. (یادداشت مؤلف). و قول حریری ’و نثر و العجوه و النجوه’ گفته اند به نجوه از پست ترین خرما کنایت آورده است. (از اقرب الموارد). ج، نجاء
لغت نامه دهخدا
(نَ جُءْ)
نجوءالعین، بدچشم. چشم زخم رساننده. (از اقرب الموارد). نجوء. رجوع به نجوء شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان، در 12 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 8 هزارگزی شمال شرقی جادۀ شوسۀ قدیم مشهد به قوچان. در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 902 تن سکنه دارد. محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنعت دستی آنجا قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
آواز سرفنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ادویۀ خشک که در بینی دمند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه از ادویۀ یابسۀ سائیده که بی مایع در بینی دمند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دوای خشک و نرمی که در بینی دمند. (ناظم الاطباء). دمیدنی ها. آنچه بدمند در بینی و مجرای بول و گوش و دیگر جایها از دارو علاج بیماری را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجوخ
تصویر انجوخ
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
سرگوشی، راز گفتن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوح
تصویر نجوح
دریای پر بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجود
تصویر نجود
جمع نجد، پشته ها زمین های بلند هویدا شدن نمایان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کمتربامردم آمیزش کندمرم گریزدیرآشنا: خودرای وکله خشک وبدتراز آن کینه یی ونجوش بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
ستارگان، انجم
فرهنگ لغت هوشیار
نجوا در فارسی راز و نیاز، دندش دندنه شرفاک (این واژه در صحاح الفرس برابر با آواز پای مردم آمده و گواه این سروده ابوشکوراست توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. در برداشت برهان این واژه که شرفاک نیز خوانده می شود برابر است با: هر صدای آهسته عموما و صدای پای مردم خصوصا)، راز، همراز، ماده خر سرگوشی زیرگوشی، نهفتن آفات ازاطلاع غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوج
تصویر نجوج
شتابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
ظاهر شدن، پدید آمدن، طلوع کردن ستاره، پدید آمدن فتنه، ظهور کردن بدمذهب، قسط قسط ادا کردن مالیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوش
تصویر نجوش
((نَ))
گوشه گیر، مردم گریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
((نُ))
جمع نجم، ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
((نَ))
آهسته حرف زدن، پچ پچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
اخترشناسی، اخترماری
فرهنگ واژه فارسی سره
اخترشناسی، ستاره شناسی، تنجیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پچ پچ، ترنم، درگوشی، زمزمه
متضاد: فریاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نجویده
فرهنگ گویش مازندرانی