جدول جو
جدول جو

معنی نجما - جستجوی لغت در جدول جو

نجما
از منظومه های موسیقیایی و معروف در منطقه استاصل این منظومه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجوا
تصویر نجوا
(دخترانه)
سخن آهسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجمه
تصویر نجمه
(دخترانه)
مؤنث نجم، ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجلا
تصویر نجلا
(دخترانه)
زنی که دارای چشمان درشت است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیما
تصویر نیما
(پسرانه)
نام آور، نامور، کمان، نامی مازندرانی، علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج شاعر معروف ایرانی قرن چهاردهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجمه
تصویر نجمه
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، کوکب، ستار، اختر، تارا، جرم، نیّر، کوکبه، استاره، نجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعما
تصویر نعما
نعمت، موهبت، نیکی، احسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندما
تصویر ندما
ندیم ها، همدم ها، هم صحبت ها، همنشین ها، جمع واژۀ ندیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
سخن آهسته، زمزمه، آهسته حرف زدن دو تن با یکدیگر، درگوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجما
تصویر عجما
بی زبان، زبان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(نَجْ)
سرگوشی. زیرگوشی. راز. (ناظم الاطباء). نجوی. رجوع به نجوی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی را گویند که بهیچ خیر وشری وانرسیده باشد. (آنندراج) (برهان) :
صورت مردم عقل است نگاریدۀ او
چو از او عقل جداگشت همانا عجماست.
محمد عثمان (از لغت فرس، از حاشیۀ برهان).
، در عربی حیوان غیرذی عقل و زنی که قادر بر سخن کردن نباشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به عجماء شود
لغت نامه دهخدا
اسم نبطی درخت کوهی است، ساقش مربع و بقدر قامتی با زغبی مایل به زردی و شکوفۀ بعضی مایل به سفیدی و از بعضی مایل به سرخی و عمق و میان تهی و با عطریه و برگ بعضی مستدیر و از بعضی دراز و بی ثمر. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 341 شود
لغت نامه دهخدا
(نُدَ)
مصاحبان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ندیمان. همنشینان. (ناظم الاطباء). ندماء: امیر عبدالسلام رئیس بلخ را اختیار کرد و از جملۀ ندما بود و به رسولی رفته. (تاریخ بیهقی ص 519).
بود از ندمای شه جوانی
در هر هنری تمام دانی.
نظامی.
یکی از ندمای ملک که در آن سال از سفر دریا آمده بود. (گلستان). و از جمله آداب ندمای ملوک یکی آن است. (گلستان). و طایفه ای از ندمای ملک با او یار شدند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نعماء. نعمت ها. رجوع به نعماء شود:
گویند عالمی است خوش و خرم
بی حد و منتهاست در او نعما.
ناصرخسرو.
ز آنجا همی آید اندرین گنبد
از بهر من و تو اینهمه نعما.
ناصرخسرو.
گفت نشناسی درخت و چشمه ای
کز کرمشان بر تو نعما دیده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خواجه نجمی، در مجالس النفایس ترجمه شاه محمد قزوینی (ص 384) آمده: خواجه نجمی شخصی زنده دل کامل است و شعرهای خوب دارد و این مطلع از اوست:
با بتان ماه پیکر آشنائی مشکل است
آشنائی چون میسر شد جدائی مشکل است
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نجم، و هی اخص منه. (المنجد). کوکب. ستاره. رجوع به نجم شود.
- النجمتان المزدوجتان، آن دو کوکبی که گرد مرکز ثقل مشترکی می گردند. (المنجد).
، نوعی گیاه است. (المنجد) (منتهی الارب). نجمه. (منتهی الارب). بار درخت گز که گزمازج و نجم نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، کلمه. (المنجد) ، ذوالنجمه، لقب حمار. (تاج العروس). لقب حمار است به خاطر میل او به گیاه نجمه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ مَ)
قسمی گیاه است. (از المنجد). نجمه، درختی است که گسترده بر سطح زمین میروید، و ابوحنیفه گوید ثیّل و نجمه و عکرش یکی هستند. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نجم شود
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا)
آنکه بشناسد وقت و گردش ستارگان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). متنجم. آنکه نظر کند در ستارگان و بسنجد وقت و گردش آنها را تا بدان وسیله به احوال عالم پی برد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ عَمْ ما / نِ عِمْ ما / نَ عِمْ ما)
کلمه مرکب از نعم و ما یعنی نیک و بسیار خوب. گویند: غسلت غسلاً نعما، ای نعم ما غسلت، غسل کردم غسلی نیک. و دقاً نعما، کوبیدنی نیک و بسیار نرم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ)
مردمان نجیب و اصیل و بزرگزاده و گرامی گوهر. (ناظم الاطباء). نجباء. رجوع به نجباء شود، (اصطلاح صوفیه) اطلاق شود بر چهل مردی که مأمور اصلاح احوال مردم و حمل اثقال آنان و متصرف در حقوق خلق باشندو لاغیر. (از کشاف اصطلاحات الفنون از مجمعالسلوک)
لغت نامه دهخدا
به سرواد سرودانه بنظم بشعر مقابل نثرا: فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجام
تصویر نجام
اخترشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجبا
تصویر نجبا
مردمان نجیب و اصیل و بزرگوار و گرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجلا
تصویر نجلا
درشت و زیبا: چشم
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه بی ساغ، یک ستاره (در فرهنگ معین این واژه نیز چون نجم با گز مازک برابر آمده) ستاره اخترنجم، گزمازج طرفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
سرگوشی، راز گفتن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندما
تصویر ندما
مصاحبان، همنشینان، ندیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجما
تصویر عجما
جانور، لال گنگ: زن صابونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجما
تصویر اجما
باجمال بطور خصه و مبهم خصه مختصرا باختصار بکوتاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعما
تصویر نعما
نعمت ها، نیکی، احسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجبا
تصویر نجبا
((نُ جَ))
جمع نجیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجمه
تصویر نجمه
((نَ مِ))
ستاره، اختر، نام گیاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
((نَ))
آهسته حرف زدن، پچ پچ کردن
فرهنگ فارسی معین
پچ پچ، ترنم، درگوشی، زمزمه
متضاد: فریاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد