جدول جو
جدول جو

معنی نجال - جستجوی لغت در جدول جو

نجال
(نِ)
جمع واژۀ نجل. رجوع به نجل شود، جمع واژۀ انجل. رجوع به انجل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجات
تصویر نجات
(پسرانه)
رهایی، خلاصی، آزادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهال
تصویر نهال
(دخترانه)
نهال، درخت یا درختچه نورس که تازه نشانده شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجلا
تصویر نجلا
(دخترانه)
زنی که دارای چشمان درشت است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوال
تصویر نوال
(دخترانه)
عطا، بخشش، بهره، نصیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رنجال
تصویر رنجال
طعام خوردنی، خوراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهال
تصویر نهال
درخت تازه روییده یا تازه کاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجار
تصویر نجار
اصل و تبار، حسب
لون، رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعال
تصویر نعال
نعل، درگاه، پایین مجلس مثلاً صف نعال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
میوۀ ترش و نارس از سیب، انار و مانند آن، کال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنجال
تصویر جنجال
آشوب و ازدحام، فریاد و همهمه، شور و غوغا
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
طعام. خوردنی. (برهان قاطع) (آنندراج). قوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نجیل گذاشتن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به نجیل گذاشتن ستور را و نجیل نوعی گیاه شور است. (از آنندراج). رها کردن ستور را در نجیل. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است به ارمینیه و شماخ شاعر در شعر خویش ذکر آن کند و گوید:
الایا اصبحانی قبل غاره سنجال
و قبل منایا قد حضرن و آجال.
(المعرب جوالیقی ص 192).
قریه ای است در ارمینیه و گویند در آذربایجان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مرکّب از: غنج، گلگونه و غازه + آل، منسوب به، میوه ای باشد ترش که آن را حب الملوک خوانند. (فرهنگ اسدی) (از برهان قاطع)، میوه ای ترش باشد. (فرهنگ اوبهی)، میوه ای است ترش مزه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، غنجار. (فرهنگ رشیدی)، رجوع به حب الملوک شود:
و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر
میان نامه همه ترف و غوره و غنجال.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)،
اگر صبا سخن لطف او کند در باغ
نبات مصر شود بر درختها غنجال.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)،
، هر میوۀ ترش راگویند همچو انگور ترش و انار ترش و سیب ترش و امثال آن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نجل. (از اقرب الموارد). فرزندان. نسلها. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نجل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجال
تصویر انجال
فرزندان، نسلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنجال
تصویر جنجال
آواز، سر و صدا، هیاهو
فرهنگ لغت هوشیار
مردی کذاب که در آخر الزمان ظهور کند و مردم را بفریبد و کنیت او ابو یوسف است، راس الکفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنجال
تصویر فنجال
پارسی تازی گشته پنگان جام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
غنجار، میوه ترش (انار سیب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجال
تصویر سجال
نصیب و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجل، پروا ها پروا برابر است با مجال و مهلت تازی، جمع اجل. مهلتها وقتها و مدتهای معین، مرگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجال
تصویر رجال
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجال
تصویر زجال
کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجال
تصویر حجال
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
((غَ نْ))
میوه ترش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجال
تصویر انجال
جمع نجل، فرزندان، نسل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنجال
تصویر جنجال
((جَ یا جِ))
شور و غوغا، داد و فریاد، بحث و مجادله شدید همراه با شایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجات
تصویر نجات
رهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آجال
تصویر آجال
پرواها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نجار
تصویر نجار
چوبکار، درودگر
فرهنگ واژه فارسی سره
ازدحام، سروصدا، غوغا، فتنه، همهمه، هنگامه، هیاهو
فرهنگ واژه مترادف متضاد