جدول جو
جدول جو

معنی نثیله - جستجوی لغت در جدول جو

نثیله
(نَ لَ)
خاک چاه که برآرند. (منتهی الارب) (آنندراج). خاکی که از چاه برآرند. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسما). نثاله. (اقرب الموارد) ، باقی مانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بقیه. (اقرب الموارد) ، گوشت فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، صاحب بحرالجواهر گوید: النثیله، للجفیه. و این معنی را در جای دیگر نیافتم، شایددر اصطلاح اطباء این معنی میدهد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیله
تصویر نیله
کبودرنگ، به رنگ نیل، نیل فام، هر چیز کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، فسیله
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
عصارۀ نیل. (منتهی الارب) (برهان قاطع). فشاردۀ نیل. (برهان قاطع). نیلج معرب آن است. (برهان قاطع). فشاردۀ نیل. عسارۀ وسمه. (ناظم الاطباء)، اسب کبود. (آنندراج). بیشتر بر اسب و استر (کبودرنگ) اطلاق کرده اند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). اسب سفیدموی که موی سیاه بسیار نیز دارد. (یادداشت مؤلف)، جانوری است صحرائی کلان تر از گوزن که آن را نیله گاو نیز گویند. (غیاث اللغات). رجوع به نیله کاو شود،
{{صفت}} کبود. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نیلی. (انجمن آرا) (آنندراج). نیلی رنگ. به رنگ نیل:
کسی کاندر خلافت جامه ای پوشد همان ساعت
ز بهر سوک او مادر بپوشد جامۀ نیله.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
عطیه. دهش. (منتهی الارب) (از متن اللغه). نوله. نائل. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
گو میان دو بروت. (منتهی الارب) (آنندراج). گودی میان دو بروت. (ناظم الاطباء). جویک لب. (دستور اللغه). نقرۀ میان شاربین. (از اقرب الموارد) ، زره، یا زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکی نثل. (از اقرب الموارد). رجوع به نثل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سرگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ لَ)
آبی است به قطن. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَیْ یِ لَ)
واحد ثیل
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
تأنیث نغیل. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به نغیل و نغل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ لَ / لِ)
گله و رمۀ اسب و استر و خر. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 395). مصحف فسیله است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به فسیله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
یک پر یا یک پاره از پشم افتاده. (از ناظم الاطباء). واحد نسیل است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نسیل شود، انگبین. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). عسل چون گداخته شود و از موم جدا گردد. (از اقرب الموارد). (از المنجد). نسیل. (اقرب الموارد) ، پسر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ولد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، فتیله. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
گوشتابه. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشیل به معنی ’گوشت بی توابل پخته’ شود
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ لَ)
تصغیر نعل است. (منتهی الارب). رجوع به (نعل) شود
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
سخن چینی. (منتهی الارب). نمیمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
وسیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَثْ یَ لَ)
ارض مثیله، زمین بسیار ثیل و آن گیاهی است. (منتهی الارب). پراز ثیل که بید گیاه باشد. مثیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
چکیده از خیک و مشک. (منتهی الارب). تراوش خیک و مشک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رشح الزق. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
دختر سلطان یوسف بن عمر بن علی، از رسولیان یمن است. وی در تعز و زبید (از بلاد یمن) مدرسه و مسجدی ساخت و وقف مردم کرد و به سال 718 هجری قمری در تعز وفات یافت. (از الاعلام زرکلی ص 1090)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
تأنیث نبیل. (اقرب الموارد). رجوع به نبیل شود، جمع واژۀ نبال. رجوع به نبال شود، شگرف از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگ. عظیمه. (معجم متن اللغه) ، نادر. (یادداشت مؤلف) ، مردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جیفه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (المنجد). میته. (اقرب الموارد). ج، نبائل، امراءه نبیله فی الحسن، زن نهایت نیکوصورت. (منتهی الارب) (آنندراج). و کذا: ناقه نبیلهو فرس نبیله و رجل نبیله. (منتهی الارب). ج، نبال
لغت نامه دهخدا
(نِ)
حصنی است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
واحد نخیل است. رجوع به نخیل شود، نصیحت خالص، نیت خالص. ج، نخائیل. گویند: لایقبل اﷲ الا نخائیل القلوب، أی النیات الخالصه، طبیعت. (از المنجد). رجوع به نخیله شود
لغت نامه دهخدا
(نَدْ دا خَ / خِ)
موضعی است در نزدیکی کوفه بر سمت شام. و آن جائی است که علی علیه السلام چون خبر قتل عامل انبار بدو رسید بدانجا رفت و خطبۀ مشهورش را در ذم کوفیان قرائت فرمود و در آن گفت: اللهم انی لقد مللتهم و ملونی فارحنی منهم، و خود چند روزی پس از این خطبه کشته شد. (از معجم البلدان). نام موضعی در عراق که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام باخوارج جنگ فرمود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
خاک چاه که بیرون آرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خاکی که از چاه بیرون آرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ لَ)
تصغیر نخله است. (از اقرب الموارد). رجوع به نخل شود، سرشت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). طبیعت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خیرخواهی. پند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نصیحت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
وزغ. ج، وثائیل. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبیله
تصویر نبیله
نبیله در فارسی مونث نبیل بنگرید به نبیل مونث نبیل، جمع نبائل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیله
تصویر نمیله
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیله
تصویر نیله
هر چیز نیلی و کبود، عصاره نیل: نیلج، اسب و استر کبود رنگ: (زهر قسم اسب الوان در طویله سمند و ابلق و کورنگ و تیله) (ویس ورامین فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثیل
تصویر نثیل
سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
((نَ یا نُ لَ))
گله و رمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیله
تصویر نیله
((لِ))
نیل، کبود
فرهنگ فارسی معین
نام اسبی که سفید نقره ای باشد
فرهنگ گویش مازندرانی