جدول جو
جدول جو

معنی نثو - جستجوی لغت در جدول جو

نثو(عَ)
فاش کردن خبر و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). به زبان آوردن و شایع کردن خبر را. (اقرب الموارد). آشکار کردن خبر. (تاج المصادر بیهقی) ، سخن آشکارا گفتن. (زوزنی) ، پراکندن. (منتهی الارب) (آنندراج). پراکنده و بخش کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیو
تصویر نیو
(پسرانه)
دلیر، شجاع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشو
تصویر نشو
روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رشد، بالیدگی، یازش، وخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناو
تصویر ناو
کشتی به ویژه کشتی جنگی
مجرایی که از آن گندم، جو و امثال آن وارد آسیا می شود، برای مثال از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱ - ۲۶۰)
چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند، ناودان
هر چیز دراز میان تهی، دره، جوی
ناویدن، خم شدن، مانده شدن، خسته شدن، رفتار از روی ناز، خرامیدن، به چپ و راست حرکت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمو
تصویر نمو
رشد کردن، بزرگ شدن، گوالیدن، افزون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیو
تصویر نیو
جوان، دلیر، پهلوان، برای مثال به مستی چنین گفت یک روز گیو / به رستم که ای نامبردار نیو (فردوسی - ۲/۱۰۴)
ناودان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسما). بسیارزای. (فرهنگ خطی). کثیرالولد و کثیرهالولد. (اقرب الموارد). بسیار زاینده. (دهار) ، زن گشاده سوراخ پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپندی که سوراخ پستانش گشاده باشد. (ناظم الاطباء) ، گوسپندی که از بینی اش کرم مانندی برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، داروی سودۀ خشک که بر خستگیها پاشند. ادویۀ مسحوقۀ یابسه که بر جراحات و درون پلک پاشند. ج، نثورات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
آرمیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نثط. رجوع به نثط شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
امرأه نثول، زن که اکثر گوشت پاره پاره در دیگ اندازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که گوشت را پاره پاره کرده در دیگ اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَثْ وَ)
الوقیعه فی الناس. (المنجد) (ذیل اقرب الموارد). سخن زشت که درباره مردم گویند. غیبت
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهو
تصویر نهو
باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثر
تصویر نثر
پراکنده، کلام غیر منظوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیو
تصویر نیو
مرد دلیر و مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکو
تصویر نکو
خوب، نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی گهواره که از پارچه یا چرم دوزند و از دو طرف آنرا با طناب بدو درخت یادو دیوار متصل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمو
تصویر نمو
افزون شدن، زیاد شدن، بسیار شدن، رشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغو
تصویر نغو
نرم سخن گفتن، تکلم کردن به کلامی که فهمیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشو
تصویر نشو
بالیدن، پرورش یافتن، نمو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزو
تصویر نزو
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثم
تصویر نثم
زشتگویی زشت گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجو
تصویر نجو
ابر باران ریخته، پوست گشوده، باد شکم چس، سرگین، راز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحو
تصویر نحو
راه، اسلوب، طور، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثور
تصویر نثور
پر فرزند: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندو
تصویر ندو
انجمن کردن، جوانمردی، گشاد کردن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شخص بدجنس وناسازگار: بنظر میاید ازآن نوع آدمهای خشک و نروی باشد که قلق کارشان باین زودی بدست کس نمیاید، نفع طلب وبدعهد
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دراز که میان آنرا خالی کنند و در مجرای آب قرار دهند تا آب از آن عبور کند کشتی جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثو
تصویر کثو
پارسی تازی گشته کتو سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکو
تصویر نکو
((نِ))
نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشو
تصویر نشو
((نَ))
روییدن، پرورش یافتن، نوپیدا شدن، نشوء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشو
تصویر نشو
((نُ))
نسو، صاف و هموار و نرم و لغزنده، مقابل خشن، درشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسو
تصویر نسو
((نَ یا نِ))
چیز نرم، لطیف و هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرو
تصویر نرو
((نَ))
آدم بدجنس و بدقلق و منفعت طلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نثر
تصویر نثر
دیپ
فرهنگ واژه فارسی سره