جدول جو
جدول جو

معنی نشو

نشو((نَ))
روییدن، پرورش یافتن، نوپیدا شدن، نشوء
تصویری از نشو
تصویر نشو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نشو

نشو

نشو
روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رُشد، بالیدِگی، یازِش، وَخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی
نشو
فرهنگ فارسی عمید

نشو

نشو
هموار. صاف و ساده. لغزنده و نرم و بی خشونت و بی درشتی. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نَسَو. (یادداشت مؤلف). رجوع به نَسَو شود
لغت نامه دهخدا

نشو

نشو
ده کوچکی است از دهستان کالج بخش مرکزی شهرستان نوشهر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

نشو

نشو
پیدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیداشدگی. (ناظم الاطباء)، روییدن و بالیدن. (از غیاث اللغات) (آنندراج). بزرگ شدن و بالیدن. (از معجم متن اللغه). نَشوَه. (معجم متن اللغه). نشوء:
چو مشک نافه در نشو گیاهی
پس از سرخی همی گیرد سیاهی.
نظامی.
در آن ساعت که باشد نشو جان ها
گل تسبیح روید بر زبانها.
نظامی.
مرغ را جولانگه عالی هواست
زانکه نشو او ز شهوت وز هواست.
مولوی.
بانگ صورش نشأت تن ها بود
نفخ تو نشو دل یکتا بود.
مولوی.
بر آنکس چون ببخشد نشو خاکی
که دارد چون بنفشه شرمناکی.
نظامی.
- نشو و نما، بالیدن و فزودن. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بالیدگی و رسیدگی. (ناظم الاطباء). تا چنان که خواهد (اندام) بالید ببالد وتمام شود و این بالیدن و فزودن را به تازی نشو و نما گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- نشو و نمو، نشو و نما. رشد و پرورش: این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمو یافته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 255). بر آن اعتقاد نشو و نمو یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414)
لغت نامه دهخدا

نشو

نشو
مست گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نَشوَه. نُشوَه. نِشوَه. (المنجد) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باربار بازگشتن بر چیز. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معاوده کردن بر چیزی هر بار پس از دفعۀ دیگر. (از اقرب الموارد) : نشا بالشی ٔ، عاوده مره بعد اخری. (اقرب الموارد) ، بیمار گردیدن شتران از بوییدن عضاه که گیاهی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا