- نثر
- دیپ
معنی نثر - جستجوی لغت در جدول جو
- نثر
- پراکنده، کلام غیر منظوم
- نثر ((نَ))
- نوشته غیرمنظوم، نوشته ای که شعر نباشد
- نثر
- کلام غیر منظوم که وزن و قافیه ندارد و صنایع ادبی در آن کمتر از شعر است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منزل هشتم از منازل قمر مشتمل بر دو ستاره از برج سرطان
نثری در فارسی دیپک دیپانه اسروادی ناسرودی منسوب به نثرمنثور
بن بینی، درون دماغ، جویک لب، زره فراخ، ماهخان خرچنگ (سرطان) بینی شیر از چهره های سپهری بن بینی، اندرون بینی، چاهک میان دوسبیل درلب بالایین جویک لب
دیپانه اسروادی ناسروده به نثرمقابل نظما: فصلی مشبع بگویم نظماو نثرا
کانا کودن
نادان، گول، فرومایه ناکس
نثریه در فارسی مونث نثری اسرواد دیپ ناسرود مونث نثری، جمع نثریات
جمع نثریه، اسرودان نوشته های دیپانه ناسرودگان جمع نثریه نوشته های منثور: ویکی ازمعاصرین متلبس بلباس ارباب یقین در نثریات خودبرای یقین مرتبه چهارمی اختراع نموده
نشان، آنچه که از کسی باقی بماند، علامت
پروش جوشی که از اندام برآید، آبخیز جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود. واحد آن بثره، جمع بثور
یادمان، یادواره، هنایش، نوزند، نوشته، نشانه، کارآیی
دیدگاه، نگر، نگرش
فروغ، شید، روشنایی
درشت و سطبر گردیدن
شوریده دلی پریشاندلی، تباه مغزی شرمیدن شرم کردن، سفت کردن
چرک جامه، لشکر بسیار بسیار، داراک بسیار، داراک گردانی
شکوفه، غنچه، شکوفۀ سفید
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان،برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
سایه بان،
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
نشان، علامت، جای پا، نشان قدم، آنچه از کسی یا چیزی باقی و برجای بماند، حدیث و خبر، تاثیر، محصولی که از یک هنرمند باقی می ماند
مفرد واژۀ انهار، جوی، رودخانه، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی
کنده کاری و نقاشی کردن بر روی چیزی، در موسیقی با انگشت بر سازهای موسیقی نواختن
دها، زیرکی، امر منکر، زشت و بد، کار دشوار
آبله ریزه که روی پوست بدن ایجاد می شود، جوش
کسی که بی جهت خود را نزد دیگران عزیز کند، لوس