جدول جو
جدول جو

معنی نتکانیده - جستجوی لغت در جدول جو

نتکانیده
نتکانده. رجوع به نتکانده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکانیده
تصویر تکانیده
تکان داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نتراشیده
تصویر نتراشیده
ناتراشیده، درشت و ناهموار، تراشیده نشده، سخن زشت و ناهنجار، بی ادب، بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاننده
تصویر تکاننده
کسی که چیزی را تکان بدهد، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ وَ تَ / تِ)
مقابل کفانیده. رجوع به کفانیده شود: فرع، کمان از شاخه ناکفانیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ / دِ)
ناآکنی-ده. ناآکن-ده
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
فروشده. بزور داخل شده
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ)
جنبانیدن و جنبش دادن و بحرکت درآوردن و جنابانیدن درخت. (ناظم الاطباء). افشاندن. تکاندن. تکان دادن. چنانکه گستردنی یا جامه ای را افشاندن تا گرد آن یا آب آن بریزد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تکان و تکان دادن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نوشانده. آشامانده
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
ناکاشته. غیرمزروع. کاریده ناشده
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
نکاهیده. نکاسته. ناکاسته. کم وکسر ناشده. تمام. کامل. دست نخورده. مقابل کاهیده
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
مقابل کاویده. دست نخورده. رجوع به کاویده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل تراشیده. رجوع به تراشیده شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
که تکان داده نشده است. که تکانده نشده است.
- درخت ناتکانده، درختی که میوه اش را نتکانده ونچیده اند
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / تَ دَ)
ترک خورده. کفته. شکافته. ترکیده. غاچ خورده
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آنچه خشک کرده شده. خشک شده. خشک گردیده شده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تکانده ناشده. مقابل تکانده. رجوع به تکانده شود.
- درخت نتکانده، درختی که هنوز میوۀ آن را با تکان دادن درخت از شاخه هایش جدا نکرده اند: درخت توت نتکانده، سیب نتکانده و جزآن
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکانیده
تصویر تکانیده
حرکت داده جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن تکان دادن جنباندن، حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاننده
تصویر تکاننده
حرکت دهنده جنباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانیده
تصویر ستانیده
گرفته ستده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانیده
تصویر نوشانیده
به نوشیدن وا داشته
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
ناتراشیده. یانتراشیده نخراشیده شخص زمخت ودرشت وخشن وبدسرووضع وجاهل باداب ورسوم معاشرت ناتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانده
تصویر تکانده
حرکت داده جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانیدن
تصویر تکانیدن
((تَ دَ))
حرکت دادن، جنباندن، تکاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاننده
تصویر تکاننده
((تَ نَ دِ))
حرکت دهنده، جنباننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکانیده
تصویر تکانیده
((تَ دِ))
تکانده
فرهنگ فارسی معین