جنبانیدن و جنبش دادن و بحرکت درآوردن و جنابانیدن درخت. (ناظم الاطباء). افشاندن. تکاندن. تکان دادن. چنانکه گستردنی یا جامه ای را افشاندن تا گرد آن یا آب آن بریزد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تکان و تکان دادن شود
جنبانیدن و جنبش دادن و بحرکت درآوردن و جنابانیدن درخت. (ناظم الاطباء). افشاندن. تکاندن. تکان دادن. چنانکه گستردنی یا جامه ای را افشاندن تا گرد آن یا آب آن بریزد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تکان و تکان دادن شود
تکانده ناشده. مقابل تکانده. رجوع به تکانده شود. - درخت نتکانده، درختی که هنوز میوۀ آن را با تکان دادن درخت از شاخه هایش جدا نکرده اند: درخت توت نتکانده، سیب نتکانده و جزآن
تکانده ناشده. مقابل تکانده. رجوع به تکانده شود. - درخت نتکانده، درختی که هنوز میوۀ آن را با تکان دادن درخت از شاخه هایش جدا نکرده اند: درخت توت نتکانده، سیب نتکانده و جزآن
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)