جدول جو
جدول جو

معنی نتاح - جستجوی لغت در جدول جو

نتاح
(نَتْ تا)
تراونده. (اقرب الموارد) (المنجد). تراونده و ترشح کننده. رشاح
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتاح
تصویر فتاح
(پسرانه)
گشاینده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نباح
تصویر نباح
بانگ کردن سگ، بانگ سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتاح
تصویر فتاح
گشاینده، از صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکاح
تصویر نکاح
عقد زناشویی بستن، عقد ازدواج، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نتاج
تصویر نتاج
نسل و نژاد، آنچه از گله و رمه زاییده شود، بچه ای که از چهارپایان به وجود آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
پیروزی، رستگاری
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
ریزه و شکستۀ خرما و ریزۀ غلاف خرما و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریزه و خردۀ خرما و پوست خرما که در ته خنور باقی ماند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَتْ تا)
دهی از دهستان گیلان شهرستان شاه آباد، که در 9 هزارگزی جنوب خاوری گیلان و یکهزار و پانصد گزی راه شوسۀ گیلان به ایلام و شاه آباد قرار دارد. جایی کوهستانی، گرمسیر و دارای 60 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه چله تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، حبوب، پنبه، صیفی، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. اهالی از طایفۀ کلهر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ت ی ح’، مقدر. (منتهی الارب). امر مقدر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یوم متاح، روز موت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَتْ تا)
لیل متاح، شب دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرس متاح، ای مداد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبی که گامها را فراخ گذارد. (ناظم الاطباء). فرسخ متاح، فرسخی طولانی. (از اقرب الموارد). یوم متاح، روز بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
لاتح. لتح. مرد خردمند رسا در امور زیرک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا)
مأخوذ از تازی، به معنی: نواحی و حوالی و محال و ساحل و کنار دریا. (ناظم الاطباء). رجوع به نواحی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گریه و ماتم نمودن به آواز بلند. (از آنندراج). نوح. نیاح. نیاحه. مناحه. (از اقرب الموارد). رجوع به نیاحه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رویاروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حیال. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). یقال: بنی داره نتاق داره، ای بحیاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
موی برکندۀ افتاده. نتافه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ما سقط من النتف. (اقرب الموارد). رجوع به نتف شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خوش و خرم. (فرهنگ نظام) (جهانگیری). در سنسکریت ’نیتاش’ بمعنی کسی که آرزویش برآورده شده است، و معنی فارسی مجاز آن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ملقب به المؤید. مملوک حبشی بود و به سال 412 هجری قمری از طرف سلسلۀ بنی زیاد به حکومت زبید رسید و تا سال 452 حکومت کرد. وی مؤسس سلسلۀ بنی نجاح زبید است. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 82 و الاعلام زرکلی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(نُتْ تا)
مردمان عیار. (ناظم الاطباء). عیاران. (آنندراج) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مردمان فرومایه و سفله. (ناظم الاطباء). فرومایگان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). مفرد آن ناتش است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکاح
تصویر نکاح
زن کردن، تزویج، شوی کردن، ازدواج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاح
تصویر نیاح
گریه و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواح
تصویر نواح
نیوه گری مویه گری از ریشه پارسی بنگرید به نوحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاح
تصویر نقاح
گوارا، ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاح
تصویر نصاح
دوزنده رشته نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
کامیاب و پیروز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباح
تصویر نباح
بانگ سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتاج
تصویر نتاج
بچه ای که از چهارپایان بوجود آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتاح
تصویر لتاح
چیر کار زیرک: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاح
تصویر فتاح
گشاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتاج
تصویر نتاج
((نِ))
نسل، نژاد، بچه چهارپایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نباح
تصویر نباح
((نُ))
آواز شیر، صدای سگ، هجو، هجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاح
تصویر نیاح
گریه و زاری کردن، شیون کردن بر مرگ کسی، گریه و زاری، شیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
((نَ))
پیروزی، رستگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتاح
تصویر فتاح
گشاینده، نصرت دهنده، حاکم، داور. (از اسماء الهی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکاح
تصویر نکاح
((نِ))
ازدواج، زناشویی
فرهنگ فارسی معین