جدول جو
جدول جو

معنی نتاء - جستجوی لغت در جدول جو

نتاء
(عَ وَ)
انتبار. نفخ کردن. برآمدن. نتوء. (از اقرب الموارد). برآمدن. (صراح). برآمدن. منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن. (از منتهی الارب). ورم کردن قرحه. (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). آماس کردن ریش. (از منتهی الارب) (صراح). نتوء. (منتهی الارب) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بالا آمدن. (از معجم متن اللغه). بلند شدن و گوالیدن گیاه و جز آن. (ناظم الاطباء) : نتاء النبت و غیره نتاءً و نتؤاً، ارتفع. (معجم متن اللغه) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گوالیدن. رسیده شدن دختر. (صراح). بالغ شدن دختر. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، بیرون آمدن از جای خود. (از صراح) ، تحول از بلادی به بلاد دیگر. (از متن اللغه) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (از منتهی الارب) (آنندراج). بیرون آمدن چیزی از جائی بی آنکه آشکار باشد. (از ناظم الاطباء). خارج شدن چیزی از جای خود بی آنکه از آن جدا شود. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، مطلع گشتن. (از منتهی الارب). آگاه شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مطلع شدن کسی. (صراح)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نتاج
تصویر نتاج
نسل و نژاد، آنچه از گله و رمه زاییده شود، بچه ای که از چهارپایان به وجود آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نساء
تصویر نساء
چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه، زنان
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
شکستن چیزی را، فرومیرانیدن. (منتهی الارب). آرام گردانیدن، خاموش کردن آتش را. (اقرب الموارد) ، فراموش کردن و بازایستادن از چیزی. (منتهی الارب) ، مافتاء، پیوسته: مافتاء یذکره، پیوسته ذکرش میکند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اتاء و اتی ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
حاصل و درآمد هر چیز از حبوب و از بار خرمابن و نتاج حیوان وشیر آنها: کم اتاء ارضک، چند است حاصل زمین تو؟
- ارض ذات اتاء، زمین برومند. (مهذب الاسماء) ، لالا و مؤدب و مربی کودک، بالخاصه شاهزادگان، وزیر بزرگ، پادشاه، اتالیق، یعنی پدرخوانده:
با یتیمی چو مصطفی میساز
چه کنی جبرئیل اتابک تست.
خاقانی.
و صاحب غیاث اللغات بنقل از شرح قران السعدین این کلمه را بمعنی چوبی که وقت خم دادن کمان در زه درآورده بکمان بندند تا راست نگردد، آورده است: دولت سلجوقی بر اساس لشکری قائم بود و فرماندهی لشکرها را نیز غلامان در دست داشتند و چون مردم آزاد در دولت سلجوقی نمیتوانستند بمقامات عالیۀ لشکری و حکومت ولایات دوردست برسند غلامان زرخرید را که دیگران بدربار سلاجقه بعنوان هدیه فرستاده بودند و امتحان وفاداری نسبت بمخدومین خود داده به این مقامات میگماشتند. هر یک از سلاجقه عده کثیری از این ممالیک همراه داشت که بیشتر ایشان را هم از دشت قبچاق آورده بودند و امیر سلجوقی ادارۀ امور درباری و لشکری خود را بعهدۀ آن ممالیک وامیگذاشت و ایشان گاهی نیز بسختی در این مأموریتها معامله میکردند. نتیجۀ این ترتیب آن شد که یک عده از غلامان تازه نفس جای امرای فرسودۀ قدیم را گرفتند و چون ضعف سلاجقه مشهود شد و قوام دولت ایشان در هم شکست این ممالیک که بنام مخدومین جنگها کرده بودند بسرپرستی یعنی اتابکی شاهزادگان جوان سلجوقی برقرار شدند و بتدریج در این شغل بنفع شاهزادگانی که تحت لالائی ایشان بودند قیام کردند. طغتکین یکی از ممالیک تتش که به اتابکی پسرش دقاق نامزد شده بود پس از مرگ دقاق زمام حکومت دمشق را خود در دست گرفت و عمادالدین زنگی مؤسس سلسلۀ اتابکان موصل و حلب و غیره پسر یکی از ممالیک سلطان ملکشاه سلجوقی بود و اتابکان آذربایجان فرزندان یکی از ممالیک قبچاقی سلطان مسعود پادشاه سلجوقی عراقند. انوشتکین جد خوارزمشاهیان مقام طشتداری سلطان ملکشاه را داشت و ارتق و سلغر مؤسس اتابکان دیاربکر و فارس نیز از رؤسای لشکری سلجوقیانند امرای بکتکینی و هزاراسپی و قتلغخانیه در خدمت غلامان سلاجقه بمقامات لشکری رسیده بودند. در قرن ششم هجری تمام ممالک سلجوقی به استثنای آناطولی بدست سرداران ایشان افتاد و این سرداران مؤسسین یک رشته سلسله های مخصوصند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام چ طهران صص 141- 142 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چوب یا برگ که در جوی افتد. ج، اتی ّ، اتاء. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(تُنْ ناءْ)
ج تانی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دهداران. (مهذب الاسماء). و رجوع به تانی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فتی ّ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). جوانان. رجوع به فتی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ب-ه گفت-ۀ مب-رد: جمع واژۀ شتوه است و به قولی مفرد است. و جمع آن شتی ّ و اشتیه آید. (از اقرب الموارد) ، زمستان و سرما. ج، شتی. اشتیه. (منتهی الارب). زمستان. (ترجمان القرآن جرجانی) : رحله الشتاء و الصیف. (قرآن 2/106). فصل چهارم از فصول چهارگانه سال است که سه فصل دیگر آن، بهار، تابستان و پائیز است و آن در هر نیمکره از زمانی آغاز میگردد که روزها در نهایت کوتاهی باشد و میل اشعۀ آفتاب از هر موقع زیادتر. فصل زمستان، پس از فصل پائیز و قبل از بهار است و سه ماه زمستان در سال شمسی، دی، بهمن و اسفند است. مقابل تابستان. فصل و موسم سرما. و در فارسی اغلب به صورت ’شتا’ بی همزه آید. رجوع به شتا شود
لغت نامه دهخدا
(رَتْ تا)
مؤنث ارت ّ. زن گنگلاج. (ناظم الاطباء). زنی که گرفتگی زبان داشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
باز ایستانیدن کسی از کار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کف. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَوْ وُ)
مشاتاه. یعنی بر شتاء معامله کردن. (از منتهی الارب). معامله کردن با کسی در زمستان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرانبار رفتن از پیری یااز نیکوخوئی و رزانت. گویند: وتاء فی مشیته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گرانبار رفتن خواه از پیری باشد یا خلقی و طبیعی بود. (ناظم الاطباء)
مواتأه. مطاوعه. (المنجد). رجوع به مواتأه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَءْ)
پاره ای از شب که سه یک یاچهار یک آن باشد و گاهی در مورد روز نیز به کار رود. (معجم متن اللغه). وقت. هنگام. هت ء. هت ء. هتی ٔ. هتی ّ. هتاء. هیتاء. هیتاء. هتاءه. هتاءه
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
وقت. هنگام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). پارۀ شب. (مهذب الاسماء). هزیع. (معجم متن اللغه). بخصوص هنگامی از شب. (ناظم الاطباء). و گاهی در مورد روز هم به کار رود. (معجم متن اللغه). پاره ای از زمان. هت ء. هت ء. هتی ٔ. هتی ّ.هیتاء. هیتاء. هتاءه (ه / ه ء) . هتاء
لغت نامه دهخدا
(هََ تَءْ)
شکافتگی، دریدگی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). هتوء
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
بار دادن خرما و کشت. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن بار نخل و درخت یا ظاهر شدن صلاح آن یا بسیار گردیدن بار آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
کج و خمیده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خوردن طعام را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، شکافتن، دریدن. هتوء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
زمینی است نرم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کوتاه خوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأخر. (از اقرب الموارد) ، برگزیدن کسی را به راز گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مخصوص کردن کسی را به رازگویی. (از اقرب الموارد). کسی را مختص کردن به راز کردن با وی. (تاج المصادربیهقی) ، نشستن بر زمین بلند و با هم راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر راز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). راز کردن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). همرازساختن کسی را. با هم راز گفتن. (از اقرب الموارد). و از آنست حدیث: ما انتجیته و لکن اﷲ انتجاه، ای ان اﷲ امرنی ان اناجیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، حاجت خود برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتاء
تصویر انتاء
درنگ کردن، واپس ماندن، سپس ماندن، درنگیدن، شکستن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتاء
تصویر هتاء
وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاء
تصویر نهاء
پایان، آبگینه، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
فرهنگ لغت هوشیار
پاکیزه شدن، نقا در فارسی پاکیزه بودن، پاکیزگی، پاکیزه (تک، نقی) پاکیزگان برگزیدگان پاکیزه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتاج
تصویر نتاج
بچه ای که از چهارپایان بوجود آید
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی نمودن، جوانی شادابی زندگی، جوانمردی جوان شدن، جوانی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتاج
تصویر نتاج
((نِ))
نسل، نژاد، بچه چهارپایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاء
تصویر نقاء
پاکیزه بودن، پاکیزگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نساء
تصویر نساء
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاء
تصویر شتاء
((ش))
زمستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماء
تصویر نماء
((نَ))
زیاد شدن، بالیدن، رشد کردن
فرهنگ فارسی معین