نوشتن. (ناظم الاطباء). خط. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اثبات. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سطر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کتاب. کتابه. کتب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زبر. سفر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رقم. وحی. نمق. نبق. (تاج المصادر بیهقی). صطر. ذبر. تذبیر. (منتهی الارب). نگاشتن. رسم. تزبره. تسطیر. استطار. (یادداشت مؤلف) : نبشتند منشوربر پرنیان خراسان و ری هم قم و اصفهان. فردوسی. همی خواستند آن زمان زینهار نبشتند نامه بر شهریار. فردوسی. مر این داستان را سرانجام کار نبشتند هر کس در آن روزگار. اسدی. امیر رضی اﷲعنه پشیمان شد از فرستادن بوعلی و گفت پادشاهان اطراف ما را بخایندو بد خوانند، نامه نبشت و بوعلی را بازخواست. (تاریخ بیهقی ص 204). چنان نبشتی (مسعود) که از آن نیکوتر نبودی چنانکه دبیران استاد در انشاء آن عاجز آمدندی. (تاریخ بیهقی ص 130). نامه ها رسید سوی ما پوشیده از غزنین... بوعلی کوتوال و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). وگر در نبشتن خطائی کنی سرت چون قلم دور ماند ز دوش. مسعودسعد. و روزگاری دراز به نبشتن مشغول شد. (کلیله و دمنه). به کرات ملطفات نبشته و مرقعات فرستاده است. (سندبادنامه ص 195). ز نزدیکان تخت خسروانی نبشته هر یکی حرفی نهانی. نظامی. - نبشتن بر سر کسی، مقدرکردن او را: همی گفت اگر بر سرم کردگار نبشته ست مردن به بد روزگار. فردوسی. چنینم نبشته بد اختر بسر که من کشته گردم به دست پدر. فردوسی. نبشته بدین گونه بد بر سرم غم کرده های کهن چون خورم ؟ فردوسی. (و نیز رجوع به نبشته شود). عیب قطنی مکن ای اطلس پاکیزه سرشت تار او چونکه به پود تو نخواهند نبشت. نظام قاری
نوشتن. (ناظم الاطباء). خط. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اثبات. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سطر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کتاب. کتابه. کتب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زبر. سفر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رقم. وحی. نمق. نبق. (تاج المصادر بیهقی). صطر. ذبر. تذبیر. (منتهی الارب). نگاشتن. رسم. تزبره. تسطیر. استطار. (یادداشت مؤلف) : نبشتند منشوربر پرنیان خراسان و ری هم قم و اصفهان. فردوسی. همی خواستند آن زمان زینهار نبشتند نامه برِ شهریار. فردوسی. مر این داستان را سرانجام کار نبشتند هر کس در آن روزگار. اسدی. امیر رضی اﷲعنه پشیمان شد از فرستادن بوعلی و گفت پادشاهان اطراف ما را بخایندو بد خوانند، نامه نبشت و بوعلی را بازخواست. (تاریخ بیهقی ص 204). چنان نبشتی (مسعود) که از آن نیکوتر نبودی چنانکه دبیران استاد در انشاء آن عاجز آمدندی. (تاریخ بیهقی ص 130). نامه ها رسید سوی ما پوشیده از غزنین... بوعلی کوتوال و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). وگر در نبشتن خطائی کنی سرت چون قلم دور ماند ز دوش. مسعودسعد. و روزگاری دراز به نبشتن مشغول شد. (کلیله و دمنه). به کرات ملطفات نبشته و مرقعات فرستاده است. (سندبادنامه ص 195). ز نزدیکان تخت خسروانی نبشته هر یکی حرفی نهانی. نظامی. - نبشتن بر سر کسی، مقدرکردن او را: همی گفت اگر بر سرم کردگار نبشته ست مردن به بد روزگار. فردوسی. چنینم نبشته بُد اختر بسر که من کشته گردم به دست پدر. فردوسی. نبشته بدین گونه بُد بر سرم غم کرده های کهن چون خورم ؟ فردوسی. (و نیز رجوع به نبشته شود). عیب قطنی مکن ای اطلس پاکیزه سرشت تار او چونکه به پود تو نخواهند نبشت. نظام قاری
پیچیدن. نوشتن. طی: کشته و بر کشته چند روز گذشته در کفنی هیچ کشته را ننبشته. منوچهری. ، طی کردن. درنوردیدن. درنوشتن. درنبشتن: پای مسیحا که جهان می نبشت بر سر بازارچه ای می گذشت. نظامی. ره نوردی که چون نبشتی راه گوی بردی ز مهر و قرصۀ ماه. نظامی. نبشتم بسی کوه و دریا ودشت کز آنسان کسی در نداند نبشت. نظامی. - درنبشتن،طی کردن. درنوردیدن: نبشتم بسی کوه و دریا و دشت کز آنسان کسی در نداند نبشت. نظامی. - ره نبشتن، راه پیمودن: وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی
پیچیدن. نوشتن. طی: کشته و بر کشته چند روز گذشته در کفنی هیچ کشته را ننبشته. منوچهری. ، طی کردن. درنوردیدن. درنوشتن. درنبشتن: پای مسیحا که جهان می نبشت بر سر بازارچه ای می گذشت. نظامی. ره نوردی که چون نبشتی راه گوی بردی ز مهر و قرصۀ ماه. نظامی. نبشتم بسی کوه و دریا ودشت کز آنسان کسی در نداند نبشت. نظامی. - درنبشتن،طی کردن. درنوردیدن: نبشتم بسی کوه و دریا و دشت کز آنسان کسی در نداند نبشت. نظامی. - ره نبشتن، راه پیمودن: وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی
پیچیدن طی کردن: کشته وبرکشته چندروزگذشته درکفنی هیچ کشته راننبشته. (منوچهری لغ)، طی کردن (راه) سپردن: ره نوردی که چون نبشتی راه گوی بردی زمهروقرصه زماه. (هفت پیکر. وحید. چا. 68: 2) نوشتن تحریر: ونامه ای نبشتند بر رسول خدا ص که چنین کاری بدست مارفت. یانبشتن رقعه های کژدم
پیچیدن طی کردن: کشته وبرکشته چندروزگذشته درکفنی هیچ کشته راننبشته. (منوچهری لغ)، طی کردن (راه) سپردن: ره نوردی که چون نبشتی راه گوی بردی زمهروقرصه زماه. (هفت پیکر. وحید. چا. 68: 2) نوشتن تحریر: ونامه ای نبشتند بر رسول خدا ص که چنین کاری بدست مارفت. یانبشتن رقعه های کژدم
ازدر نبشتن. قابل نوشتن. که باید نوشت. که نوشتن آن سزاست یا لازم است: کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. (تاریخ بیهقی ص 404). هرچه نبشتنی بود نبشته آمد. (تاریخ بیهقی ص 413). و مسعدی را بخواندو خالی کرد، من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بوده به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمده. (تاریخ بیهقی)
ازدر نبشتن. قابل نوشتن. که باید نوشت. که نوشتن آن سزاست یا لازم است: کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. (تاریخ بیهقی ص 404). هرچه نبشتنی بود نبشته آمد. (تاریخ بیهقی ص 413). و مسعدی را بخواندو خالی کرد، من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بوده به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمده. (تاریخ بیهقی)
پیچیده طی شده، درنوردیده سپرده طی شده. نوشته شده مرقوم: ... این کتاب نبشته بزبان تازی وبه اسنادهای دراز بود، مکتوب دست خط نامه، سند، حکم فرمان، نقاشی شده مصور: بگنجورگفت آن درفشان حریر نبشته براوصورت دلپذیر... (شا. لغ)، مقدرمحتوم: که کارخدایی نه کاریست خرد قضای نبشته نشایدسترد. (شا. لغ) یانبشته بودن برسرکسی. مقدربودن برای وی: نبشته چنین بدمگربرسرت که پردخته ماندزتوکشورت. (شا. لغ)
پیچیده طی شده، درنوردیده سپرده طی شده. نوشته شده مرقوم: ... این کتاب نبشته بزبان تازی وبه اسنادهای دراز بود، مکتوب دست خط نامه، سند، حکم فرمان، نقاشی شده مصور: بگنجورگفت آن درفشان حریر نبشته براوصورت دلپذیر... (شا. لغ)، مقدرمحتوم: که کارخدایی نه کاریست خرد قضای نبشته نشایدسترد. (شا. لغ) یانبشته بودن برسرکسی. مقدربودن برای وی: نبشته چنین بدمگربرسرت که پردخته ماندزتوکشورت. (شا. لغ)
نور دیدن: (مسالک و طرق و زقاق بقدم اشتیاق می نوشت) (نوشت نویسد خواهد نوشت بنویس نویسنده نویسا نوشته) اندیشه و مطلبی را بوسیله مداد یا قلم بر روی کاغذ آوردن کتابت کردن تحریر کردن
نور دیدن: (مسالک و طرق و زقاق بقدم اشتیاق می نوشت) (نوشت نویسد خواهد نوشت بنویس نویسنده نویسا نوشته) اندیشه و مطلبی را بوسیله مداد یا قلم بر روی کاغذ آوردن کتابت کردن تحریر کردن