جدول جو
جدول جو

معنی نباطی - جستجوی لغت در جدول جو

نباطی
(نَ / نُ / نِ)
نباط. نبطی. رجوع به نبط و نبطی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دسته ای از اقوام قدیم عرب که در حدود چهار قرن قبل از میلاد در یکی از نواحی عربستان ساکن شده و در سال ۱۰۶ میلادی به دست رومیان منقرض شدند، یک تن از قوم نبط، تهیه شده به وسیلۀ مردمان نبط، زبان و خط اقوام نبطی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ تی ی / تی)
منسوب به نبات است. (الانساب سمعانی). گیاهی. رجوع به نبات شود، گیاه شناس. حشایشی. عشاب. شجار. العارف بالنباتات و الحشائش. (معجم متن اللغه). عارف به نبات. (اقرب الموارد). نبات شناس. رجوع به گیاه شناس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ نَ)
ابن احمد بن موسی عاملی نباطی. از فضلای قرن یازدهم هجری قمری بود. وی در نجف سکونت داشت و در همانجا درگذشت. او راست: شرح الاثنی عشریه فی الصلاه، از شیخ بهاء. (از معجم المؤلفین)
ابن محمدطاهر بن عبدالحمید بن موسی بن علی بن معتوق عاملی نباطی اصفهانی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی عاملی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مِ)
ابن محمد طاهر بن عبدالحمید بن موسی بن علی بن معتوق عاملی نباطی اصفهانی. مکنی به ابوالحسن. وی فقیه و اصولی و مفسر و شاعر و ساکن نجف اشرف بود و در حدود سال 1140 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- دیوان شعر، در مراثی. 2- شرح الکفایه. 3- شریعهالشیعه و دلائل الشریعه. 4- الفوائد الغرویه، در اصول. 5- مشکاهالانوار فی تفسیرالقرآن. (از معجم المؤلفین از هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 766 و ایضاح المکنون بغدادی ج 2 ص 48)
لغت نامه دهخدا
ابوعبدالله محمد بن مسعود الطرنباطی العثمانی. وی از ابناء قرن 13 هجری است و او راست کتاب ارشادالمسالک الی فهم الفیه ابن مالک که در سال 1206 هجری قمری از اتمام آن فراغت یافت. کتاب مذکور دو نوبت در شهر فاس پایتخت سابق مراکش به طبع رسید، نوبتی بسال 1305 و نوبت دیگر بسال 1315 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1240)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِنْ)
منسوب به نبط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (بحر الجواهر). گویند: رجل نباط، همچنانکه در نسبت به یمن گویند: یمان. (بحرالجواهر). نبطی. نباطی. رجوع به نبط و نبطی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
منسوب است به نبط. (سمعانی). نباطی. نباط. (المنجد). رجوع به نبط شود، واحد نبط. یک نفر از قوم نبط. رجوع به نبط شود، عامی. یکی از اخلاطالناس. یکی از عوام الناس. رجوع به نبط شود، قسمی دشنام است. (یادداشت مؤلف) : و لا علی ظهر الارض اخبث سریره من هذا النبطی. (آداب الوزراء ص 176). فضل گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ (تاریخ برامکه) ، در ادویه، مراد خودروی است که نکشته باشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ خا)
جمع واژۀ نبخاء. رجوع به نبخاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خانم و معشوقه. (ناظم الاطباء). معشوقه. دوست. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با)
کفن آهنجی. (ناظم الاطباء). نبش قبر کردن. شکافتن قبرو دزدیدن کفن. عمل نباش. رجوع به نبش و نباش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابوالقاسم (سید...). فرزند سیدمحترم اشتبینی قره داغی تبریزی، متخلص به نباتی. از عارفان و صوفی مشربان قرن سیزدهم هجری است. او را به لهجۀ ترکی آذربایجانی دیوان شعر است و این دو بیت او راست:
گوشۀ وحدت نه عجب جایمش
سرّ نهان اوردا هویدایمش
عاشق و دیوانه لرین منزلی
رتبیه باخ عرش معلایمش.
وی به سال 1262 هجری قمری در اشتبین وفات کرد. (از ریحانهالادب ج 4 ص 163 از ذریعه). و نیز رجوع به فهرست کتاب خانه مجلس شورای ملی ص 434 و دانشمندان آذربایجان ص 370 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به نبات بمعنی گیاه. (ناظم الاطباء). هر چیز که نسبت به نبات داشته باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج)، از جنس نبات. گیاهی. مقابل جمادی و حیوانی.
- نفس نباتی، قوه ای است که جسم را در طول و عرض و عمق بکشد و بزرگ گرداند و نفس طبیعی خادم نفس نباتی باشد (رجوع به طبیعی شود) . نفس نباتی را هشت خادم دیگر باشد و آن جاذبه، ماسکه، هاضمه، ممیزه، دافعه، مصوره، مولده و منمیه است. (یادداشت مؤلف).
،
{{حاصل مصدر}} نبات بودن. گیاه بودن:
از حال نباتی برسیدم به ستوری
یکچند همی بودم چون مرغک بی پر.
ناصرخسرو
منسوب به نبات بمعنی شکر مصفای بلورین، کنایه از شیرین است. به شیرینی نبات. شیرین چون نبات: انگور نباتی، نام رنگی است. (فرهنگ نظام). به رنگ نبات. (ناظم الاطباء). زرد تیره کم رنگ. رجوع به نباتی رنگ شود:
شد جلوه گر آن رنگ نباتی شب مهتاب
دارد مزه این عیش که شیر است و شکر هم.
؟ (از آنندراج).
- هندوانۀ نباتی، هندوانۀ زردرنگ به رنگ نبات
لغت نامه دهخدا
(نُ)
منسوب است به نباته. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نُ جی ی)
سگ سخت آواز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). نباح. (المنجد). الکلب النباجی. (اقرب الموارد). نباج. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ بُ)
ناحیه ای بود در سرمن رای. فراهم آمدنگاه اهل فساد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به رباط، منسوب است به رباط و آن اسمی است برای رباط گلۀ اسبان و نگهبانی و حفظ دارندگان آن از مرز اسلام در برابر دشمنان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از بخش سرولایت شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 558 تن. رباطی در جلگه قرار دارد. آب آن از قنات و فرآوردۀ آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
محمد بن مضر بن معن مروزی رباطی، مکنی به ابومضر. صاحب اخبار و حکایات. وی را از اینروی رباطی نامیده اند که در مرو در رباط عبدالله بن مبارک ساکن شد و از علی بن حجر روایت شنید. ابوعمر ضریر نیشابوری از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب.)
احمد بن سعید بن ابراهیم رباطی، مکنی به ابوعبدالله. مسلم و بخاری و دیگران از او روایت دارند. وی یکی از ثقات راویان بشمار آید. پس از سال 243 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
شادمان. خوشحال، آن که به عیش و عشرت می گذراند. (ناظم الاطباء) ، تیزدل. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
عباس (میرزا...) هزارجریبی مازندرانی، متخلص به نشاطی. از ده سرخ دامغان و از شاعران قرن سیزدهم است. به روایت هدایت از مداحان محمدشاه قاجار بوده، به هجاگوئی و مرثیه سرائی رغبتی داشته و ’قطعات در مدح و هجا گفته، طبع خوبی داشته،... سالهاست که نظیر وی شاعر طامع سخنوری دیده نگردیده’. وی به سال 1262 هجری قمری درگذشت. او راست:
دو یار مگو دو مار دارم
دو خانه مگو دو غار دارم
دو زن نه، دو اژدهای خونخوار
خسبیده به هر کنار دارم
دیوند و به سان آدم از دیو
زین هر دو سر فرار دارم
ممکن نبود فرار کز ریش
اندر کفشان فسار دارم.
#
ز آسمان یارب چه حجت بر زمین آورده اند
کاین همه روی زمین زیر نگین آورده اند
خلق گشتند از چه آب و از چه گل کز روی کبر
نام خود را قهرمان ماء و طین آورده اند
برق گشتند و زدند آتش به جان خشک و تر
نی به خرمن رحم و نی بر خوشه چین آورده اند
بر خر مردم نه پالان ماند و نه تنگ و نه جل
تا که اسب دولت اندر زیر زین آورده اند.
(از مجمعالفصحا چ مصفا ج 6 ص 1604).
و رجوع به مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ اول و دوم ص 141 و فرهنگ سخنوران ص 602 شود
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با حی ی)
کلب نباحی، سگ خشن بانگ. ضخم الصوت. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). سخت بانگ خشن صدا. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
منسوب به نباج است. (الانساب سمعانی). رجوع به نباج شود
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالحق سنباطی مصری ملقب به شهاب الدین و مشهور به احمدبک. وی نقایۀ جلال الدین سیوطی را که مشتمل بر چهارده فن است نظم کرده و چهار فن نیز بر آن افزوده که جمعاً بالغ بر هیجده علم شده است و آن را به نام ’روضهالفهوم بنظم نقایه العلوم’ نامیده و نیز او راست: فتح الحی القیوم لشرح روضه الفهوم. و شرح رساله الحبیب بدرالدین ماردینی. وفات وی 990 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبطی
تصویر نبطی
منسوب به نبط: ازقوم نبط، زبان قوم نبط، خط قوم نبط، گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباشی
تصویر نباشی
عمل وشغل نباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاطی
تصویر نشاطی
شادمان، خوشحال، تیزدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباتی
تصویر نباتی
نباتی در فارسی گیاهی، گیاهخوار، گیاهشناس گیاهگونی گیاهگونگی
فرهنگ لغت هوشیار
به طور استنتاجی، به صورت استنباطی
دیکشنری اردو به فارسی
استنتاجی، به صورت استقرایی
دیکشنری اردو به فارسی