جدول جو
جدول جو

معنی نبائل - جستجوی لغت در جدول جو

نبائل
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نبیله. (ناظم الاطباء). رجوع به نبیله شود
لغت نامه دهخدا
نبائل
نبایل در فارسی، جمع نبیله، فرخادان بزرگان کارهای سترگ نیکویی ها جمع نبیله: بزرگان، کارهای بزرگ، نیکوییها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبال
تصویر نبال
نبل ها، تیرهایی که با کمان اندازند، جمع واژۀ نبل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نباله. آگاهی و دانست و آمادگی جهت کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به نباله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نبیذ. (معجم متن اللغه). رجوع به نبیذ و انبذه شود
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با)
خداوند تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیردار. (منتهی الارب). صاحب تیر. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تیرانداز. (از المنجد) ، تیرفروش. (مهذب الاسماء) ، تیرساز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سازندۀ تیر. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تیرگر. (دهار) (مهذب الاسماء) ، با خفتان. (منتهی الارب). ج، نبّاله
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نبله. نبلاء. (معجم متن اللغه). جمع واژۀ نبیل و نبل. رجوع به نبیل شود، جمع واژۀ نبله. (معجم متن اللغه). رجوع به نبله شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابن فروهالعبسی یکی از شجاعان دیار شام به روزگار حکومت مروان و از سرشناسان قوم خویش بود. به سال 122 هجری قمری هنگام قیام زید بن علی در عراق، نائل در کوفه بود و به جنگ زید شتافت. نصر بن خزیمه (از طرفداران زید) به مقابلۀ او برخاست با هم جنگیدند و هر دو از پای درآمدند. از (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از ’ن ی ل’، عطیه. (اقرب الموارد). نصیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گمیزنده. گمیزاندازنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نقیله. رجوع به نقیله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
بزرگان، کارهای بزرگ، نیکوئیها. (غیاث اللغات). نبائل. جمع واژۀ نبیله. بهمه معانی رجوع به نبائل و نبیله شود
لغت نامه دهخدا
(نَءِ)
جمع واژۀ نبیته. (منتهی الارب) (تاج العروس) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه). رجوع به نبیته شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نبیثه. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به نبیثه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
پسرزادگان، جمع نبیره، و این جمع به تصرف فارسیان عربی دان است که لفظ فارسی را بطور عربی جمع کنند چنانکه فرامین جمع فرمان و خوانین جمع خان آورده اند. (غیاث اللغات). فرزندزاده ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بلاد القبائل، و بلادالبرابره
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قبیله:
چشم بد از تو دور ای بدیع شمائل
یار من و شمع جمعو میر قبائل.
سعدی.
- قبائل بنی اسرائیل، اسباط بنی اسرائیل.
رجوع به قبایل و قبیله شود.
، قبائل رأس، استخوانهای سر. صفائح جمجمه
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءِ)
جمع واژۀ ذباله
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حباله. دامهای صیادان، و در حدیث است: النساء حبائل الشیطان، زنان پایدامهای دیو باشند. و صاحب غیاث اللغات معنی رسنها و پابندهانیز به کلمه داده است: دام حبائل را (؟) جهان نام نهاده اند. (جهانگشای جوینی). و باز صاحب غیاث آورده است: حبائل شیطان، زنان را گویند، چنانکه ابلیس شیطان مردان را، و حبائل و شیطان کنایه از زنان فاحشه است - انتهی. و صاحب برهان نیز همین معنی را (یعنی شیطان زنان را) آورده و گوید چنانکه ابلیس شیطان مردان را و حبائل شیطان کنایه از زنان فاحشه بحبائل داده است، و البته بر اساسی نیست. (و گمان میکنم حدیث: النساء حبائل الشیطان سبب این اشتباه است) ، صاحب غیاث گوید: حبائل جج حبلی ̍ نیز میباشد، چه جمع واژۀ حبلی ̍ حبالی است و جج آن حبائل است
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نبیقه. رجوع به نبیقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبایل
تصویر نبایل
جمع نبیله: بزرگان، کارهای بزرگ، نیکوییها
فرهنگ لغت هوشیار
اهریمن زنان جه ها (فواحش)،، جمع حبالی، جمع حبلی، زنان باردار جمع حباله دامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبائل
تصویر قبائل
جمع قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نبیره (بسیاق عربی) : وچون شاهزاده درشیروان قراروآرام گرفت میرزا برهان نامی ازنبایرسلاطین شیروان - که در میانه جماعت قساق میبود ... - بشیروان آمده. . توضیح نبایرجمع} نبیره {کلمه ایست که ازماده فارسی بصیغه عربی ساخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائل
تصویر نائل
یابنده، رسیده، دریافته، موفق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی دانست، آمادگی تیر ساز، تیر دار، تیر فروش، جمع نبیل، زیرکان هشیاران والایان، جمع نبل، تیر ها تیرسازتیرفروش، خداوندتیر تیردارصاحب تیر، جمع نبیل، جمع نبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبائل
تصویر حبائل
((حَ ئِ))
جمع حباله، دام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبال
تصویر نبال
((نَ بّ))
تیرساز، تیرفروش، دارنده تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبال
تصویر نبال
((نِ))
جمع نبل، تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبایل
تصویر نبایل
((نَ یِ))
جمع نبیله، بزرگان، کارهای بزرگ، نیکویی ها
فرهنگ فارسی معین