جدول جو
جدول جو

معنی ناگسلانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناگسلانیدن
(لِ)
ناگسیختن. ناگسستن. مقابل گسلانیدن به معنی گسستن و پاره کردن و جدا کردن. رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگسلانیدن
تصویر درگسلانیدن
گسلانیدن، پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ سِ دَ)
غیرقابل انقطاع. جداناشدنی. ناگسستنی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گسلانیده ناشده. ناگسسته. غیرمنقطع
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گسلانیدن
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ)
ناگسلانیدن. مقابل گسلاندن. رجوع به گسلاندن و ناگسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
گسلانیدن. گسیختن. گسستن، پاره پاره کردن، کشیدن. (ناظم الاطباء) : چندان که مقود کشتی به ساعد برپیچید و بالای ستون رفت ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان سعدی). رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ دَ)
ناگسستنی. ناگسلانیدنی
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ بُ دَ)
نیاگاهانیدن. خبر ندادن. آگاه نکردن. ناآگاهانیدن. مقابل آگاهانیدن
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ناگسلانیده. ناگسسته. رجوع به ناگسلانیده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ دَ)
مرکّب از: گسل + انیدن، پسوند متعدی، متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. (ناظم الاطباء)، گسلاندن. بریدن. قطع کردن: ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان)، و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
به ناله واداشتن. (یادداشت مؤلف) ، مریض کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نالاندن شود
لغت نامه دهخدا
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالانیدن
تصویر نالانیدن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلانیدن
تصویر گسلانیدن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلاندن
فرهنگ فارسی معین