جدول جو
جدول جو

معنی ناکندن - جستجوی لغت در جدول جو

ناکندن
(کَیْهْ)
نکندن. مقابل کندن، نیاکندن. مقابل آکندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازنین
تصویر نازنین
(دخترانه)
خوش قلب، زیبا، شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار داشته باشد، انارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
ناز کننده، فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازنین
تصویر نازنین
دارای ناز، نازک اندام، خوش اندام، لطیف، دلربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
حرکت دادن چیزی در جای خود مانند جنباندن درخت، تکان دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن چیزی به طور ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افکندن
تصویر افکندن
به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اوکندن، فکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
برکندن، کندن، کندن جوی و راه آب در زمین، فرسودن، کهنه کردن، برای مثال دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
غیرقابل کندن، ناآکندنی. مقابل آکندنی. رجوع به آکندنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ تَ)
عیار. معایره. معاوره. مطابق کردن قپانی که درست نباشد با قپانی درست تا عیب آن رفع شود. (یادداشت مؤلف). وزنه یا پیمانه ای راکه وزن یا گنجایشش معلوم نیست با وزنه یا پیمانۀ درست معلومی سنجیدن: واکندن ترازوها، واکندن سنگ ها
لغت نامه دهخدا
(لُ صی یَ)
مقابل آکندن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَسْوْ)
نیوکندن. مقابل اوکندن. (یادداشت مؤلف). رجوع به اوکندن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نکردن. مقابل کردن. رجوع به کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
کنده نشده. دست ناخورده. نکنده، ناآکنده
لغت نامه دهخدا
(کَ ءَ)
ناآکنیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
برکندن، کندن
فرهنگ لغت هوشیار
ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراکندن
تصویر فراکندن
کندن حفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گنجاندن مقام دادن، یا خود را جا کردن خود رادر ردیف کسانی مهم در آوردن، در اداره ای یا موسسه ای وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاندن
تصویر شکاندن
شکستن، توضیح شکستن خود متعدی است و احتیاجی بدین فعل نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناکنده
تصویر اناکنده
تازی گشته اوباره از ماران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکندن
تصویر افکندن
دور کردن، ساقط کردن، فرش گستردن، انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناکردن
تصویر ثناکردن
ستایش کردن مدح گفتن، حمدگفتن محمدت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکنین
تصویر ساکنین
مقیمان، باشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده کردن جامه بخیه کردن سوزنی، دفن کردن در چال گذاشتن جسد مرده: بیست وسوم این ماه قرمطی در مکه رفت و بسیاری از مسلمانان بکشت و چاه زمزم را از کشته پر کرد تا بگندید و سه هزار کشته پیرامن کعبه افکنده بود چون قرامطه برفتند و (کذا) ایشان را همانجا بنگندند
فرهنگ لغت هوشیار
مطابق کردن وزنه یا پیمانه ای که درست نباشد با وزنه و پیمانه ای درست تا عیب آن رفع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار دارد انارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکنان
تصویر ساکنان
باشندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
ور رفتن، چیزی را تکان تکان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی