نکشیدن. وزن نکردن. مقابل کشیدن، تحمل نکردن. نبردن: اما نفس خشم گیرنده باویست نام و ننگ جستن و ستم ناکشیدن و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی ص 96)
نکشیدن. وزن نکردن. مقابل کشیدن، تحمل نکردن. نبردن: اما نفس خشم گیرنده باویست نام و ننگ جستن و ستم ناکشیدن و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی ص 96)
تحمل ناکرده: ای رنج ناکشیده که میراث می خوری بنگر که کیستی تو و مال که می بری. اوحدی مراغه ای. ، وزن ناکرده. وزن ناشده. که آن را نکشیده اند و توزین نکرده اند. مقابل کشیده. رجوع به کشیده شود
تحمل ناکرده: ای رنج ناکشیده که میراث می خوری بنگر که کیستی تو و مال که می بری. اوحدی مراغه ای. ، وزن ناکرده. وزن ناشده. که آن را نکشیده اند و توزین نکرده اند. مقابل کشیده. رجوع به کشیده شود
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن: سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که در این سایه واکشید. صائب (از آنندراج). ، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) : تا که روزش واکشد ز آن مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار. مولوی. ، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) : هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام. صائب (از آنندراج). چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید. میرزایحیی شیرازی (از آنندراج). ، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). : غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش. رضی دانش (آنندراج)
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن: سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که در این سایه واکشید. صائب (از آنندراج). ، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) : تا که روزش واکشد ز آن مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار. مولوی. ، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) : هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام. صائب (از آنندراج). چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید. میرزایحیی شیرازی (از آنندراج). ، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). : غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش. رضی دانش (آنندراج)
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)