جدول جو
جدول جو

معنی ناز کشیدن

ناز کشیدن((کِ دَ))
ناز و کرشمه معشوق را تحمل کردن
تصویری از ناز کشیدن
تصویر ناز کشیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ناز کشیدن

ناز کشیدن

ناز کشیدن
نازبردن. تحمل ناز کردن. رجوع به ناز شود:
مستان کشند ناز زن قحبه
نی مردمان عاقل هشیارش.
ناصرخسرو.
چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم
از عشق من و ناز خود آگاه نئی نوز.
سوزنی.
به جور از نیکوان نتوان بریدن
بباید ناز معشوقان کشیدن.
نظامی.
گر جور کسی بریم باری جورت
ور ناز کسی کشیم باری نازت.
سعدی.
نازت بکشم که نازک اندامی
بارت ببرم که نازپروردی.
سعدی.
گر جور همی بری هم از ساغر بر
ور ناز همی کشی هم از ساغر کش.
رفیع لنبانی.
گر ناز کشی ز یار سهل است
گر یار اهل است کار سهل است.
اوحدی کازرونی.
چون دشمن و دوست مظهر ذات تواند
ازبهر تو می کشیم ناز همه کس.
اسدکاشی.
دو چشم مست تو خوش می کشند ناز از هم
نمی کنند دو بدمست احتراز از هم.
صبوحی
لغت نامه دهخدا

نام کشیدن

نام کشیدن
نام دادن، دشنام دادن. سرزنش کردن. ملامت نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

نازکشیدن

نازکشیدن
تحمل نازکردن، قبول تقاضاهای کسی انجام دادن تمنیات کسی
نازکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

دراز کشیدن

دراز کشیدن
بدن خود را بر زمین کشیدن یا در بستر قرار دادن برای استراحت، خوابیدن، بطول انجامیدن: سخن دراز کشید
فرهنگ لغت هوشیار

راه کشیدن

راه کشیدن
ساختن راه، بنا کردن راه میان شهرها و آبادیها اعم از راه آهن و شوسه و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار