جدول جو
جدول جو

معنی ناکامیاب - جستجوی لغت در جدول جو

ناکامیاب
(دَ غَ)
مقابل کامیاب، ناکام، ناکامروا، نابرخوردار، نامتمتع، بی نصیب، محروم، ناموفق، به کام نارسیده
لغت نامه دهخدا
ناکامیاب
ناکامروامحروم ناموفق مقابل کامیاب
تصویری از ناکامیاب
تصویر ناکامیاب
فرهنگ لغت هوشیار
ناکامیاب
بازنده، شکست خورده، محروم، ناکامروا، ناموفق
متضاد: کامیاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
(پسرانه)
آنکه به خواست و آرزویش رسیده باشد، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناکامکار
تصویر ناکامکار
آنکه به مراد خود نرسیده، ناکامران، ناکامروا، ناکامیاب، محروم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
کسی که به مراد و مقصود خود رسیده، موفق، خوشبخت، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکامی
تصویر ناکامی
ناامیدی، نومیدی، محرومی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
ناکام، ناکامیاب، آنکه کامرانی نکرده است، آنکه کامران و شادکام نیست، مقابل کامران، رجوع به کامران شود
لغت نامه دهخدا
ناامیدی، محرومی، (از ناظم الاطباء)، نومیدی، (آنندراج)، یأس، ناامیدواری، مأیوسی، ناکام بودن: و ادبار در وی پیچید و گذشته شد به جوانی در ناکامی، (تاریخ بیهقی ص 254)،
آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد
تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک،
انوری،
به ار کامت به ناکامی برآید
که بوی عنبر از خامی برآید،
نظامی،
ناکامی ما چو هست کام دل دوست
کام دل ما همیشه ناکامی باد،
سیف الدین باخرزی،
بی پا و سران دشت خون آشامی
مردند به حسرت و غم و ناکامی،
خواجه آقائی همدانی،
جذبۀ عشق بنازم که دم مردن شمع
گریه اش جز پی ناکامی پروانه نبود،
دهقان اصفهانی،
- به ناکامی مردن، در ناامیدی مردن، به آرزو نارسیده مردن:
بجای او فراوان رنج برده
در آن محنت به ناکامی بمرده،
نظامی،
تا نمیرد کسی به ناکامی
دیگری شادکام ننشیند،
سعدی،
مردن آدمی به ناکامی
بهتر از زیستن به بدنامی،
امیرخسرو،
، نامرادی، (آنندراج)، ناکامیابی، ناکامرانی، سختی، تنگی، تلخی، دشواری: پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن حادثۀ بزرگ افتاد و چند ناکامی ها دیدیم، (تاریخ بیهقی ص 605)، و جز این ناکامی ها دیده آیدتا حکم حق عز و علا چیست، (تاریخ بیهقی ص 600)، و اگر در این میان غضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند نادر افتاد، (تاریخ بیهقی ص 94)،
ای حجت از این چنین بی آزرمان
تا چند کشی محال و ناکامی،
ناصرخسرو،
همیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است
به حکم یزدان بر بندگان او محکوم،
سوزنی،
یک روز زندگانی درحرمت به حقیقت به از یک ساله که در ناکامی و مذلت گذرد، (جهانگشای جوینی)،
همه ناکامی دل کام من است
گردکام این همه جولان چه کنم،
خاقانی،
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبرباید طالب نوروز را،
سعدی،
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشۀ تنهائی،
حافظ،
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام،
وحشی،
هوس چون راه ناکامی نپوید
به هر کاری مراد خویش جوید،
وصال،
ز اوج کامگاری اوفتادن
به ناکامی و خواری دل نهادن،
وصال،
نه جانان را سر ناکامی من
نه دوران در پی بدنامی من،
وصال،
، ضرورت، (دهار)،
- به ناکامی، ضرورهً، عنفاً، جبراً، قهراً، بخلاف میل:
همی بینم که روز و شب همی گردی به ناکامی
به پیش حادثات من چو گوئی از پی چوگان،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
مقابل کامیابی، بی نصیبی، حرمان، نومیدی، حالت و صفت ناکامیاب، رجوع به ناکامیاب شود
لغت نامه دهخدا
مقابل کامگار، ناکام، ناکامروا، ناکامیاب،
- ناکامگار کردن:
پر کام و آرزو دل بیچارۀ مرا
ناکامگار کرد دل کامگار او،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ رَ / رُو)
کامروا. (آنندراج). موفق. نایل بمراد. کام کش:
چنانم نماید دل کامیاب
که می بینم این کام دل را بخواب.
نظامی.
خیز بشمشیر صبح سر ببر این مرغ را
تحفۀ نوروز ساز پیش شه کامیاب.
خاقانی.
- کامیاب بودن، مراد حاصل کردن. بختیار و برخوردار بودن:
به بیداریست یارب یا به خواب است
که جان من ز جانان کامیاب است.
جامی.
- کامیاب کردن، به مراد رساندن. بهره مند ساختن:
گر چه وهنی رسید از ایامش
زودش ایام کامیاب کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 853)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناکامی
تصویر ناکامی
نومیدی، مایوسی، یاس، ناامیدواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
کامروا، موفق، نایل بمراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکامکار
تصویر ناکامکار
ناکامرواناکامیاب محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکامران
تصویر ناکامران
ناکامیابناکام دیده مقابل کامران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکامیابی
تصویر ناکامیابی
ناکامروایی حرمان عدم موفقیت مقابل کامیابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکامی
تصویر ناکامی
ناامیدی، محرومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
برخوردار، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
موفق
فرهنگ واژه فارسی سره
کام نادیده، محروم، ناکام، ناکامیاب، نامراد، ناموفق
متضاد: کامکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بختیار، برخوردار، بهره مند، پیروز، خوشبخت، سعادتمند، شادکام، کامران، کامران، کامروا، کامکار، متمتع، مظفر، موفق، نیکبخت
متضاد: مایوس، محروم، ناامید، ناکام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرمان، حسرت، نامرادی، نومیدی، یاس
متضاد: کامیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موفّق
دیکشنری اردو به فارسی
عدم موفّقیّت، شکست
دیکشنری اردو به فارسی