جدول جو
جدول جو

معنی ناچ - جستجوی لغت در جدول جو

ناچ
چانه، ناف، لفظی که در مقام نفی به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناز
تصویر ناز
(دخترانه)
کرشمه، غمزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
یک قسمت بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، برآمدگی جلوی زین اسب، کوهۀ زین، شکاف، ترک، تراک، قاش، تکه، پاره، چند عدد از چیزی
قاچ قاچ: پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناو
تصویر ناو
کشتی به ویژه کشتی جنگی
مجرایی که از آن گندم، جو و امثال آن وارد آسیا می شود، برای مثال از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱ - ۲۶۰)
چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند، ناودان
هر چیز دراز میان تهی، دره، جوی
ناویدن، خم شدن، مانده شدن، خسته شدن، رفتار از روی ناز، خرامیدن، به چپ و راست حرکت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاچ
تصویر زاچ
زائو، زنی که کمتر از هفت روز از زایمان او گذشته، زاج، زجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناز
تصویر ناز
عشوه، کرشمه، لطف، زیبا، خوشگل، فخر، نوازش، رفاه، آسایش
ناز شست: پولی که کسی به سبب هنری که نشان داده از کسی بگیرد، پولی که در قدیم مامور دولت برای کاری که انجام داده بود از کسی می گرفت
ناز نوروز: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو در پرده کشیدی ناز نوروز / به نوروزی نشستی دولت آن روز (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نار
تصویر نار
انار
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، تش، آذر، برزین، انیسه، مخ، ورزم، وراغ، اخگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان
تصویر نان
خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد،
کنایه از وسیلۀ گذران زندگی
نان دوآتشه: نان برشته
نان کشکین: نانی که از آرد جو، باقلا و نخود می پختند، برای مثال ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و پشمینه، پوش (فردوسی۲ - ۲۸۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچ
تصویر ماچ
بوسه، عملی که با گذاشتن هر دو لب بر روی گونه یا لب های کسی یا بر روی چیزی صورت می گیرد
ماچ کردن: بوسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نال
تصویر نال
نالیدن، ناله
نی، برای مثال حملۀ تو تنگ کرد عرصۀ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یک به یک اندرشکست (انوری - ۹۲)
چوبی باریک و سست در قلم نی
در موسیقی نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناس
تصویر ناس
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قل اعوذ
مردم، آدمیان
برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچ
تصویر کاچ
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناف
تصویر ناف
سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی
ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم
ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم
ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین
ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶)
ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نام
تصویر نام
کلمه ای که کسی یا چیزی به آن نامیده و خوانده شود، اسم، آبرو، افتخار، بن مضارع نامیدن
نام خانوادگی: نامی مشترک میان اعضای خانوادۀ پدری، فامیلی، شهرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نای
تصویر نای
لوله ای غضروفی که از گلو به پایین در جلوی مری واقع شده و هوا را به شش ها می رساند، گلو، حلقوم، قصبه الریه،
در موسیقی یکی از آلات موسیقی که با دهان نواخته می شود، نی
نای ترکی: در موسیقی سرنا، کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی
نای رویین: کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناچخ
تصویر ناچخ
تبرزین، برای مثال ناچخی راند بر گلوش دلیر / چون بر اندام گور پنجۀ شیر ی اژدها را درید کام و گلو / ناچخ هشت مشت شش پهلو (نظامی۴ - ۵۷۴)، نیزۀ کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخ
تصویر ناخ
ناف، سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، وسط و میان چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
تبرزین، سنان و نیزۀ دوشاخه. پیکان دوشاخه، نیزه. نیزۀ کوچک. صاحب برهان قاطع آرد: تبرزین را گویند و آن نوعی از تبر است که سپاهیان بر پهلوی زین اسب بندند و بعضی گویند سنانی است که سر آن دو شاخ باشد و نیزۀ کوچک را نیز گویند. (برهان قاطع). و دکتر معین نویسد: سانسکریت ’ناشک ’، مخرب، نابوده کننده. منتقل کننده. (حاشیۀ برهان ص 2088). مؤلف آنندراج و نیز صاحب انجمن آرای ناصری با نقل معنی اول برهان قاطع، آورده اند: و آن حربه ای است دسته دار که در پهلوی زین اسب بندند و بدین سبب تبرزین گویند و تبر نیز از آن بزرگتر است که بدان درخت اندازند و چوب شکنند. و مؤلف فرهنگ نظام آرد: تبرزین که قسمی از تبر است... رشیدی گوید ’نجک و نجق نیز گویند. بعضی گفته اند نیزۀدو شاخه و نیزۀ خورد [ظ: خرد]’. سراج [اللغات] گوید ’بعضی به معنی نیزۀ دو شاخه چون ژوبین و بعضی ژوبین گفته اند و این خطاست. سوزنی گوید:
ز بهر خون بداندیش تو هوا و فلک
ز برق ژوبین سازد ز ماه نو ناچخ’.
مقصود مؤلف سراج اللغات این است که اگر ناچخ را مترادف ژوبین بگیریم در شعر سوزنی نباید هر دو بیاید. در سنسکریت ’ناشک’ به معنی تباه کننده است که صفت ناچخ است. (فرهنگ نظام). مؤلف غیاث اللغات با نقل از سروری و رشیدی و برهان قاطع و کشف اللغات معنی ’نیزۀ کوچک’ را برای ناچخ اختیارکرده است و در شمس اللغات: ’تبرزین و نیزۀ خورد [خرد]’ نوشته است. صاحب صحاح الفرس، نقل این بیت:
ز بهر خون بداندیش تو هوا و فلک
ز برق زوبین سازد ز ماه نو ناچخ.
در معنی ناچخ نوشته است، ’دورباش بود’ (؟). و در فرهنگ اوبهی آمده است: ’ناجخ، سنانی باشدکه سر او را ده سوراخ بود مانند زوبین’. و ناظم الاطباء هر سه معنی: ’تبرزین. پیکان دو شاخه. نیزۀ کوچک’ را نقل کرده است. (فرهنگ نفیسی). در ابیات زیرین بیشتر به معنی اول آمده است و کمتر بمعانی دوم و سوم:
نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر و کمان
گردن و گوش و دم و سم و دهان و ساق اوی.
منوچهری.
مهرۀ ناچخ بکوبد مهره های گردنان
نشتر ناوک بکاود عرقهای سهمگین.
منوچهری.
نوبت مرا بود و من بیرون خرگاه بودم با یارم با سپر و شمشیر و کمان وتیر و ناچخ بودم. (تاریخ بیهقی ص 458). غلامان سرائی شمشیر و ناچخ و دبوس درنهادند و هارون را بیفکندند وجان داشت که ایشان برفتند. (تاریخ بیهقی ص 700). غلامان را فرمودی تا درآمدندی و به شمشیر و ناچخ پاره پاره کردندی. (تاریخ بیهقی ص 120).
برمکش ناچخ و بر سرت مگردانش
گر نخواهی که رسد بر سر تو ناچخ.
ناصرخسرو.
و انوشیروان تبرزین به دست داشت و بعضی گویند ناچخی و اول کسی کی تبرزین و ناچخ ساخت او بود و از بهر این کار ساخت تا مزدک را بدان زخم کند که شمشیری نمی توانست داشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 90).
فکنده ناچخ در مغز کفر تا دسته
نشانده بیلک در چشم شرک تا سوفار.
مسعودسعد.
تا دستۀ چتر و ناچخت شاها
از چندان کرده اند از چندن.
مسعودسعد.
از آسمان بزمین غم بدشمن تورسد
چو سنگ سیل که آید به پستی از سر شخ
ز بهر خون بداندیش تو هوا و فلک
ز برق زوبین سازد ز ماه نو ناچخ.
سوزنی.
بدر و هلال او سپر و ناچخ تواند
از بهر بندگیت کمر بسته توأمان.
سوزنی.
گفتم او را حاش ﷲ این تساوی شرط نیست
لاله هرگز کی کند رمحی و سوسن ناچخی.
انوری.
به وقت کینه قضا در غلاف این ناچخ
بگاه حمله قدر در نیام آن خنجر.
انوری.
ز ناچخ تو شود گاه خشم شیر نهان
ز خنجر تو کند وقت کینه ببر حذر.
انوری.
چون سپر زر مهر گشت نهان زیر خاک
ناچخ سیمین ماه کرد پدید آسمان.
خاقانی.
و لشکرش آراسته آمده و قاروره اندازان و ناچخ و چرخ و عدتهای مصاف با ایشان هم بود. (راحهالصدور راوندی).
ز بس در دهن ناچخ انداختن
نفس را نه راه برون تاختن.
نظامی.
اژدها را درید کام و گلو
ناچخ هشت مشت شش پهلو.
نظامی.
گرمی ناچخش بزخم درشت
پخته میکرد هر که را می کشت.
نظامی.
ناچخش زیر اژدهای علم
اژدها را چو مار کرده قلم.
نظامی.
ز قاروره و ناچخ و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترگ.
نظامی.
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری ناچخ غمخوارگان.
نظامی.
ناچخی راند بر گلوش دلیر
چون بر اندام گور پنجۀ شیر.
نظامی.
برآویخته ناچخی زهردار
بوقت زدن تلخ چون زهرمار.
نظامی.
چنان زد بر او ناچخ نه گره
که هم کالبد سفته شد هم زره.
نظامی.
چو آفتاب یقین تو تیغزن گردد
کمان کشندۀ بهرام بشکند ناچخ
ز حاسد تو چو آتش نفس برون آید
چنانکه دود برآید ز منفذ مطبخ.
محمد بن بدیع نسوی.
- ناچخ ده منی و ناچخ سه منی، ظاهراً از عالم کمان ده منی و سه منی است که عبارت است از کمان پرزور. (آنندراج) .ناچخ قوی:
ز پولاد چین ناچخ ده منی
به گردن بر از بهر گردن زنی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ بِ)
ناچران. ناچرنده. ناخوش. کسی که اشتهای خوردن غذائی ندارد. آن که از خوراک افتاده است. که نقاهت دارد. که میل به غذا ندارد
لغت نامه دهخدا
شهری است واقع در ایالت می سی سی پی از ایالات متحدۀ امریکا. این شهر در کنار رود خانه می سی سی پی واقع شده و 22700 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از غاچ
تصویر غاچ
شکاف، ترکیدگی، شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
شکاف، یک قسمت بریده از خربزه یا هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچ
تصویر ماچ
بوسه و قبله، بوس، ماچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناز
تصویر ناز
آسایش، نعمت، عزت، شادکامی
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآنی) نان خشک مردمان ظدمیان: ناس مردم باشد و کو مردمی ک تو سر مردم ندیدستی دمی. (مثنوی. نیک. 323: 4) توضیح ناس اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است و بر انس و جن اطلاق میشود و اغلب بر انس. و گفته اند که اصلش} اناس {است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء (الفعل) حذف شده
فرهنگ لغت هوشیار
کاج صنوبر: ... (اماچون انصاف آتش درمیان آیدعود را در صدر بساط برند و ناژ را علف گرمابه سازند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچخ
تصویر ناچخ
نوعی تبرکه سپاهیان برپهلوی زین اسب بندند: (و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلامان را فرمودی (مسعودغزنوی) تادرآمدندی و بشمشیر و ناچخ پاره پاره کردندی، {نیزه دوشاخه، نیزه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاچ
تصویر خاچ
ارمنی خاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاچ
تصویر جاچ
غله پاک کرده، انبار غله پاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاچ
تصویر زاچ
زنی که تازه زاییده (تا 7 روز) زائو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچر
تصویر ناچر
ناخوش، کسی که اشتهای خوردن غذائی را نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچخ
تصویر ناچخ
((چَ))
تبرزین، نیزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناب
تصویر ناب
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نام
تصویر نام
اسم
فرهنگ واژه فارسی سره
نامناسب، بد قلق، غیر عادی
فرهنگ گویش مازندرانی