جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ناچخ

ناچخ

ناچخ
نوعی تبرکه سپاهیان برپهلوی زین اسب بندند: (و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلامان را فرمودی (مسعودغزنوی) تادرآمدندی و بشمشیر و ناچخ پاره پاره کردندی، {نیزه دوشاخه، نیزه کوچک
ناچخ
فرهنگ لغت هوشیار

ناچخ

ناچخ
تبرزین، برای مِثال ناچخی راند بر گلوش دلیر / چون بر اندام گور پنجۀ شیر ی اژدها را درید کام و گلو / ناچخ هشت مشت شش پهلو (نظامی۴ - ۵۷۴)، نیزۀ کوتاه
ناچخ
فرهنگ فارسی عمید

ناچخ

ناچخ
تبرزین، سنان و نیزۀ دوشاخه. پیکان دوشاخه، نیزه. نیزۀ کوچک. صاحب برهان قاطع آرد: تبرزین را گویند و آن نوعی از تبر است که سپاهیان بر پهلوی زین اسب بندند و بعضی گویند سنانی است که سر آن دو شاخ باشد و نیزۀ کوچک را نیز گویند. (برهان قاطع). و دکتر معین نویسد: سانسکریت ’ناشَک َ’، مخرب، نابوده کننده. منتقل کننده. (حاشیۀ برهان ص 2088). مؤلف آنندراج و نیز صاحب انجمن آرای ناصری با نقل معنی اول برهان قاطع، آورده اند: و آن حربه ای است دسته دار که در پهلوی زین اسب بندند و بدین سبب تبرزین گویند و تبر نیز از آن بزرگتر است که بدان درخت اندازند و چوب شکنند. و مؤلف فرهنگ نظام آرد: تبرزین که قسمی از تبر است... رشیدی گوید ’نجک و نجق نیز گویند. بعضی گفته اند نیزۀدو شاخه و نیزۀ خورد [ظ: خرد]’. سراج [اللغات] گوید ’بعضی به معنی نیزۀ دو شاخه چون ژوبین و بعضی ژوبین گفته اند و این خطاست. سوزنی گوید:
ز بهر خون بداندیش تو هوا و فلک
ز برق ژوبین سازد ز ماه نو ناچخ’.
مقصود مؤلف سراج اللغات این است که اگر ناچخ را مترادف ژوبین بگیریم در شعر سوزنی نباید هر دو بیاید. در سنسکریت ’ناشک’ به معنی تباه کننده است که صفت ناچخ است. (فرهنگ نظام). مؤلف غیاث اللغات با نقل از سروری و رشیدی و برهان قاطع و کشف اللغات معنی ’نیزۀ کوچک’ را برای ناچخ اختیارکرده است و در شمس اللغات: ’تبرزین و نیزۀ خورد [خرد]’ نوشته است. صاحب صحاح الفرس، نقل این بیت:
ز بهر خون بداندیش تو هوا و فلک
ز برق زوبین سازد ز ماه نو ناچخ.
در معنی ناچخ نوشته است، ’دورباش بود’ (؟). و در فرهنگ اوبهی آمده است: ’ناجخ، سنانی باشدکه سر او را ده سوراخ بود مانند زوبین’. و ناظم الاطباء هر سه معنی: ’تبرزین. پیکان دو شاخه. نیزۀ کوچک’ را نقل کرده است. (فرهنگ نفیسی). در ابیات زیرین بیشتر به معنی اول آمده است و کمتر بمعانی دوم و سوم:
نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر و کمان
گردن و گوش و دم و سم و دهان و ساق اوی.
منوچهری.
مهرۀ ناچخ بکوبد مهره های گردنان
نشتر ناوک بکاود عرقهای سهمگین.
منوچهری.
نوبت مرا بود و من بیرون خرگاه بودم با یارم با سپر و شمشیر و کمان وتیر و ناچخ بودم. (تاریخ بیهقی ص 458). غلامان سرائی شمشیر و ناچخ و دبوس درنهادند و هارون را بیفکندند وجان داشت که ایشان برفتند. (تاریخ بیهقی ص 700). غلامان را فرمودی تا درآمدندی و به شمشیر و ناچخ پاره پاره کردندی. (تاریخ بیهقی ص 120).
برمکش ناچخ و بر سرت مگردانش
گر نخواهی که رسد بر سر تو ناچخ.
ناصرخسرو.
و انوشیروان تبرزین به دست داشت و بعضی گویند ناچخی و اول کسی کی تبرزین و ناچخ ساخت او بود و از بهر این کار ساخت تا مزدک را بدان زخم کند که شمشیری نمی توانست داشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 90).
فکنده ناچخ در مغز کفر تا دسته
نشانده بیلک در چشم شرک تا سوفار.
مسعودسعد.
تا دستۀ چتر و ناچخت شاها
از چندان کرده اند از چندن.
مسعودسعد.
از آسمان بزمین غم بدشمن تورسد
چو سنگ سیل که آید به پستی از سر شخ
ز بهر خون بداندیش تو هوا و فلک
ز برق زوبین سازد ز ماه نو ناچخ.
سوزنی.
بدر و هلال او سپر و ناچخ تواند
از بهر بندگیت کمر بسته توأمان.
سوزنی.
گفتم او را حاش ﷲ این تساوی شرط نیست
لاله هرگز کی کند رمحی و سوسن ناچخی.
انوری.
به وقت کینه قضا در غلاف این ناچخ
بگاه حمله قدر در نیام آن خنجر.
انوری.
ز ناچخ تو شود گاه خشم شیر نهان
ز خنجر تو کند وقت کینه ببر حذر.
انوری.
چون سپر زر مهر گشت نهان زیر خاک
ناچخ سیمین ماه کرد پدید آسمان.
خاقانی.
و لشکرش آراسته آمده و قاروره اندازان و ناچخ و چرخ و عدتهای مصاف با ایشان هم بود. (راحهالصدور راوندی).
ز بس در دهن ناچخ انداختن
نفس را نه راه برون تاختن.
نظامی.
اژدها را درید کام و گلو
ناچخ هشت مشت شش پهلو.
نظامی.
گرمی ناچخش بزخم درشت
پخته میکرد هر که را می کشت.
نظامی.
ناچخش زیر اژدهای علم
اژدها را چو مار کرده قلم.
نظامی.
ز قاروره و ناچخ و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترگ.
نظامی.
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری ناچخ غمخوارگان.
نظامی.
ناچخی راند بر گلوش دلیر
چون بر اندام گور پنجۀ شیر.
نظامی.
برآویخته ناچخی زهردار
بوقت زدن تلخ چون زهرمار.
نظامی.
چنان زد بر او ناچخ نه گره
که هم کالبد سفته شد هم زره.
نظامی.
چو آفتاب یقین تو تیغزن گردد
کمان کشندۀ بهرام بشکند ناچخ
ز حاسد تو چو آتش نفس برون آید
چنانکه دود برآید ز منفذ مطبخ.
محمد بن بدیع نسوی.
- ناچخ ده منی و ناچخ سه منی، ظاهراً از عالم کمان ده منی و سه منی است که عبارت است از کمان پرزور. (آنندراج) .ناچخ قوی:
ز پولاد چین ناچخ ده منی
به گردن بر از بهر گردن زنی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ناسخ

ناسخ
آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد، آنکه نسخه از روی اصلی نویسد، رونویس کننده، در اصطلاح فقهی آیه ای که آیه دیگر را نسخ کند
فرهنگ لغت هوشیار

نافخ

نافخ
دمنده، دمکش (نفس کش) کس آدمی، باد دار: خوراک آنکه میدمدکسی که پف میکند دمنده (درآتش و خیک)، غذایی که نفخ آوردباد دار. یا نافخ نار. دمنده آتش، کس شخص (گویند: لیس فی الدار نافخ نار هیچکس در خانه نیست) : (از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری وساکن داری... بود رو بدو آورد)
فرهنگ لغت هوشیار

ناسخ

ناسخ
کسی که از روی کتاب یا نوشته ای نسخه برداری می کند، باطل کننده، نسخ کننده
ناسخ
فرهنگ فارسی معین