پرورش نیافته. پرورده نشده، ناتمام. ناقص. کامل نشده. (یادداشت مؤلف). مقابل پرورده. رجوع به پرورده شود: در علاج زنیکه بچۀ ناپرورده از وی بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
پرورش نیافته. پرورده نشده، ناتمام. ناقص. کامل نشده. (یادداشت مؤلف). مقابل پرورده. رجوع به پرورده شود: در علاج زنیکه بچۀ ناپرورده از وی بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کسی که به ناز و نعمت بزرگ شده باشد. نازپرورده. (فرهنگ نظام). نازپرور. نازک طبع. نازک مزاج که تحمل سختی و شدت ندارد. که در ناز و نعمت پرورش یافته و زیسته است: کای خواجۀ خوب نازپرورد ره پرخطر است باز پس گرد. نظامی. وآن ساده سرین نازپرورد دانی که بزخم نیست درخورد. نظامی. نازپرورد بکر طبع مرا گم مکن با حجاب بازفرست. خاقانی. نازت بکشم که نازک اندامی بارت ببرم که نازپروردی. سعدی. ببخشای بر نالۀ عندلیب الا ای گل نازپرورد من. سعدی. بهار میوه چو نوروز نازپرورد است که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان. سعدی. نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد. حافظ. دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش. حافظ. چه بار است بر جان پردرد من که خون شد دل نازپرورد من. نزاری قهستانی. نازپرورد هوا با نفس نتواند غزا زن که باشد لایق معجر چه مرد مغفراست ؟ جامی
کسی که به ناز و نعمت بزرگ شده باشد. نازپرورده. (فرهنگ نظام). نازپرور. نازک طبع. نازک مزاج که تحمل سختی و شدت ندارد. که در ناز و نعمت پرورش یافته و زیسته است: کای خواجۀ خوب نازپرورد ره پرخطر است باز پس گرد. نظامی. وآن ساده سرین نازپرورد دانی که بزخم نیست درخورد. نظامی. نازپرورد بکر طبع مرا گم مکن با حجاب بازفرست. خاقانی. نازت بکشم که نازک اندامی بارت ببرم که نازپروردی. سعدی. ببخشای بر نالۀ عندلیب الا ای گل نازپرورد من. سعدی. بهار میوه چو نوروز نازپرورد است که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان. سعدی. نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد. حافظ. دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش. حافظ. چه بار است بر جان پردرد من که خون شد دل نازپرورد من. نزاری قهستانی. نازپرورد هوا با نفس نتواند غزا زن که باشد لایق معجر چه مرد مغفراست ؟ جامی
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود: اگر بچۀ شیر ناخورده سیر بپیچد کسی در میان حریر. فردوسی. تو با رستم شیر ناخورده سیر میان را ببستی چو شیر دلیر. فردوسی. یکی کودکی دوختند از حریر ببالای آن شیرناخورده سیر. فردوسی. نهنگی بما برگذر کرده گیر همه گنج ناخورده را خورده گیر. فردوسی. لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه). چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو جوی ناخورده گندم خوردم از تو. نظامی. اگر سودی نخواهی زو زیان نیست بود ناخورده یخنی باک از آن نیست. نظامی. دل چون بشنید این سخن زو ناخورده شراب گشت مدهوش. عطار. گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در عمرخود ناخورده نیش. سعدی
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود: اگر بچۀ شیر ناخورده سیر بپیچد کسی در میان حریر. فردوسی. تو با رستم شیر ناخورده سیر میان را ببستی چو شیر دلیر. فردوسی. یکی کودکی دوختند از حریر ببالای آن شیرناخورده سیر. فردوسی. نهنگی بما برگذر کرده گیر همه گنج ناخورده را خورده گیر. فردوسی. لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه). چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو جوی ناخورده گندم خوردم از تو. نظامی. اگر سودی نخواهی زو زیان نیست بود ناخورده یخنی باک از آن نیست. نظامی. دل چون بشنید این سخن زو ناخورده شراب گشت مدهوش. عطار. گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در عمرخود ناخورده نیش. سعدی
برنیاورده. بالانیاورده. برنکشیده. کوتاه. مقابل بلند. - آواز نابرآورده، آوازی که از کوتاهی به لب نرسیده: چو آگاه شد خسرو از راز اوی وز آن نابرآورده آواز اوی. فردوسی. - دیوار نابرآورده: مؤیدای فلکت ذره وار پرورده به زیر سایۀ دیوار نابرآورده. سوزنی
برنیاورده. بالانیاورده. برنکشیده. کوتاه. مقابل بلند. - آواز نابرآورده، آوازی که از کوتاهی به لب نرسیده: چو آگاه شد خسرو از راز اوی وز آن نابرآورده آواز اوی. فردوسی. - دیوار نابرآورده: مؤیدای فلکت ذره وار پرورده به زیر سایۀ دیوار نابرآورده. سوزنی
سؤال نشده. نخواسته. - ناپرسیده گفتن، بدون مقدمه گفتن. بدون اینکه سؤال شود و بخواهند گفتن: اما سخن ناپرسیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی. (منتخب قابوسنامه ص 29). ناپرسیده مگوی. (خواجه عبداﷲ انصاری). سخن ناپرسیده همه را سخرۀ تیغ یاساگردانید. (وصاف ص 341). او را گرفته بیاوردند، ناپرسیده بر تیغ گذرانید. (وصاف ص 325)
سؤال نشده. نخواسته. - ناپرسیده گفتن، بدون مقدمه گفتن. بدون اینکه سؤال شود و بخواهند گفتن: اما سخن ناپرسیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی. (منتخب قابوسنامه ص 29). ناپرسیده مگوی. (خواجه عبداﷲ انصاری). سخن ناپرسیده همه را سخرۀ تیغ یاساگردانید. (وصاف ص 341). او را گرفته بیاوردند، ناپرسیده بر تیغ گذرانید. (وصاف ص 325)
نازپرور. نازپرورد. رجوع به نازپرورد شود: نازپروردۀ هزار نیاز پردۀ رمز برگرفت از راز. نظامی. چو شد نازپرورده آن شاخ سرو خرامنده شد چون خرامان تذرو. نظامی
نازپرور. نازپرورد. رجوع به نازپرورد شود: نازپروردۀ هزار نیاز پردۀ رمز برگرفت از راز. نظامی. چو شد نازپرورده آن شاخ سرو خرامنده شد چون خرامان تذرو. نظامی
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
پرورش یافته تربیت یافته مربی، جمع پروردگان، در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغاز زده بشکر پخته و آغشته مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک بخشکی: زنجبیل پرورده، مصطنع گیرنده احسان و انعام، پخته سخته نیک اندیشیده، پرواری شده. یا پرورده مرغ. زال زر پدر رستم: (چو پرورده مرغ باشد بکوه فکنده بدر از میان گروه) (فردوسی) یا دست پرورده. یا گیلاس پرورده. گیلاسی که با جنس بهتر پیوند شده باشد: گیلاس پرورده دارم (گیلاس فروشها گویند) یا نمک پرورده
پرورش یافته تربیت یافته مربی، جمع پروردگان، در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغاز زده بشکر پخته و آغشته مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک بخشکی: زنجبیل پرورده، مصطنع گیرنده احسان و انعام، پخته سخته نیک اندیشیده، پرواری شده. یا پرورده مرغ. زال زر پدر رستم: (چو پرورده مرغ باشد بکوه فکنده بدر از میان گروه) (فردوسی) یا دست پرورده. یا گیلاس پرورده. گیلاسی که با جنس بهتر پیوند شده باشد: گیلاس پرورده دارم (گیلاس فروشها گویند) یا نمک پرورده