جدول جو
جدول جو

معنی ناپرورده - جستجوی لغت در جدول جو

ناپرورده
(فَ هَِ تَ / تِ)
پرورش نیافته. پرورده نشده، ناتمام. ناقص. کامل نشده. (یادداشت مؤلف). مقابل پرورده. رجوع به پرورده شود: در علاج زنیکه بچۀ ناپرورده از وی بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگرونده
تصویر ناگرونده
آنکه ایمان نیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازپرورده
تصویر نازپرورده
آنکه در رفاه و نازونعمت پرورش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرآورده
تصویر نابرآورده
برنیاورده، برنکشیده، بالا نیاورده، کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگرویده
تصویر ناگرویده
آنکه ایمان نیاورده، کافر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
دروده نشده. دروناکرده. نادرویده
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ نِ)
کافر. (مجمل اللغه) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). کفّار. کفور. (منتهی الارب). که نگرود و ایمان نیاورده
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کافر. منکر. (ناظم الاطباء). کسی که ایمان نیارد، یعنی کافر. (آنندراج). ناگرونده، نافرمان. سرکش، آنکه اعتماد نمی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
کسی که به ناز و نعمت بزرگ شده باشد. نازپرورده. (فرهنگ نظام). نازپرور. نازک طبع. نازک مزاج که تحمل سختی و شدت ندارد. که در ناز و نعمت پرورش یافته و زیسته است:
کای خواجۀ خوب نازپرورد
ره پرخطر است باز پس گرد.
نظامی.
وآن ساده سرین نازپرورد
دانی که بزخم نیست درخورد.
نظامی.
نازپرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب بازفرست.
خاقانی.
نازت بکشم که نازک اندامی
بارت ببرم که نازپروردی.
سعدی.
ببخشای بر نالۀ عندلیب
الا ای گل نازپرورد من.
سعدی.
بهار میوه چو نوروز نازپرورد است
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان.
سعدی.
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد.
حافظ.
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش.
حافظ.
چه بار است بر جان پردرد من
که خون شد دل نازپرورد من.
نزاری قهستانی.
نازپرورد هوا با نفس نتواند غزا
زن که باشد لایق معجر چه مرد مغفراست ؟
جامی
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود:
اگر بچۀ شیر ناخورده سیر
بپیچد کسی در میان حریر.
فردوسی.
تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر.
فردوسی.
یکی کودکی دوختند از حریر
ببالای آن شیرناخورده سیر.
فردوسی.
نهنگی بما برگذر کرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر.
فردوسی.
لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه).
چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو
جوی ناخورده گندم خوردم از تو.
نظامی.
اگر سودی نخواهی زو زیان نیست
بود ناخورده یخنی باک از آن نیست.
نظامی.
دل چون بشنید این سخن زو
ناخورده شراب گشت مدهوش.
عطار.
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمرخود ناخورده نیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
ناسرائیده. مقابل سروده. رجوع به سروده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
صفت و حالت نازپرورد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
برنیاورده. بالانیاورده. برنکشیده. کوتاه. مقابل بلند.
- آواز نابرآورده، آوازی که از کوتاهی به لب نرسیده:
چو آگاه شد خسرو از راز اوی
وز آن نابرآورده آواز اوی.
فردوسی.
- دیوار نابرآورده:
مؤیدای فلکت ذره وار پرورده
به زیر سایۀ دیوار نابرآورده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
که در نور و روشنی پرورده شده و بالیده است.
- نورپروردۀ چیزی بودن، از فیض وجود آن مستفیض شدن:
نورپروردۀ کشف است دلم
که یقین پرده گشای است مرا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ / تِ)
سؤال نشده. نخواسته.
- ناپرسیده گفتن، بدون مقدمه گفتن. بدون اینکه سؤال شود و بخواهند گفتن: اما سخن ناپرسیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی. (منتخب قابوسنامه ص 29). ناپرسیده مگوی. (خواجه عبداﷲ انصاری). سخن ناپرسیده همه را سخرۀ تیغ یاساگردانید. (وصاف ص 341). او را گرفته بیاوردند، ناپرسیده بر تیغ گذرانید. (وصاف ص 325)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
پرورش ندیدن. تربیت نشدن. تربیت ندیدن: از ناپروردگی و بی ممارستی شراستی و زعارتی در طبع داشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
درویده نشده. درو نشده. مقابل درویده. رجوع به درویده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ وَ دَ / دِ)
بلاپرورد. رجوع به بلاپروردشود.
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
نازپرور. نازپرورد. رجوع به نازپرورد شود:
نازپروردۀ هزار نیاز
پردۀ رمز برگرفت از راز.
نظامی.
چو شد نازپرورده آن شاخ سرو
خرامنده شد چون خرامان تذرو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نان پرورده
تصویر نان پرورده
تربیت یافته بنان ونعمت کسینعمت خواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرونده
تصویر ناگرونده
آنکه ایمان نیاورده، کافر، بی ایمان، جمع ناگروندگان، مقابل گرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازپرورده
تصویر نازپرورده
نازپرورد: ناز پرورده هزار نیاز پرده رمز برگرفت از راز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
ناپرورده: برد خواهی پیش او ناپروریده شعرخویش ک کرد خواهی در ملامت عرض خودرا مرتهن ک (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
لمس نکرده: شکل وی ناپسوده دست صبا شبه وی ناسپرده پای دبور. (کلیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخورده
تصویر ناخورده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش یافته تربیت یافته مربی، جمع پروردگان، در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغاز زده بشکر پخته و آغشته مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک بخشکی: زنجبیل پرورده، مصطنع گیرنده احسان و انعام، پخته سخته نیک اندیشیده، پرواری شده. یا پرورده مرغ. زال زر پدر رستم: (چو پرورده مرغ باشد بکوه فکنده بدر از میان گروه) (فردوسی) یا دست پرورده. یا گیلاس پرورده. گیلاسی که با جنس بهتر پیوند شده باشد: گیلاس پرورده دارم (گیلاس فروشها گویند) یا نمک پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپروده
تصویر ناپروده
تربیت نشده پرورش نیافته، ناقص ناتمام: (درعلاج زنی که بچه ناپروده از وی بیفتد... {مقابل پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپروردگی
تصویر ناپروردگی
تربیت ندیدن پرورش نایافتن: (ازناپروردگی وبی ممارستی شراستی و زعارتی در طبع داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپرسیده
تصویر ناپرسیده
سوال نشده: (اماسخن ناپرسیده مگوی تادررنج نادانسته نیفتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرویده
تصویر نابرویده
کافر، جمع نابرویدگان: (و خدای (عزوجل) داناست بنابرویدگان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرآورده
تصویر نابرآورده
کوتاه، برنیاورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرویده
تصویر ناگرویده
نافرمان، سرکش، ناگرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازپرورده
تصویر نازپرورده
((پَ وَ دِ))
کسی که در رفاه و آسایش پرورش یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
تربیت شده
فرهنگ واژه فارسی سره
ظریف، لطیف، ملوس، نازپرورد، نازدیده، نازنین، حساس، زودرنج
متضاد: محنت کشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد