خامی. پخته نبودن. خامی گوشت و امثال آن. سلغ، کال بودن میوه. نارس بودن، بی تجربگی. ناآزمودگی. ناسنجیدگی، جلفی. بی وقاری. سبکی. سبکسری. بی احتیاطی. بی وقاری
خامی. پخته نبودن. خامی گوشت و امثال آن. سَلَغ، کال بودن میوه. نارس بودن، بی تجربگی. ناآزمودگی. ناسنجیدگی، جلفی. بی وقاری. سبکی. سبکسری. بی احتیاطی. بی وقاری
بسته نبودن، عدم رفادۀ جراحت که هنوز به روی آن مرهم نگذاشته و آن را نبسته باشند. (ناظم الاطباء) : بر او گشت گریان و رخ را بخست بدرید پیراهن او را ببست بدو گفت مندیش کاین خستگی است تبه بودن این ز نابستگی است. فردوسی. تنش را نگه کرد و آن خستگی تبه دید خسته ز نابستگی. فردوسی
بسته نبودن، عدم رفادۀ جراحت که هنوز به روی آن مرهم نگذاشته و آن را نبسته باشند. (ناظم الاطباء) : بر او گشت گریان و رخ را بخست بدرید پیراهن او را ببست بدو گفت مندیش کاین خستگی است تبه بودن این ز نابستگی است. فردوسی. تنش را نگه کرد و آن خستگی تبه دید خسته ز نابستگی. فردوسی