جدول جو
جدول جو

معنی نأل - جستجوی لغت در جدول جو

نأل
(عَ شَ طَ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشی. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، رفتن بر فشاری که گوئی بر پشت بار دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جستن کردن و سر خود را به بالا حرکت دادن. (ناظم الاطباء). نئیل. نألان. (المنجد) ، جنبان رفتن. (از منتهی الارب). اهتزاز در مشی. (از اقرب الموارد). نأل نألاً الفرس او الضبع، اهتز فی مشیه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). نئیل. نألان. (المنجد) ، رشک بردن و بد خواستن. (از منتهی الارب). حسد بردن. (از اقرب الموارد). نئیل. نألان. (المنجد). حسد. (معجم متن اللغه) ، سزاوار بودن. ینبغی. (ازاقرب الموارد) (معجم متن اللغه). عرب نأل را بمعنی و بجای ینبغی استعمال کند و گوید: نأل أن تفعل کذا، یعنی سزاوار است که چنان کنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابل
تصویر نابل
تیرانداز، مقابل حابل، پود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقل
تصویر ناقل
نقل کننده، روایت کننده، جابه جا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناحل
تصویر ناحل
آنکه از بیماری، عشق یا سفر لاغر شده باشد، لاغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازل
تصویر نازل
فرود آینده، پایین آینده، پایین رو، کنایه از ناچیز، کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایل
تصویر نایل
کسی که به مقصود و مطلوب خود برسد، یابنده، بهره مند، عطیه، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
(ثِ)
یا ناتل، اسب ربیعه بن مالک است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
لاغر از بیماری یا از سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لاغر. (شمس اللغات). رقیق. هزیل. نزار. (مهذب الاسماء) : جمل ناحل، هزیل. (المنجد). شتر لاغر. (ناظم الاطباء). سیف ناحل، رقیق. (المنجد). شمشیری که تیغۀ آن از بسیاری کار کردن باریک شده باشد. (ناظم الاطباء). ج، نحول
لغت نامه دهخدا
شهری است در ایتالیا، کنار خلیج ناپل و در 188 هزارگزی جنوب شرقی رم واقع است، جمعیت این شهر 102800 نفر است، در این شهر کتابخانه ها و موزه ها و نمایشگاههای آثار گرانبهای هنری و قصرها و کلیساهای زیبائی وجود دارد، بازرگانی آن مهم است و صنایع کشتی سازی و تصفیۀ نفت آن قابل توجه است
نام بخشی قدیمی از ایتالیا شامل قسمت جنوبی شبه جزیره مزبور
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اسم فاعل از نجل. (اقرب الموارد) ، گرامی نسل از اسب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). الکریم النسل من الانسان والحیوان. (المنجد). فرس ناجل، اسب گرامی نسل. (ناظم الاطباء). کریم النجل. (اقرب الموارد). ج، ناجلات، نواجل، پدر مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دارای نجل و نسل و فرزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
بطن من بنی زید. (صبح الاعشی ج 1 ص 331)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابن قیس تابعی است. (منتهی الارب). ناتل بن قیس بن زید بن حبان بن امری ٔ القیس الجذامی، تابعی شجاعی بود از بزرگان شام و از ساکنان فلسطین. او را ’ناتل اخو اهل الشام’ میگفتند. در جنگ صفین از یاران معاویه بود چون دور خلافت به عبدالملک بن مروان رسید بر او خروج کرد و عبدالملک عمرو بن سعید را بدفع او گماشت و ناتل به دست عمرو کشته شد. (از اعلام زرکلی از تهذیب التهذیب)
لغت نامه دهخدا
(تِ رُ)
از آبادیهای میان آمل و دیلمان، واقع در یک منزلی آمل است. (از مازندران و استراباد ص 51). ده کوچکی است از دهستان ناتل کنار بخش نور شهرستان آمل. در 9 هزارگزی سولده و در دامنه واقع شده است. هوائی معتدل و مرطوب و مالاریاخیز دارد. سکنۀ آنجا 15 نفر است، شیعی مذهبند و فارسی را به لهجۀ مازندرانی تکلم میکنند. بنائی قدیمی به نام ’معصوم زاده’ دارد که به جمشید سلطان منسوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 298)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بطن من الصدف و بطن من قضاعه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
صاحب تیر. (منتهی الارب). تیردار. (دهار). کسی که با خود تیر داشته باشد. (اقرب الموارد) ، تیرساز. (منتهی الارب). تیرگر. (دهار). سازندۀ تیر. (المنجد) ، تیرانداز. ماهر در تیراندازی. (منتهی الارب). ماهر در تیراندازی. (المنجد) (اقرب الموارد) ، زیرک در کار. (منتهی الارب) : هو نابل و ابن نابل، او زیرک و پسر زیرک است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی آتش بلا افروختند بر خود. (منتهی الارب).
- امثال:
اختلط الجاهل بالنابل، برای آشفتگی و درهم آمیختن کار مثل زنند
لغت نامه دهخدا
(تِ)
یا ناثل، نام اسب ربیعه بن مالک است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
آن که می بیزد. (ناظم الاطباء). هذاالاسم لمن ینخل الدقیق. (سمعانی) ، ناخل الصدر، ناصح. (منتهی الارب). ناصح و نصیحت کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کوشیدن. جدّ. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). کوشش کردن. (ناظم الاطباء) ، خوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). أکل. ناءف. (المنجد) ، خوردن گزبن چیزی را: نأفه نأفاً، اکل خیاره. (از معجم متن اللغه) ، سیر نوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناءف. سیرآب شدن. (از المنجد) ، مکروه و ناپسند داشتن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : نأف فلاناً، کرهه. (اقرب الموارد از قاموس). ناءف. (از المنجد) ، بخت مند شدن. (ناظم الاطباء)
ناءف. رجوع به ناءف شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اقلیمی است از اقالیم افریقائی واقع بین تونس و سوسه. (معجم البلدان). موضعی است بافریقیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب). فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). دألان. (منتهی الارب)
رفتن به رفتار دألی. آهسته رفتن. نرم دویدن. دألی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَءْلْ)
بچۀ شترمرغ. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (دهار). بچۀ یک سالۀ شترمرغ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، اروال، رئلان، رئاله، رئال. (المنجد) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رئال مشهورتر است، خوّد رأله، فزع، یعنی ترسید، ’اقول لنفسی حین خود رألها’، به نفس خویش می گویم هنگامی که بترسد، زف رأل القوم، هلکوا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَءْلْ)
فال. رجوع به فال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
ذألان. سرعت کردن، سبک و نرم رفتن. خرامیدن
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
گرگ. (منتهی الارب) ، ابن آوی. (اقرب الموارد). شغال
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نئیط. زفیر برآوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایل
تصویر نایل
رسیده، بمقصودرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائل
تصویر نائل
یابنده، رسیده، دریافته، موفق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعل
تصویر ناعل
درشت سم، گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی را از جائی بجائی میبرد، نقل کننده خبر، راوی، روایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحل
تصویر ناحل
کسی که از بیماری یا سفر یا غم و غصه لاغر شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پایین رو نشیبنده، پست فرومایه انگلیسی ناوک از بالا بزیر آینده فرود آینده، پست حقیر: تو آن که بهر در سرت فرود آید نه جای همت عالی است پایه نازل. (سعدی)، کم قیمت ارزان: میشود از غفلت افزون رتبه اهل لباس قیمت مخمل بود نازل چو خوابش کمتر است. (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایل
تصویر نایل
((یِ))
یابنده، بهره مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقل
تصویر ناقل
((قِ))
حمل کننده، جابه جا کننده، نقل کننده، روایت کننده، انتقال دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازل
تصویر نازل
((زِ))
فرود آینده، کم، پایین، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازل
تصویر نازل
فرو فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره