جدول جو
جدول جو

معنی نأش - جستجوی لغت در جدول جو

نأش(عَ زَ قَ)
فراگرفتن، گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی را. (ناظم الاطباء). اخذ. (از معجم متن اللغه) ، سخت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطش. (از اقرب الموارد). گرفتن و سختگیری کردن به چیزی. (از المنجد) ، حمله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأخیر افکندن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). بازگذاشتن چیزی را و درنگی کردن در کار آن. (ناظم الاطباء) ، سپس گذاشتن. (منتهی الارب). دور کردن. (از اقرب الموارد) ، برخاستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قیام. نهوض، زنده کردن و برانگیختن: نأشه اﷲ نأشاً، ای احیاه و رفعه. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازش
تصویر نازش
فخر، افتخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالش
تصویر نالش
ناله وزاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
زندگانی بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کوشیدن. جدّ. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). کوشش کردن. (ناظم الاطباء) ، خوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). أکل. ناءف. (المنجد) ، خوردن گزبن چیزی را: نأفه نأفاً، اکل خیاره. (از معجم متن اللغه) ، سیر نوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناءف. سیرآب شدن. (از المنجد) ، مکروه و ناپسند داشتن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : نأف فلاناً، کرهه. (اقرب الموارد از قاموس). ناءف. (از المنجد) ، بخت مند شدن. (ناظم الاطباء)
ناءف. رجوع به ناءف شود
لغت نامه دهخدا
دهی ازبلوک خورگام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت، در 47هزارگزی مشرق رودبار و 17هزارگزی مغرب دیلمان و در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 850 تن سکنه دارد، آبش از چشمه است و محصولش غلات و بنشن و لبنیات است، مردمش به زراعت و گله داری و شال بافی اشتغال دارند، راه مالرو دارد، اغلب سکنه در فصل پائیز و زمستان برای تأمین معاش به گیلان می روند قراء کوچک چهارشاه و گوهرچال و مگس خانی جزء این ده منظور است دراراضی مزرعۀ چهارشاه آثاری از بقایای بناهای قدیمی دیده می شود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 300)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
ناویدن. نوسان. اسم مصدر از ناویدن
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ناله. آواز بلند که از سوز دل برآید. (بهار عجم) (آنندراج). زاری. فریاد و گریه با بانگ. نالیدن. (از ناظم الاطباء). آه و زاری. ناله:
بدو گفت رستم که نالش چه سود
که از آسمان بودنی کار بود.
فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1495).
نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیدۀخیال شده.
نظامی.
چنان نالید کز بس نالش او
پشیمان شد سپهر از مالش او.
نظامی.
آزاددلان گوش به مالش دادند
وز حرت و غم سینه به نالش دادند.
جوینی.
بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت. (گلستان).
خلق را بر نالش من رحمت آمد چند بار
خود نگوئی چند نالد سعدی غمگین من.
سعدی.
شب آنجا بیفکند و بالش نهاد
روان دست در بانگ و نالش نهاد.
سعدی.
، شکوه. شکایت. گله. (از ناظم الاطباء). گلایه. اشتکاء:
چه باید نازش و نالش به اقبالی و ادباری
که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی.
سنائی.
داد مرا روزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود نالش از این بی وفا.
خاقانی.
نالش بکر خاطرم ز قضاست
گلۀ شهربانو از عمر است.
خاقانی.
نالش از آسمان کنم نی نی
کآسمان هم به نالش از خوی تست.
خاقانی.
- نالش زدن، نالش کردن. ناله کردن و فغان و شکایت کردن:
فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی
نالش بدرد از آن سر زلف دوتا زند.
امیرخسرو (از آنندراج).
- نالش گرفتن، نالیدن. شروع به نالش کردن. نالیدن گرفتن. سر به ناله گذاشتن:
به هوش آمد و باز نالش گرفت
بر آن پور کشته سگالش گرفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زندگی بخشنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سوراخی از دیوار که از آن رطوبت هوا شده بیرون رود. (فرهنگ نظام). مجرائی و روزنی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت هوا کند. سوراخی برای بیرون شدن عفونت چاه مبرز و جز آن. راهی و منفذی که برای رفع و بیرون شدن بوی بد کنند مستراح را
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ / دِ)
ناکشیده. نکشیده. وزن ناکرده. وزن ناشده. متاعی وجنسی که آن را توزین نکرده باشند و نکشیده باشند
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ رَ)
نالیدن، یا نالیدن بلندتر از انین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نهت. (معجم متن اللغه). نئیت. (المنجد) ، حسد بردن: نأت فلاناً، حسد برد آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). نئیت. (المنجد) ، به کندی رفتن: نأت نأتاً، سعی سعیاً بطیئاً. (معجم متن اللغه). رجوع به نأث شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ رَ)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نؤاج: ناءج الثور نأجاً و نؤاجاً، خار. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ذهاب، بد خواستن. (منتهی الارب) ، حسد بردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). کینه. حسد. رشک. (ناظم الاطباء) ، بلا و رنج رسیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، زهیدن آب از زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزّ. (معجم متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برانگیخته شدن نائره. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نئیط. زفیر برآوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ طَ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشی. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، رفتن بر فشاری که گوئی بر پشت بار دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جستن کردن و سر خود را به بالا حرکت دادن. (ناظم الاطباء). نئیل. نألان. (المنجد) ، جنبان رفتن. (از منتهی الارب). اهتزاز در مشی. (از اقرب الموارد). نأل نألاً الفرس او الضبع، اهتز فی مشیه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). نئیل. نألان. (المنجد) ، رشک بردن و بد خواستن. (از منتهی الارب). حسد بردن. (از اقرب الموارد). نئیل. نألان. (المنجد). حسد. (معجم متن اللغه) ، سزاوار بودن. ینبغی. (ازاقرب الموارد) (معجم متن اللغه). عرب نأل را بمعنی و بجای ینبغی استعمال کند و گوید: نأل أن تفعل کذا، یعنی سزاوار است که چنان کنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
تناوش. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اسم فاعل از نجش. رجوع به نجش شود، صیاد. (المنجد) (مهذب الاسماء). شکارچی. (ناظم الاطباء). صائد. (اقرب الموارد) ، آن که برماند شکار را بسوی صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شکار را بطرف شکارچی میرماند. (از اقرب الموارد). آن که شکار را به سوی شکارچی رم میدهد. (ناظم الاطباء). آن که صید را برمانده و برانگیزد. (شمس اللغات). آهو گردان، آن که میرماند کسی را از چیزی و مایل میکند وی را به سوی غیر آن چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گریه، ناله، زاری، فریاد، (ناظم الاطباء)، محتملا تحریف شدۀ نالش است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دور کردن. (از منتهی الارب) : مأشه عنه بکذا مأشاً، دور کرد او را از آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رندیدن باران زمین را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَءْشْ)
رسن کشتی، و این لغت عراقی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
زندگانی بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالش
تصویر نالش
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازش
تصویر نازش
استغنای معشوق، کرشمه کردن عشوه گری، فخرتفاخر: (درهمه قریش کسی رافرزندی چون عماره نیست... ما را و ترا و همه قریش را بدو نازش است)، موجب فخر مفخر: همان ناموررستم پیلتن ستون کیان نازش انجمن. (شا)، تکبر بزرگ منشی، نعمت رفاه، نوازش ملاطفت تسلی: ستمدیده را اوست فریاد رس منازید با نازش او بکس. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوش
تصویر ناوش
عمل ناویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعش
تصویر ناعش
((عِ))
زندگانی بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکش
تصویر ناکش
((کَ یا کِ))
مجرایی در دیوار بنا که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نالش
تصویر نالش
((ل))
نالیدن، ناله و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازش
تصویر نازش
((زِ))
استغنای معشوق، کرشمه کردن، عشوه گری، فخر، تفاخر، موجب فخر، مفخر، تکبر، بزرگ منشی، نعمت، رفاه، نوازش، ملاطفت، تسلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایش
تصویر نایش
نفی
فرهنگ واژه فارسی سره
افتخار، تفاخر، تکبر، سرافرازی، فخر، مباهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناخوش، مریض، بیمار، علیل
فرهنگ گویش مازندرانی
آه و ناله، ناله ی ناشی از درد بیماری
فرهنگ گویش مازندرانی
نکشیده، وزن نکرده
فرهنگ گویش مازندرانی