جدول جو
جدول جو

معنی ناهید - جستجوی لغت در جدول جو

ناهید
(دخترانه)
ونوس، پاک، بی آلایش، آناهیتا، ستاره زهره، نام مادر اسفندیار و مادر اسکندر، نام دیگر کتایون همسر گشتاسپ پادشاه کیانی
تصویری از ناهید
تصویر ناهید
فرهنگ نامهای ایرانی
ناهید
زهره، دومین سیارۀ منظومۀ شمسی که قدما آنرا سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند، ونوس، بیدخت، بغدخت، بیلفت، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک
ایزد بانوی آب ها در ایران قدیم
تصویری از ناهید
تصویر ناهید
فرهنگ فارسی عمید
ناهید
زهره، (فرهنگ اسدی) (منتهی الارب)، ستارۀ زهره را گویند و مکان او فلک سیم است و اقلیم پنجم بدو تعلق دارد، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام ستارۀ سوم از هفت سیاره است که نام دیگرش زهره است، (فرهنگ نظام)، زهره، (انجمن آرا)، ستارۀ زهره که وپارای نیز گویند، (ناظم الاطباء)، ستارۀ زهره که بر فلک سوم تابدو آن را مطربۀ فلک گویند، (غیاث اللغات)، زاور، آناهیتا، بیدخت، پریدخت، آنائیتیسن، ونوس:
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید،
بوشکور،
به دم ّ لشکرش ناهید و هرمز
ز پیش لشکرش بهرام و کیوان،
دقیقی،
ناهید چون عقاب ترا دید روز صید
گفتا درست هاروت از بند شد رها،
دقیقی،
که شیرژیان است هنگام رزم
به ناهید ماند همی روز بزم،
فردوسی،
بر او کرده پیدا نشان سپهر
ز کیوان و بهرام و ناهید و مهر،
فردوسی،
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزندۀ ماه و ناهید و مهر،
فردوسی،
شده ناهید رخشانش پرستار
چو روز روشنش گشته شب تار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
تا چو خورشید نباشد ناهید
چون دوپیکر نبود نجم پرن،
فخری،
نخستین فلک ماه را منزل است
دگر تیر را باز ناهید راست،
ناصرخسرو،
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر،
مسعودسعد (دیوان ص 348)،
ناهید رودساز به امید بزم تو
دارد به دست جام عصیر اندر آسمان،
سوزنی،
از کحل شب چو دیدۀ ناهید شب گمار
روشن شود چو اختر صبح منورم،
انوری،
تیز کیوان به سبلت برجیس
... بهرام در ... ناهید،
انوری،
بدان خدای که خورشید آسمان را داد
جوار سکنۀ بهرام و حجرۀ ناهید،
انوری،
کوکب ناهید باد بر در تو پرده دار
چشمۀ خورشید باد بر سر تو سایبان،
خاقانی،
ناهید دست بر سر از این غم رباب وار
نوحه کنان نشیدسرای اندرآمده،
خاقانی،
حامله ست اقبال مادرزاد او
قابله ش ناهید عشرت زای باد،
خاقانی،
یزک داری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید،
نظامی،
جمشیدحشمت ناهیدبزم، (حبیب السیر)، آفتاب رحمت قمرسریر کیوان منزلت مشتری ضمیر ناهیدبهجت، (حبیب السیر ج 3 ص 1)،
ز شوق وصل آن تابنده خورشید
به بزم چرخ، رقصان گشت ناهید،
وحشی،
از ره من دور شو کز بیم من بهرام چرخ
میخرد صدره به جوشن معجز ناهید را،
شهاب تبریزی،
به یاد بزم تو ناهید را به کف بربط
به کین خصم تو بهرام را به بر جوشن،
شهاب تبریزی
نام ایستگاه شمارۀ هفت راه آهن جنوب است
لغت نامه دهخدا
ناهید
نام دختر قیصر روم، (ولف) :
پس آن دختر نامور قیصرا
که ناهید بد نام آن دخترا،
دقیقی،
نگاری که ناهید خوانی ورا
بر اورنگ زرین نشانی ورا،
فردوسی
نام مادر اسکندر ذوالقرنین است، (برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرا)، مادر اسکندر مقدونیائی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناهید
کنایه از دختر رسیده باشد، (برهان قاطع)، ناهیده، (آنندراج)، دختر نارپستان، (ناظم الاطباء)، به این معنی صحیح ’ناهده’ است، ولی در بعض اعلام امکنه (مانند پل دختر) لفظ ’دختر’ آمده که محققان آن را به معنی ناهید (فرشته، ایزد) گرفته اند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، باغ مشجر و مثمر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناهید
سیاره زهره، دختر نار پستان
تصویری از ناهید
تصویر ناهید
فرهنگ فارسی معین
ناهید
زهره
تصویری از ناهید
تصویر ناهید
فرهنگ واژه فارسی سره
ناهید
زهره، ناهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آناهید
تصویر آناهید
(دخترانه)
آناهیتا، الهه آب، ازبین برنده ناپاکی و پلیدی، نام ایزد آب که در اوستا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا و بلند بالا توصیف شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آب ناهید
تصویر آب ناهید
(دخترانه)
نام زنی در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناهیه
تصویر ناهیه
ناهی، نهی کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اناهید
تصویر اناهید
زهره، دومین سیارۀ منظومۀ شمسی که قدما آنرا سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند، ناهید، ونوس، بیدخت، بغدخت، بیلفت، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهی
تصویر ناهی
نهی کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ناهید و ستارۀ زهره. (ناظم الاطباء). ستارۀ زهره است. ناهید هم گویند و زادروبیدخت هم گفته اند. (شعوری ج 1 ورق 103 ب). و رجوع به اناهیتا و ناهید شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوعی از خوردنی که از مغز حنظل و آرد ترکیب کنند. (برهان قاطع). رجوع به نهیده شود، مسکۀ تنک، و فی الصحاح: زبد نهید، اذا لم یکن رقیقاً، کذا فی الشمس و غیرها. (منتهی الارب). مسکۀ سطبر که تنک نباشد. (فرهنگ خطی). زبد. و گفته اند زبد و سرشیر رقیق. (از اقرب الموارد). نهد. نهیده. نهده. سرشیر گران و زیاد، یا سرشیر را چون زیاد و ضخم بود نهده گویندو چون اندک و تنک بود فهده. (از متن اللغه). نیز رجوع به نهده و نهیده شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
زن برآمده پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). دختر نارپستان. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). کنیزک پستان از جای برخاسته. (دهار). کنیزک که پستانش از جای برخاسته بود. (مهذب الاسماء). دختری که پستانش نو برآمده باشد. (غیاث اللغات). کاعب ناهده. ج، نواهد، غلام مراهق. (معجم متن اللغه) (آنندراج). ج، نهداء، نهّاد، نواهد، برخیزندۀ به سوی دشمن. (ناظم الاطباء). ناهض. (نشوء اللغه). ج، نهّاد،)
{{اسم}} اسد. (معجم متن اللغه) (المنجد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مخفف ناهید، ستارۀ زهره، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نهی و منع کننده، (برهان قاطع)، بازدارنده، منعکننده، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، منعکننده و بازماننده و بازدارنده از کاری، (غیاث اللغات)، نهی کننده، مقابل آمر:
فعلت نه به قصد آمر خیر
قولت نه به لفظ ناهی شر،
ناصرخسرو،
، شبعان، سیر، ریان، (از معجم متن اللغه) (المنجد)، سیراب، ج، نهاه، نهی شده، منهی عنه: فلان یرکب الناهی، ای یأتی بما نهی عنه، (معجم متن اللغه)، ناهیک، یقال: ناهیک، ای حسبک، (مهذب الاسماء)، ناهیک منه، کلمه تعجب و استعظام، ای کافیک من رجل، (از معجم متن اللغه)، هذا رجل ناهیک من رجل، این مرد بس است ترا از طلب دیگری، (منتهی الارب) (آنندراج)، ناهیک بزید فارساً، کلمه تعجب و بزرگداشت است و آن چنان است که گوئی حسبک، و تأویل آن چنین بود که او غایت چیزی است که آن را میطلبی و ترا ازطلب غیر بازمی دارد و هذا رجل ناهیک من رجل، گفته اندمعنای آن ’کافیک به’ است و آن کلمه ای است که بدان درمقام مدح تعجب نمایند، سپس در هر تعجبی به کار رفته است، (از اقرب الموارد)،
نهی، یجو زان یکون مصدراً کالنهی، (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
در تداول دشنامی است سادات را. دشنامی است سادات علوی را. (یادداشت مؤلف). که سید نیست. که نسب او درست نیست
لغت نامه دهخدا
تصویری از پناهیدنی
تصویر پناهیدنی
آنکه قابل پناهیدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهیده
تصویر پناهیده
پناه گرفته التجا یافته ملتجی شده
فرهنگ لغت هوشیار
بازدارنده نهی کننده بازدارنده منع کننده: فعلت نه بقصد آمرخیر قولت نه بلفظ ناهی شر. (ناصرخسرو. 180)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهیدن
تصویر پناهیدن
پناه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهیدگی
تصویر پناهیدگی
حالت و چگونگی پناهیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهد
تصویر ناهد
نارپستان: دختر، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهیه
تصویر ناهیه
مونث ناهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادید
تصویر نادید
نادیده ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
دغاباز کلک زن دشنام گونه ایست که به سیدان نادرست و نابکار اطلاق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناهید
تصویر اناهید
ناهید و ستاره زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهی
تصویر ناهی
بازدارنده، نهی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهد
تصویر ناهد
((هِ))
زن برآمده پستان، برخیزنده به سوی دشمن، شیر، اسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اناهید
تصویر اناهید
ناهید، زهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهیه
تصویر ناهیه
((یَ))
مؤنث ناهی، جمع نواهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناهیدن
تصویر پناهیدن
اکتناف
فرهنگ واژه فارسی سره
اسد، شیر، ضیغم، هژبر، ناهید، نارپستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد