هوشیار نبودن. نابخردی. بی کیاستی، مدهوشی. بیهوشی. حالت بیخودی و بیهوشی. بهوش نبودن، دیوانگی. ابلهی. حماقت: که او را شماخواستگاری کنید بدینگونه ناهوشیاری کنید. شمسی (یوسف و زلیخا). - ناهوشیاری کردن، ابلهی کردن. بخلاف عقل و فهم رفتار کردن
هوشیار نبودن. نابخردی. بی کیاستی، مدهوشی. بیهوشی. حالت بیخودی و بیهوشی. بهوش نبودن، دیوانگی. ابلهی. حماقت: که او را شماخواستگاری کنید بدینگونه ناهوشیاری کنید. شمسی (یوسف و زلیخا). - ناهوشیاری کردن، ابلهی کردن. بخلاف عقل و فهم رفتار کردن
عدم برابری. عدم تساوی. (ناظم الاطباء). ناهمسری. همسان و همسر و مساوی نبودن، نامسطحی. ناصافی. (از ناظم الاطباء). پستی و بلندی. مسطح و صاف و یکنواخت نبودن. - امثال: نالۀ آب از ناهمواری زمین است. ، در یک سطح و یک ردیف نبودن. پس و پیش بودن. نامنظمی. نامرتبی: شفیه، ناهمواری دندان، کجی. نادرستی. نامستقیم بودن. غیرمستوی بودن. کژی. انحنا: شرث، ناهمواری و ناراستی تیر. (منتهی الارب). شعر زائد، موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار و ناهمواری وی آن باشد که بعضی سر فرودآرد به چشم و بعضی به چشم اندرخلد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، خشونت. بی ادبی. درشتی: خردمند باید که (شراب) چنان خورد که مزۀ او بیشتر از بزه بود تا بر او وبال نگردد و این چنان باشد که به ریاضت کردن نفس خود را بجائی رساند که از اول شراب خوردن تا آخر هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیاید بگفتار وکردار، الا نیکوئی و خوشی. (نوروزنامه)، عدم لیاقت و شایستگی. (ناظم الاطباء)، ناسازگاری. مخالفت: دلش حیران شد از بی یاری بخت فتان خیزان ز ناهمواری بخت. نظامی. و با برادر غیاث الدنیا والدین به بغداد آمده و سلطان سعید برکیارق و ایاز را که عزم عدوان و ناهمواری داشتند و میخواستند که امیر ابوالحسن را بجای برادر بنشانند. (عتبه الکتبه). اهل همت راز ناهمواری گردون چه باک سیرانجم را چه غم کاندر زمین جوی و جراست. امیرعلیشیر. ، نابسامانی. نامرتبی. پریشانی: علی از خبر مالک اشتر عظیم غمناک شد از ناهمواری کارها. (مجمل التواریخ)، عدم تناسب. سازگارو متناسب نبودن. ناهمجوری: به سبب تفاوت و ناهمواری صحبت و تغیر و ناسازگاری الفت مصارمت کردند. (سندبادنامه ص 120)
عدم برابری. عدم تساوی. (ناظم الاطباء). ناهمسری. همسان و همسر و مساوی نبودن، نامسطحی. ناصافی. (از ناظم الاطباء). پستی و بلندی. مسطح و صاف و یکنواخت نبودن. - امثال: نالۀ آب از ناهمواری زمین است. ، در یک سطح و یک ردیف نبودن. پس و پیش بودن. نامنظمی. نامرتبی: شفیه، ناهمواری دندان، کجی. نادرستی. نامستقیم بودن. غیرمستوی بودن. کژی. انحنا: شَرَث، ناهمواری و ناراستی تیر. (منتهی الارب). شَعر زائد، موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار و ناهمواری وی آن باشد که بعضی سر فرودآرد به چشم و بعضی به چشم اندرخلد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، خشونت. بی ادبی. درشتی: خردمند باید که (شراب) چنان خورد که مزۀ او بیشتر از بزه بود تا بر او وبال نگردد و این چنان باشد که به ریاضت کردن نفس خود را بجائی رساند که از اول شراب خوردن تا آخر هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیاید بگفتار وکردار، الا نیکوئی و خوشی. (نوروزنامه)، عدم لیاقت و شایستگی. (ناظم الاطباء)، ناسازگاری. مخالفت: دلش حیران شد از بی یاری بخت فتان خیزان ز ناهمواری بخت. نظامی. و با برادر غیاث الدنیا والدین به بغداد آمده و سلطان سعید برکیارق و ایاز را که عزم عدوان و ناهمواری داشتند و میخواستند که امیر ابوالحسن را بجای برادر بنشانند. (عتبه الکتبه). اهل همت راز ناهمواری گردون چه باک سیرانجم را چه غم کاندر زمین جوی و جراست. امیرعلیشیر. ، نابسامانی. نامرتبی. پریشانی: علی از خبر مالک اشتر عظیم غمناک شد از ناهمواری کارها. (مجمل التواریخ)، عدم تناسب. سازگارو متناسب نبودن. ناهمجوری: به سبب تفاوت و ناهمواری صحبت و تغیر و ناسازگاری الفت مصارمت کردند. (سندبادنامه ص 120)
ناهوشیار. بی خرد. کم عقل: ز تخمی که کشتی در این روزگار ترا داد ای ناهشیوار بار. فردوسی. تو او را به دل ناهشیوار خوان وگر ارجمندی شود خوار دان. فردوسی. رجوع به ناهوشیار شود
ناهوشیار. بی خرد. کم عقل: ز تخمی که کشتی در این روزگار ترا داد ای ناهشیوار بار. فردوسی. تو او را به دل ناهشیوار خوان وگر ارجمندی شود خوار دان. فردوسی. رجوع به ناهوشیار شود
مسطح نبودن، ناتراش بودن صیقلی نبودن، بینظمی بی ترتیبی، نابرابری عدم تساوی، ناجوری عدم تناسب، کجی معوجی، نامانندگی اجزای چیزی، خودرایی خودسری بی ادبی، نادرستی نامعقولی، عدم لیاقت ناشایستگی
مسطح نبودن، ناتراش بودن صیقلی نبودن، بینظمی بی ترتیبی، نابرابری عدم تساوی، ناجوری عدم تناسب، کجی معوجی، نامانندگی اجزای چیزی، خودرایی خودسری بی ادبی، نادرستی نامعقولی، عدم لیاقت ناشایستگی