جدول جو
جدول جو

معنی ناهار - جستجوی لغت در جدول جو

ناهار
ناهاری، غذای ظهر، کسی که چیزی نخورده باشد، گرسنه، ناشتا، برای مثال چو شیران ناهار و ما چون رمه / که از کوهسار اندر آرد دمه (فردوسی - ۳/۱۵۰) گرسنگی، برای مثال به کتف شانه برآورده زانو از ادبار / به چشم خانه فروبرده دیده از ناهار (عثمان مختاری - ۲۲۴)
ناهار شکستن: کنایه از ناشتایی خوردن، رفع گرسنگی کردن
تصویری از ناهار
تصویر ناهار
فرهنگ فارسی عمید
ناهار
گرسنه، کسیکه از بامداد چیزی نخورده باشد، غذای ظهر
تصویری از ناهار
تصویر ناهار
فرهنگ لغت هوشیار
ناهار
گرسنه، روزه دار، غذایی که ظهر خورده شود
تصویری از ناهار
تصویر ناهار
فرهنگ فارسی معین
ناهار
چاشت، ناهاری، گرسنه، ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناهار
ناهار، خوراک نیمروزی، صبحانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باهار
تصویر باهار
ظرف، کاسه، خنور، ظرفی که در آن خوراک باشد، نوعی خوانندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
از کارافتاده، عاطل و بی اثر
فرهنگ فارسی عمید
چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا می دهند و ریسمان را به آن می بندند، مهار، برای مثال که بر آب و گل نقش ما یاد کرد / که ماهار در بینی باد کرد (رودکی - ۵۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناچار
تصویر ناچار
کنایه از درمانده، بینوا، بیچاره
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لاعلاج، خوٰاهی نخوٰاهی، ناگزرد، ناگزیر، خوٰاه ناخوٰاه، چار و ناچار، لاجرم، به ضرورت، کام ناکام، ناکام و کام، لابد، ناگزران، به ناچار، ناگزر، خوٰاه و ناخوٰاه، لامحاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انهار
تصویر انهار
نهرها، جوی ها، رودخانه ها، جمع واژۀ نهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادار
تصویر نادار
بی چیز، بی پول، فقیر، ناداشت
فرهنگ فارسی عمید
سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند، (از فرهنگ رشیدی)، روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند، (از فرهنگ جهانگیری)، نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند، (برهان قاطع) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161)، پهلوی و رامندی که نوعی از خوانندگی و گویندگی بود، (ناظم الاطباء)
ظرف، آوند، ظرف با طعام، مخفف با اهار است، چه اهار بمعنی خوراک است، (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری)، اناء، (برهان قاطع)، وعاء، (شرفنامه منیری)، خنور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ایالتی از کشور چین در مشرق ژهل که در سال 1921 میلادی بوسیله مغولان تجزیه شده است، دارای 2170000 تن سکنه است و مرکز این ایالت شهر ’چانگ چیاکئو’ میباشد
لغت نامه دهخدا
(ر رُ)
پیلپای، نام برهمن افسانه ای که داستانهای قدیم هند را بازگو میکرد، اسم وی در کلیله و دمنه آمده است، (فرهنگ فارسی معین)، بمعنی بیدبا، (آنندراج)، یکی از حکمای هند از ندمای دابشلیم، (ناظم الاطباء)، رجوع به بیدبا و بیدپا و رجوع به یشتها ج 2 ص 35 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2324 (حاشیه) و شرح حال رودکی ص 587، 523، 845، 856، 882، 886 و 910 شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: ناهار + ی نسبت، و آن لغهً به معنی چیزی است که برای ناشتا شکستن و رفع گرسنگی خورند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی اندک را گویند که کسی در صباح بخورد، (برهان قاطع)، ناشتائی اندک، چاشت کم، (ناظم الاطباء)، چیزی را گویند که بر ناهار بخورند، (از جهانگیری)، آنچه بامدادان بار اول خورند از چای و قهوه و نان و شیر و کره و پنیر و مربا و مانند آن، نهاری، نهار کم مایه که ناشتا خورند، پیش از طعام تمام مایه، (یادداشت مؤلف) :
ای باز سپید خورده کبکان را
مردار مخور بسان ناهاری،
ناصرخسرو،
بامدادانت دهد وعده به شامی خوش
شامگاهانت دهد وعده به ناهاری،
ناصرخسرو،
، مجازاً، به معنی غذائی که در روز خورند، امروزه در تداول نهار (= ناهار) گویند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نادار
تصویر نادار
محتاج، مقروض، گدا، تهیدست، بی چیز، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهور
تصویر ناهور
ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
آنکه بسبب ضربه یازخمی از کار افتاده صدمه دیده ظسیب رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهار
تصویر باهار
کاسه وظرف غذا خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآهار
تصویر ناآهار
آنکه چیزی نخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچار
تصویر ناچار
لاعلاج، مجبور، ناگریز، جبراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخار
تصویر ناخار
ناهموار درشت نتراشیده و نخراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در بینی شتر کنند: که برآب و گل نقش بنیاد کرد ک که ماهار در بینی باد کرد ک (رودکی رشیدی)، زمام شتر: برفتند صندوقها را به پشت کشیدند و ماهار اشتر بمشت. (شا. بخ 1611: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که برای ناشتا شکستن ورفع گرسنگی خورند، غذایی اندک که پیش ازطعام خورند: ای بازسپیدمخورکبکان را مردارمخوربسان ناهاری. (ناصرخسرو. 470)، غذایی که دروسط روزخورندناهارنهار: بامدادانت دهد و عده بشامی خوش شامگاهانت دهد و عده بناهاری. (ناصرخسرو. 417)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهار
تصویر انهار
جوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهاری
تصویر ناهاری
غذایی که بعد از ناشتا بودن خورند، پیش غذا، غذایی که هنگام ظهر خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انهار
تصویر انهار
جمع نهر، جوی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باهار
تصویر باهار
ظرف، آوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهار
تصویر ماهار
مهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادار
تصویر نادار
تهیدست، فقیر. بی نوا، مقابل دارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناچار
تصویر ناچار
ناگزیر، بیچاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناآهار
تصویر ناآهار
آن که چیزی نخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
کسی که ضربه کاری خورده و صدمه شدید دیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انهار
تصویر انهار
رودها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناچار
تصویر ناچار
مجبور، مکلف
فرهنگ واژه فارسی سره