جدول جو
جدول جو

معنی ناه - جستجوی لغت در جدول جو

ناه
بوی نم، بوئی که از زیرزمین ها و سردابها بر دماغ خورد، (برهان قاطع) (آنندراج)، بوی نمناک و بوی بدی که از زمین نمناک متصاعد می گردد، (ناظم الاطباء)، بوی جای نم دار، بوی نم، (فرهنگ خطی)، و نیز رجوع به نا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناهید
تصویر ناهید
(دخترانه)
ونوس، پاک، بی آلایش، آناهیتا، ستاره زهره، نام مادر اسفندیار و مادر اسکندر، نام دیگر کتایون همسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناهیرا
تصویر ناهیرا
(پسرانه)
روشنایی، نور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شناه
تصویر شناه
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، آشناب، شنار، آشناه، اشنه، اشناب، آشنا، شناو، سباحت برای مثال ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به عانی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام بتی است درعرب. (مهذب الاسماء). نام بتی، منوی ّ منسوب بدان. (منتهی الارب). نام بتی که مناءه نیز گویند. (ناظم الاطباء). بتی است که دو قبیلۀ هذیل و خزاعه را بود میان مکه و مدینه و آن را مناءه نیز گویند و نسبت به آن منوی است. (از اقرب الموارد). رجوع به منات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منا. (اقرب الموارد). رجوع به منا (معنی اول) شود
لغت نامه دهخدا
(مَمْ بَ)
موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَزْ زُ)
ناکس شدن. (از المصادر زوزنی چ بینش ص 93). و رجوع به دنو و دناوه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دانی، به معنی نزدیک. (از اقرب الموارد). رجوع به دانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سالاسال دادن کسی را چیزی، سالانه کردن کسی بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یک سال بعد یک سال بار آوردن خرمابن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گاوکشت. ج، فنوات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سگ انگور. (منتهی الارب). عنب الثعلب. (از اقرب الموارد) ، بار درختی است سخت سرخ که از آن قلائد سازند. ج، فنا. (منتهی الارب) ، عین الدیک را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شنا. آشنا. سباحت. آب ورزی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). شنا و آب ورزی. (برهان). شناوری. (غیاث اللغات). شنا کردن. (از اوبهی). شناگری. (انجمن آرا). شناوری و دست و پا زدن وبا لفظ کردن مستعمل است. (از آنندراج) :
اندر آن دشت که تو تیغ برآری ز نیام
مردم از خون به عمد گردد و آهو به شناه.
فرخی.
ز خون دشمن اندر میان رزمگهش
بلند پیل نداند گذشت جز به شناه.
فرخی.
و اندر آن دریا و آن آب و وحل درماند
که برون آمد از آنجا نتواند به شناه.
منوچهری.
چو غواص زی درّ داننده راه
همی زد به دریای معنی شناه.
(گرشاسب نامه ص 255).
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه.
؟ (از فرهنگ اسدی).
به نزد آب شناس آن کس است طعمه موج
که ز آب علم تو دارد گذر طمع به شناه.
رضی الدین نیشابوری.
- شناه آموختن، شنا آموختن. شنا یاد دادن:
هیچ دانا بچۀ بط را نیاموزد شناه.
سنایی.
- ، شناوری یاد گرفتن.
- شناه دانستن، شنا دانستن. به فن شناوری واقف بودن و توانستن: و هرکه شناه دانست خود را به آب اندر گرفت. (ترجمه طبری ص 515).
فرش دولت گستراند هرکه او دارد هنر
آب جیحون بگذراند هرکه او داند شناه.
معزی.
- شناه زدن، شنا کردن. غوطه خوردن. غرقه شدن:
با توبه آشنا شو و بیگانه شو زجرم
تا در بحار رحمت رحمن زنی شناه.
سوزنی.
در آب چشمه چوشد پای تو بجامه زدن
در آب دیده زند دست عاشق تو شناه.
سوزنی.
- شناه کردن، شنا کردن:
ای به بستان عطای تو چریده همه کس
زایران کرده به دریای سخای توشناه.
فرخی.
امید زایر تو رنجه گشت و خیره بماند
ز بسکه کرد به دریای بخشش تو شناه.
فرخی.
چاهها بود بر آن برچه یکی و چه هزار
که میان گل او پیل همی کرد شناه.
فرخی.
ای به دریای عقل کرده شناه
وز بد و نیک روزگار آگاه.
سنائی.
هم در آن حال همی کرد به دریای ضمیر
خاطر من ز پی حرص مدیح تو شناه.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیزه. ج، قنوات و قتی ّ وقنیات. و قنا، چوب دستی و یا هر چوب دستی که کج باشد یا راست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کاریز یا کاریز که بر زمین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طانی. زناکاران. (منتهی الارب). طناءه. رجوع به طناءه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بِ تَ کَ دِ یِ)
شهری است در جلعاد در قسمت منسی که نوبح آن را مفتوح ساخت و این همان قنوات جدیده است در حوران و در زمان رومی ها شهری معتبر و دارای اهمیت بوده و بعضی خرابه های عمده و خانه های قدیمه که قفل ها و پنجره های آنها از سنگ میباشد در آنجا دیده میشود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
توقف و درنگی. (از ناظم الاطباء). درنگ. (غیاث اللغات) (آنندراج). آهستگی. سکون. ضد عجله. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از شناه
تصویر شناه
شنا سباحت آبورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناه
تصویر سناه
میوه دادن دو سال یکبار چون کویک خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناه
تصویر اناه
دیر، درنگ، آهستگی، بردباری، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناه
تصویر قناه
مفردقنا یک نیزه نیزه، مهره پشت
فرهنگ لغت هوشیار
منات در فارسی: نام بتی که دو تیره هذیل و خزاعه از تازیان آن را پرستش می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناه
تصویر دناه
دنائه زفتی، پستی، زبونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناه
تصویر شناه
((ش هْ))
شنا، حرکت انسان یا جانور در زیر یا روی آب با کمک حرکات منظم و همآهنگ دست و پا که انواع مختلف دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهید
تصویر ناهید
زهره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهنجاری
تصویر ناهنجاری
عارضه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
آنورمال، غیرعادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهمگونی
تصویر ناهمگونی
اختلاف، تفاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهمسانی
تصویر ناهمسانی
تفاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهمسان گردی
تصویر ناهمسان گردی
آنیسوترپی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهمسان
تصویر ناهمسان
متفاوت، بی شباهت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهمساز
تصویر ناهمساز
نا موافث، ناموافق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهمتا
تصویر ناهمتا
متفاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهمانند
تصویر ناهمانند
بی شباهت
فرهنگ واژه فارسی سره