جدول جو
جدول جو

معنی نانواختن - جستجوی لغت در جدول جو

نانواختن(لَ ثَنْ)
نوازش نکردن، ننوازیدن ساز و امثال آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انداختن
تصویر انداختن
رها کردن چیزی از بالا به پایین، پرتاب کردن مثلاً سنگ انداختن
گستردن، پهن کردن مثلاً فرش انداخت
به دور افکندن
در جای خود قرار دادن مثلاً در را جا انداخت،
درون چیزی قرار دادن مثلاً کشتی را در آب انداخت
تکان دادن شدید عضوی از بدن به طوری که انگار آن را پرتاب کنند مثلاً لگد انداختن،
با حرکت سریع چیزی را گرفتن مثلاً دست انداخت و بالای در را گرفت
سقط جنین کردن مثلاً بچه را انداختن
به عمل آوردن مثلاً سرکه انداختن،
تاباندن مثلاً نور انداخت توی صورتش
به طعنه و مجاز چیزی گفتن مثلاً متلک انداخت
عکس گرفتن از کسی یا چیزی،
رها کردن، ترک کردن مثلاً سه سال است که ما را انداخته اینجا و خودش رفته
عزل کردن، برکنار کردن
معین کردن مثلاً شروع سفر را انداختند شب جمعه،
از حرکت بازداشتن مثلاً از کار انداخت
نابود کردن، از بین بردن
نقش کردن مثلاً چهار طرف صفحه را گل و بوته انداخت
محروم کردن،
مردود کردن مثلاً استاد مرا انداخت
سبب شدن وضع یا حالتی
منتشر کردن مثلاً چو انداختند که من بیمارم،
سرنگون کردن، چیزی را از حالت طبیعی خود خارج کردن مثلاً گلدان را انداخت
در معامله کسی را گول زدن
اندازه گرفتن
مشورت کردن، مطرح کردن،
مسیری را در پیش گرفتن مثلاً انداختیم تو اتوبان
فرهنگ فارسی عمید
نوازش ناشده. نوازش ندیده، نانوازیده. مقابل نواخته. رجوع به نواخته شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل نواختن. رجوع به نواختن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که از در نواختن نیست. که شایستۀ ملاطفت و نوازش و تفقد نیست، که نوازیدنی نیست
لغت نامه دهخدا
(کَم م)
نخواستن. نطلبیدن. طلب نکردن. تقاضا نکردن. درخواست نکردن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشناختن. استنکار. (زوزنی) (منتهی الارب). انکار. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). نکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تناکر. (منتهی الارب). مقابل شناختن. رجوع به شناختن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نیفراختن. مقابل افراختن. رجوع به افراختن و فراختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَءْ لَءَ)
نگداختن. مقابل گداختن
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نان ساختن. (ناظم الاطباء). اختباز. خبز. (تاج المصادر بیهقی).
- نان خود را پختن، کار خود را بسامان کردن. بار خود را بستن:
خویش را موزون و چست و سخته کن
ز آب دیده نان خود را پخته کن.
مولوی.
- نان کسی پخته بودن یا پخته شدن، آماده و فراهم بودن اسباب کار و معاش او. مهیا شدن موجبات رفاه و آسایش وی:
هر جا که در نواحی کرمانشهان ددی است
نانش بپخته از جگر خصم خام تست.
مجیر.
به همه جای نان من پخته ست
به همه جوی آب من رانده ست.
خاقانی.
پخته شد نان جهانداری تو
طمع خصم سراسر خام است.
ظهیر.
سپهر نان مرا پخته داشت چون خورشید
اگر چو ماه به قرصی مدار داشتمی.
ظهیر.
ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود
پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه.
کمال اسماعیل.
ز کلک تیره تو روشن است آب علوم
زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن.
کمال اسماعیل.
چون نان ملک ز آتش بأس تو پخته شد
در آب عجز کار حسود تو خام شد.
(از عقدالعلی).
بنزد بخت نشد نان هیچکس پخته
که تا نکرد ز خون عدوت خاک خمیر.
رضی الدین نیشابوری.
بر اقبال نانش پخته گر بود
کنون شد از دل دشمن کبابش.
رضی الدین.
، توطئه کردن و نقشه کشیدن به زیان کسی: نانی برایش میپزم که حظ کند!
لغت نامه دهخدا
(نانْ خوا / خا نَ / نِ)
نانوائی. خبازی. خبازخانه. جا و دکان نانوائی
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ ثَ)
نانوشتن. نانگاریدن. مقابل نگاشتن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشناختن
تصویر نشناختن
تمیز ناکردن، تشخیص ندادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانواخانه
تصویر نانواخانه
محل پخت وفروش نان خبازی نانوایی، رسته نانوا صنف خبازان: (آسیابانها ازدست ظلم خبازباشی و زورگوییهای نانواخانه میخواستندآسیابانهای خودرابگذارند و بشهرهای دیگرپناه ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
پختن وتهیه کردن نان، توطئه کردن ضدکسی سبب مسئولیت کسی شدن واو را گناهکار قلمداد کردن: نانی برایش میپزم که حظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
پرت کردن، پرتاب کردن، افکندن، پرانیدن، افگندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
((اَ تَ))
افکندن، پرتاب کردن، چیزی را به هدف زدن، هدف قرار دادن، در جایی منزل کردن، راندن، طرد کردن، فرش کردن، گستردن، مقدّر ساختن، کنایه از جنس نامرغوب را به جای جنس خوب فروختن، کلاه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان پختن
تصویر نان پختن
((پُ تَ))
نان ساختن، توطئه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
Airdrop, Drop, Sling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
larguer par avion, laisser tomber, lancer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
エアドロップする , 落とす , 投げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
להפיל , לַהַט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
एयरड्रॉप करना , गिराना , फेंकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
menjatuhkan dari udara, menjatuhkan, melempar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
ทิ้งจากอากาศ , หล่น , ขว้าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
uit de lucht laten vallen, laten vallen, slingeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
lanzar desde el aire, soltar, lanzar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
lanciare dal cielo, lasciare cadere, lanciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
lançar por aviões, deixar cair, lançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
空投 , 掉 , 投掷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
zrzucać, upuszczać, rzucać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
скидати , падати , кидати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
abwerfen, fallen lassen, schleudern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
сбрасывать , ронять , швырять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انداختن
تصویر انداختن
공중 투하 , 떨어뜨리다 , 던지다
دیکشنری فارسی به کره ای