جدول جو
جدول جو

معنی نانمودن - جستجوی لغت در جدول جو

نانمودن
(لَثْیْ)
نشان ندادن. ظاهر نساختن. پنهان کردن، نکردن. انجام ندادن. رجوع به نمودن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازنمودن
تصویر بازنمودن
وانمود کردن، نشان دادن، دوباره نشان دادن، شرح دادن، بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
وانمود کردن، بازنمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ ئو لَ)
مقابل ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نربودن. مقابل ربودن. رجوع به ربودن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نیاسودن. راحت نکردن. آسایش نداشتن، آرام نگرفتن. آرامش نداشتن، نخفتن. بیدار ماندن. نیارامیدن، شتاب کردن. توقف نداشتن. درنگ نکردن. ماندگی نگرفتن. رفع خستگی نکردن. رجوع به نیاسودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَمْیْ)
نیارمیدن، نرمیدن. مقابل رمیدن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ)
نیازموده. مقابل آزموده. رجوع به آزموده شود.
دور نه چرخ نازموده هنوز
سال عمرش دوده نبوده هنوز.
خاقانی.
، تحمل نکرده. ندیده:
ای پسر نازموده رنج سفر
نتوان یافت ره به گنج سفر.
شمس العلماء قریب ربانی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشنودن. مقابل شنودن. رجوع به شنودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشمردن. مقابل شمردن. رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نچمیدن. نخرامیدن. مقابل چمیدن. رجوع به چمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشخودن. نخراشیدن. مقابل شخودن، به معنی خراشیدن و خارانیدن و آسیب رساندن. رجوع به شخودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسرودن. ناسرائیدن. مقابل سرودن. رجوع به سرودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نغنودن. نیارامیدن. نخفتن. مقابل غنودن
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ بَ)
نگشادن. نگشودن. ناگشادن. باز ناکردن. مقابل گشودن
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ جَ)
نگذاشتن. مقابل نهادن. رجوع به نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناخفتن. آرام نگرفتن. نغنودن. مقابل نویدن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندمیدن. مقابل دمیدن. رجوع به دمیدن شود.
- نادمیدن خورشید، طلوع نکردن. طالع نشدن.
- نادمیدن گیاه، نرستن. نروئیدن. سر از خاک برنکردن
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ سَ تَ)
نشان دادن. (یادداشت به خط مؤلف) ، وانمود کردن. (یادداشت به خط مؤلف) : فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام. (کلیله و دمنه). فرانموده که او برخلاف پدر به عقیدت مسلمان است. (جهانگشای جوینی). از دلتنگی خون در شیشه میکرد و فرامی نمود که خنده است. (جهانگشای جوینی).
فرامی نمایم که می نشنوم
مگر کز تکلف مبرا شوم.
سعدی.
چنان فرانمای که از خدمتکاران مایی. (ترجمه تاریخ قم). رجوع به وانمودن، وانمود کردن و نیز رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
ندرودن. نادرویدن. مقابل درودن
لغت نامه دهخدا
(نُ/ نِ / نَ دَ)
که نمودنی نیست. که نتوان آن را نشان داد و ظاهر ساخت. که قابل اظهار و ابرازنیست، ناکردنی. رجوع به نمودنی شود
لغت نامه دهخدا
(یْ / یِ دَ)
نشان دادن عملی، کار کردن. کوشش کردن. سعی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
مرحوم دهخدا جملۀ زیر از دولتشاه را با تردید، پرداختن و ادا کردن معنی کرده است: و رجوع به وطن نمود تا باقی املاک پدر را فروخته، در باقی دیوان تن نماید. (از تذکرۀ دولتشاه، در ترجمه ابن یمین، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قَ)
دوباره نمودن. (ناظم الاطباء). دوباره نشان دادن:
رخی کزو متصور نمیشود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی نمائی باز.
سعدی (بدایع).
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ / لَ)
مقابل نمودن. رجوع به نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ تَ)
بازنمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره پدیدار کردن. (ناظم الاطباء). منعکس کردن. دوباره نشان دادن:
سپهر آئینۀ عدل است و شاید
که هرچ آن از تو بیند وانماید.
نظامی.
، نشان دادن. نمودن. ظاهر ساختن. نمایش دادن:
آنچه در کون است ز اشیا و آنچه هست
وانما جان را به هرصورت که هست.
مولوی.
با سلیمان یک بیک وامینمود
از برای عرضه خود را می ستود.
مولوی.
، به اقرارآوردن. اظهار کردن. (ناظم الاطباء). بیان کردن. ظاهرساختن: حکیمی به رمز وانموده است که هیچکس را چشم غیب بین نیست. (تاریخ بیهقی ص 96)
لغت نامه دهخدا
ظاهرنشده. ظاهرنکرده. (ناظم الاطباء). نهانی. پنهانی. مستتر. که بارز و آشکار نیست:
خیز تا بر تو راز بگشایم
صورت نانموده بنمایم.
نظامی.
هم قصۀ نانموده دانی
هم نامۀ ناگشوده خوانی.
نظامی.
، ناکرده. رجوع به نموده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
از جهان کامی ندیدن و مرادی حاصل نکردن. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نانمش شود
لغت نامه دهخدا
نصب کردن نانوبرای خواب کودک، نغمه خواندن زنان بهنگام خواب کودکان: آن نبینی که طفل از بانو گیرد آرام چون زند نانو. (آذری جها. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازموده
تصویر نازموده
نیازموده، ندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانمودن
تصویر فرانمودن
نشان دادن، وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنمودن
تصویر بازنمودن
دوباره نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
باز نمودن نشان دادن: (عجز فلک را وانمای، عقد جهان را ز جهان واگشای خخخ (مخزن الاسرار بنقل از دکتر شهابی)، وانمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانمودن
تصویر فرانمودن
((فَ نُ یا نِ دَ))
آشکار کردن، نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
((نَ یا نُ دَ))
باز نمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی معین