جدول جو
جدول جو

معنی فرانمودن

فرانمودن((فَ نُ یا نِ دَ))
آشکار کردن، نشان دادن
تصویری از فرانمودن
تصویر فرانمودن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرانمودن

فرانمودن

فرانمودن
نشان دادن. (یادداشت به خط مؤلف) ، وانمود کردن. (یادداشت به خط مؤلف) : فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام. (کلیله و دمنه). فرانموده که او برخلاف پدر به عقیدت مسلمان است. (جهانگشای جوینی). از دلتنگی خون در شیشه میکرد و فرامی نمود که خنده است. (جهانگشای جوینی).
فرامی نمایم که می نشنوم
مگر کز تکلف مبرا شوم.
سعدی.
چنان فرانمای که از خدمتکاران مایی. (ترجمه تاریخ قم). رجوع به وانمودن، وانمود کردن و نیز رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا

براندودن

براندودن
مالیدن. اندودن:
همه یال اسب از کران تا کران
براندوده مشک و می و زعفران.
فردوسی.
بزد مهره در جام بر پشت پیل
زمین را تو گفتی براندود نیل.
فردوسی.
چو گرفته شود آن کشور سنگین، ده و شهر
سنگدل باش و در رحم براندای به قیر.
سوزنی.
چو بازو قوی کرد و دندان سطبر
براندایدش دایه پستان بصبر.
سعدی
لغت نامه دهخدا