بی حساب. بی شمار. ناشمار. بیکران. بی قیاس. بی اندازه. بسیار، ناشمرده. (ناظم الاطباء). شمرده ناشده: من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند خلق آفاق، بماند طرفی نامعدود. سعدی
بی حساب. بی شمار. ناشمار. بیکران. بی قیاس. بی اندازه. بسیار، ناشمرده. (ناظم الاطباء). شمرده ناشده: من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند خلق آفاق، بماند طرفی نامعدود. سعدی
بی سابقه. غیرمنتظر. که مسبوق به سابقه ای نیست: سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس از او چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی. ، نامألوف. نامأنوس: و بازرگان از مطالعۀ ضیعت و معاملۀ تجارت بازگشت و در شهر به طرفی نامعهود فرودآمد. (سندبادنامه ص 157). و بدین موضع نامعهود و طریق نامألوف آمدن بر سبیل تفرد و تجرد موجب چیست. (سندبادنامه ص 222)
بی سابقه. غیرمنتظر. که مسبوق به سابقه ای نیست: سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس از او چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی. ، نامألوف. نامأنوس: و بازرگان از مطالعۀ ضیعت و معاملۀ تجارت بازگشت و در شهر به طرفی نامعهود فرودآمد. (سندبادنامه ص 157). و بدین موضع نامعهود و طریق نامألوف آمدن بر سبیل تفرد و تجرد موجب چیست. (سندبادنامه ص 222)
بی حد. بی پایان. (از آنندراج). بی حد. بی نهایت. بی انجام. بی پایان. ناجزانجام. (از ناظم الاطباء). بی کران: عرصۀ مملکت غور چه نامحدود است که در آن عرصه چنان لشکر نامعدود است. انوری. ، نامحصور. تحدیدناشده. که حد و حصار آن معلوم و مشخص نشده است. که بی حد و حصار است، بیشمار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامعین. (ناظم الاطباء). بی اندازه. بی حصر و شمار. غیرقابل حصر و شمار: لشکراسلام با غنایم نامحدود... به غزنه آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 353)
بی حد. بی پایان. (از آنندراج). بی حد. بی نهایت. بی انجام. بی پایان. ناجزانجام. (از ناظم الاطباء). بی کران: عرصۀ مملکت غور چه نامحدود است که در آن عرصه چنان لشکر نامعدود است. انوری. ، نامحصور. تحدیدناشده. که حد و حصار آن معلوم و مشخص نشده است. که بی حد و حصار است، بیشمار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامعین. (ناظم الاطباء). بی اندازه. بی حصر و شمار. غیرقابل حصر و شمار: لشکراسلام با غنایم نامحدود... به غزنه آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 353)