جرین و جای خرما خشک کردن، ستون خرگاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگ صافی که گرداگرد آن را از سنگ برآورند تا آب در آن فراهم آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوزه ای است یک پهلو که در سفر همراه دارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بوریا که از برگ مقل یا خوص الدم یا بوی جهودان بافته باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، تابۀ کلان که در آن گندم بریان کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چوب که در پهنا برد و ستون رز نهند و هر دو طرف آن را به خاکستر مخلوط به خون محکم کنند، یا عام است. (منتهی الارب). چوبی که در عرض بر دو ستون درخت رز نهند. (از اقرب الموارد) ، چوبی است برشکل محور که بدان نان را پهن سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جرین و جای خرما خشک کردن، ستون خرگاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگ صافی که گرداگرد آن را از سنگ برآورند تا آب در آن فراهم آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوزه ای است یک پهلو که در سفر همراه دارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بوریا که از برگ مقل یا خوص الدم یا بوی جهودان بافته باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، تابۀ کلان که در آن گندم بریان کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چوب که در پهنا برد و ستون رز نهند و هر دو طرف آن را به خاکستر مخلوط به خون محکم کنند، یا عام است. (منتهی الارب). چوبی که در عرض بر دو ستون درخت رز نهند. (از اقرب الموارد) ، چوبی است برشکل محور که بدان نان را پهن سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از تسطیح. رجوع به تسطیح شود. هموارشده. (از اقرب الموارد). پهن و گسترده شده. (غیاث). برابر و هموار و پهن. (ناظم الاطباء). گسترده. راست. تخت. هموارکرده. هم طرازشده. صاف. مستوی: نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد، چنانکه به نظر انگیخته نماید و مسطح باشد. (کلیله و دمنه). بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64). - أنف مسطح، بینی نیک گسترده و پهن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - مسطح شدن، هموار شدن. صاف شدن. - مسطح کردن، تسطیح. هموار کردن. صاف کردن. ، بام کرده، گوری که مسنم نبود. (دهار) ، (اصطلاح هندسه) در اصطلاح محاسبان و مهندسان، بر شکلی اطلاق می گردد که یک خط یا بیشتر محیط بر آن باشد، و برشکل مسطح قائم الزوایایی که بر یکی از زوایای آن دو خط مختلف محیط باشد. (از حاشیۀ تحریر اقلیدس). و این همان مستطیل است که مباین با مربع می باشد. و نیز گویند مسطح عبارت است از حاصل ضرب یکی از دوخط محیط بر یکی از زوایای قائمه در خط دیگر، که بدین ترتیب مسطح اعم از مربع خواهد بود. و در تحریر اقلیدس آمده است که عدد مسطح، مجتمع ضرب عددی است در عدد دیگر، که دو عدد بر آن محیط باشد که آن دو عدد دو ضلع آن به شمار می آیند خواه متساوی باشند و خواه مختلف، و عدد مربع، مجتمع ضرب عددی است در مثل خودش که دو عدد متساوی بر آن محیط باشد. بنابراین عدد مربع اخص از عدد مسطح می باشد، ولی از شرح خلاصهالحساب چنین مستفاد می شود که آنها دو عدد متباین می باشند، چه آنجا گوید مسطح عبارت است از حاصل ضرب عددی در عدد دیگر، نه در خودش، چون عدد بیست که حاصل ضرب چهار در پنج است، و اما حاصل ضرب یک عدد در خودش را مربع نامند، و این موضوع در حاشیۀ تحریر اقلیدس بصراحت آمده است که هر عددی که از ضرب دو عدد مختلف در یکدیگر به دست آید مسطح نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح ریاضی) در اصطلاح ریاضی، معدل. رجوع به اربعۀ متناسبه و ارثماطیقی شود، نام قسم شایع اصطرلاب. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، یکی از سه نوع بسائط. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نعت مفعولی از تسطیح. رجوع به تسطیح شود. هموارشده. (از اقرب الموارد). پهن و گسترده شده. (غیاث). برابر و هموار و پهن. (ناظم الاطباء). گسترده. راست. تخت. هموارکرده. هم طرازشده. صاف. مستوی: نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد، چنانکه به نظر انگیخته نماید و مسطح باشد. (کلیله و دمنه). بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64). - أنف مسطح، بینی نیک گسترده و پهن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - مسطح شدن، هموار شدن. صاف شدن. - مسطح کردن، تسطیح. هموار کردن. صاف کردن. ، بام کرده، گوری که مسنم نبود. (دهار) ، (اصطلاح هندسه) در اصطلاح محاسبان و مهندسان، بر شکلی اطلاق می گردد که یک خط یا بیشتر محیط بر آن باشد، و برشکل مسطح قائم الزوایایی که بر یکی از زوایای آن دو خط مختلف محیط باشد. (از حاشیۀ تحریر اقلیدس). و این همان مستطیل است که مباین با مربع می باشد. و نیز گویند مسطح عبارت است از حاصل ضرب یکی از دوخط محیط بر یکی از زوایای قائمه در خط دیگر، که بدین ترتیب مسطح اعم از مربع خواهد بود. و در تحریر اقلیدس آمده است که عدد مسطح، مجتمع ضرب عددی است در عدد دیگر، که دو عدد بر آن محیط باشد که آن دو عدد دو ضلع آن به شمار می آیند خواه متساوی باشند و خواه مختلف، و عدد مربع، مجتمع ضرب عددی است در مثل خودش که دو عدد متساوی بر آن محیط باشد. بنابراین عدد مربع اخص از عدد مسطح می باشد، ولی از شرح خلاصهالحساب چنین مستفاد می شود که آنها دو عدد متباین می باشند، چه آنجا گوید مسطح عبارت است از حاصل ضرب عددی در عدد دیگر، نه در خودش، چون عدد بیست که حاصل ضرب چهار در پنج است، و اما حاصل ضرب یک عدد در خودش را مربع نامند، و این موضوع در حاشیۀ تحریر اقلیدس بصراحت آمده است که هر عددی که از ضرب دو عدد مختلف در یکدیگر به دست آید مسطح نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح ریاضی) در اصطلاح ریاضی، معدل. رجوع به اربعۀ متناسبه و ارثماطیقی شود، نام قسم شایع اصطرلاب. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، یکی از سه نوع بسائط. (یادداشت مرحوم دهخدا)
هرچه پیش آید از مرغ و وحش. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچه پیش آید شخصی را از مرغ و وحش. (ناظم الاطباء). مقابل قعید. آنچه از وحش و طیر که از پیش روی تو درآید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مایستقبلک من امامک من الطیر و الظباء و الوحش و غیرها مما یزجر. (معجم متن اللغه) ، گوسپند. کبش. عنز. (اقرب الموارد). یقال: ما له ناطح و لا خابط، یعنی او را نه گوسپندیست و نه شتری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). ای لا شی ٔ له، او را چیزی نیست. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، رنج. سختی. (آنندراج). یقال: اصابه ناطح من الدهر، ای امر شدید. (منتهی الارب). رنج. سختی. شدت. (ناظم الاطباء). امر شدید پرمشقت. (معجم متن اللغه). ج، نواطح
هرچه پیش آید از مرغ و وحش. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچه پیش آید شخصی را از مرغ و وحش. (ناظم الاطباء). مقابل قعید. آنچه از وحش و طیر که از پیش روی تو درآید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مایستقبلک من امامک من الطیر و الظباء و الوحش و غیرها مما یزجر. (معجم متن اللغه) ، گوسپند. کبش. عنز. (اقرب الموارد). یقال: ما له ناطح و لا خابط، یعنی او را نه گوسپندیست و نه شتری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). ای لا شی ٔ له، او را چیزی نیست. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، رنج. سختی. (آنندراج). یقال: اصابه ناطح من الدهر، ای امر شدید. (منتهی الارب). رنج. سختی. شدت. (ناظم الاطباء). امر شدید پرمشقت. (معجم متن اللغه). ج، نواطح
نطح و ناطح دو ستاره است از منازل قمر به برج حمل که هردو شاخ وی اند. (منتهی الارب) (آنندراج). نطح و ناطح نام دو ستاره است در شاخ حمل و آنها را شرطان گویند که یکی از منازل قمر است. (ناظم الاطباء). شرطان، و آن دو شاخ های حمل اند از منازل قمر. (اقرب الموارد)
نطح و ناطح دو ستاره است از منازل قمر به برج حمل که هردو شاخ وی اند. (منتهی الارب) (آنندراج). نطح و ناطح نام دو ستاره است در شاخ حمل و آنها را شرطان گویند که یکی از منازل قمر است. (ناظم الاطباء). شرطان، و آن دو شاخ های حمل اند از منازل قمر. (اقرب الموارد)