جدول جو
جدول جو

معنی نامستعد - جستجوی لغت در جدول جو

نامستعد
(مُ تَ عِ)
بی استعداد. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) : استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان) ، ناآماده. غیرمهیا. نابسیجیده. که آماده و مستعد نیست
لغت نامه دهخدا
نامستعد
اکار ناشایسته ناآماده آنکه مستعدنیست ناشایسته نالایق: (استعدادبی تربیت دریغ است وتربیت نامستعد ضایع، {نا آماده مقابل مستعد
تصویری از نامستعد
تصویر نامستعد
فرهنگ لغت هوشیار
نامستعد
بی کفایت، ناشایسته، نالایق، نامهیا
متضاد: لایق، مستعد، آماده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامساعد
تصویر نامساعد
ناموافق، ناسازگار، آنکه مساعدت نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
کسی که آماده برای کاری است، آماده، با استعداد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حِق ق / حِ)
آنکه سزاوار نباشد. آنکه شایستگی و استحقاق نداشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء). که مهارت ندارد. نامجرب. بی تجربه. ناشی. که ماهر در کاری نیست
لغت نامه دهخدا
(مُعِ)
ناموافق. ناسازوار. (آنندراج). ناموافق. کسی یا چیزی که مساعدت و همراهی نکند. ضد مساعد. (ناظم الاطباء). که یار و مساعد و موافق و همراه نیست. کجرفتار. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهموار:
زمانۀ نامساعد را از این گونه بجز حجت
به زرّ و گوهر الفاظ و معنی کس نیاراید.
ناصرخسرو.
یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد. (گلستان).
روزگار نامساعد مردم ناسازگار.
؟
لغت نامه دهخدا
(مُ جَعْ عَ)
فرخال. فرخار. (یادداشت مؤلف). رجوع به مجعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
آنکه قابل اعتبار و اعتماد نبود. (ناظم الاطباء). نامعتبر. مقابل معتمد
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
نامساعدبودن. ناسازگاری. ناموافقی. ناسازواری. کجرفتاری. ناهمواری. همراهی و یاری و مساعدت نکردن:
دل از کرشمۀ ساقی بشکر بود، ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 146)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آشکار. ظاهر. هویدا. پیدا. واضح. صریح. پدیدار. غیرمستقر. ناپوشیده. لائح، عریان. لخت. برهنه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامبارک. شوم. (ناظم الاطباء). ناخجسته. مشؤوم. منحوس. نحس. نافرخنده، بدبخت. (ناظم الاطباء). مقابل مسعود، به معنی سعید و خوشبخت. رجوع به مسعود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
مهیا و آماده شده بکاری، ساخته، حاضر
فرهنگ لغت هوشیار
ناسازی نامساعدبودن: دل ازکرشمه ساقی بشکر بود ولی زنامساعدی بختش اندکی گله بود. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامساعد
تصویر نامساعد
ناموافق، ناهموار، ستیزه گر
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیده نشده ظاهرظشکار، لخت برهنه مقابل مستور، ناپوشیده برهنه آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسعود
تصویر نامسعود
تیره بخت، بد شگون نامبارک نحس شوم، بدبخت مقابل مسعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعتمد
تصویر نامعتمد
آنکه قابل اعتمادنیست مقابل معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامتعدل
تصویر نامتعدل
اپتمان، ناجور، ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااستاد
تصویر نااستاد
آنکه درکارش مهارت ندارد نامجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامستحق
تصویر نامستحق
ناسزاوار آنکه سزاوارنیست ناشایسته نالایق مقابل مستحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
((مُ تَ عِ دِّ))
آماده، مهیا، دارای قابلیت و استعداد
فرهنگ فارسی معین
ناجور، ناسازگار، ناموافق
متضاد: مساعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روسپی، فاحشه، هرجایی، آشکار، فاش، برهنه
متضاد: نجیب، پیدا، 3، پوشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شوم، نافرخنده، نامیمون، نحس، بدبخت، شوربخت
متضاد: فرخنده، مسعود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
Predisposed, Liable, Susceptibly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
responsable, prédisposé, susceptible
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
responsável, predisposto, susceptível
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
haftbar, anfällig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
odpowiedzialny, predysponowany, podatny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
ответственный , предрасположенный , восприимчиво
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
відповідальний , схильний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
verantwoordelijk, geneigd, vatbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
responsable, predispuesto, susceptible
دیکشنری فارسی به اسپانیایی