ناموافق. ناسازوار. (آنندراج). ناموافق. کسی یا چیزی که مساعدت و همراهی نکند. ضد مساعد. (ناظم الاطباء). که یار و مساعد و موافق و همراه نیست. کجرفتار. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهموار: زمانۀ نامساعد را از این گونه بجز حجت به زرّ و گوهر الفاظ و معنی کس نیاراید. ناصرخسرو. یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد. (گلستان). روزگار نامساعد مردم ناسازگار. ؟
ناموافق. ناسازوار. (آنندراج). ناموافق. کسی یا چیزی که مساعدت و همراهی نکند. ضد مساعد. (ناظم الاطباء). که یار و مساعد و موافق و همراه نیست. کجرفتار. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهمراه. مخالف. ستیزه گر. نادمساز. ناهموار: زمانۀ نامساعد را از این گونه بجز حجت به زرّ و گوهر الفاظ و معنی کس نیاراید. ناصرخسرو. یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد. (گلستان). روزگار نامساعد مردم ناسازگار. ؟
نامساعدبودن. ناسازگاری. ناموافقی. ناسازواری. کجرفتاری. ناهمواری. همراهی و یاری و مساعدت نکردن: دل از کرشمۀ ساقی بشکر بود، ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 146)
نامساعدبودن. ناسازگاری. ناموافقی. ناسازواری. کجرفتاری. ناهمواری. همراهی و یاری و مساعدت نکردن: دل از کرشمۀ ساقی بشکر بود، ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 146)
بی استعداد. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) : استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان) ، ناآماده. غیرمهیا. نابسیجیده. که آماده و مستعد نیست
بی استعداد. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) : استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان) ، ناآماده. غیرمهیا. نابسیجیده. که آماده و مستعد نیست