جدول جو
جدول جو

معنی نامرمد - جستجوی لغت در جدول جو

نامرمد
(مُ مَ)
که چشمش سالم و بی عیب است. که چشمش بی آفت است. مقابل مرمد و رمداء:
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم سالم و نامرمد است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نامرمد
بینا روشن چشم آنکه چشمش سالم وبی عیب است: مادح خورشید مداح خوداست که دو چشمم سالم و نامرمداست. (مثنوی لغ) مقابل مرمد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامرند
تصویر سامرند
(پسرانه)
نام کوهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
معمولا به شخصیت منفی در سینمای قبل از انقلاب نامرد گفته میشد. نمونه ی بارز آن، آثار قبل از انقلاب کیمیایی است. این آثار دو گروه از آدمها را که به بد یا نامرد و یا خوب و مرد تقسیم شده بودند نشان می دادند وب دین ترتیب روایت فیلم را پیش می بردند درآثاری چون ”قیصر“ این تقسیم بندی مشهود است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از نامحرم
تصویر نامحرم
مردی که محرم زن نیست، زنی که محرم مرد نباشد، کنایه از بیگانه، کنایه از کسی که رازدار نباشد و به او اعتماد نتوان کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامحمود
تصویر نامحمود
ناپسندیده، زشت و ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرید
تصویر نابرید
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
فاقد خصلت های انسانی پسندیده، ناجوان مرد، ناکس، بی تعصب، بی غیرت، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناچرید
تصویر ناچرید
انسان یا حیوان که چیزی نخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردم
تصویر نامردم
ناکس، فرومایه، بدسرشت، پست فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
کسی که به مراد و مقصود خود نرسیده، ناکام، محروم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دُ)
فرومایه. نااهل. مرادف ناکس. (آنندراج). ناکس. (غیاث اللغات). بی غیرت. ناکس. بی قدر. فرومایه. دون. پست فطرت. بدسرشت. (از ناظم الاطباء). بی مروت. نامرد. آنکه آئین مردی و مردمی نداند:
گرچه نامردم است آن ناکس
بشود هیچ از دلم ؟ برگس.
رودکی.
مظفر باش و گیتی دار و نهمت یاب و شادی کن
جهان خالی کن از نامردم بدگوهر سفله.
فرخی.
بلی مردم دور نامردمند
نه بر انجمن فتنه برانجمند.
نظامی.
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلۀ نامردمم بباید ساخت.
سعدی.
نگویم مراعات مردم بکن
کرم پیش نامردمان کم بکن.
سعدی.
هرکه نامردم بود عذرش بنه
چون به چشمش درنیامد مردمی.
سعدی.
بزرگی بایدت در مردمی کوش
که دولت گرد نامردم نگردد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بی مراد. (از آنندراج). (از غیاث اللغات). ناکام. به مقصود نرسیده. (فرهنگ نظام). مأیوس. محروم. ناامید. بی بهره. بی نصیب. (ناظم الاطباء) :
بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد
احباب او به عشرت و اقبال کامران.
فرخی.
همراه من به راه وفاهمدمی نبود
گریه عنان خود به من نامراد داد.
مشفقی.
نیامد از منت یک بار یادی
که گوئی بود اینجا نامرادی.
وحشی.
به کوه این نامرادسنگ فرسای
به نقش پای شیرین چشم ترسای.
وصال.
، ناراضی. ناخشنود، بدبخت. دل شکسته. دلگیر، مستمند. بی چاره. مجبور. (ناظم الاطباء) ، به ناکامی. در ناامیدی. به نومیدی. در حال یأس و حرمان و محرومیت:
وز آن خشت زرین شداد عاد
چه آمد بجز مردن نامراد؟
نظامی.
روزی بینی به کام دشمن
زر مانده و نامراد مرده.
سعدی
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان جلال وند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است، در 87 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی دهستان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 135 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین می شود، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بی مروت. (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، ناکس. بی غیرت. (ناظم الاطباء). بی حمیت. بی عار و ننگ. بی تعصب. بی رگ. بی درد. بی عار. که مردانگی وشجاعت و دلیری ندارد. دشنام گونه ای است:
دمان طوس نامرد ناهوشیار
چرا برد لشکر به سوی حصار.
فردوسی.
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست.
ناصرخسرو.
به نزد چون تو ناجنسی چه دانائی چه نادانی
بدست چون تونامردی چه نرم آهن چه روهینا.
سنائی.
و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی... نامرد را چه محمل باشد. (کتاب النقض ص 415).
بر چنین قلعه مرد یابد بار
نیست نامرد را در این دز کار.
نظامی.
اگر غیرت بری بادرد باشی
وگر بی غیرتی نامرد باشی.
نظامی.
هرکه بی باکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست.
مولوی.
تا بدین دام و رسن های هوا
مرد تو گردد ز نامردان جدا.
مولوی.
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
گر من این عهد به پایان نبرم نامردم.
سعدی.
دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست
نامرد که مائیم چرا دل بسرشتیم.
سعدی.
نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز.
سعدی.
، بزدل. (آنندراج). ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. (از ناظم الاطباء). بددل. ترسنده. بی ثبات و بی استقامت:
مرد جانان نه ای مکن دعوی
زآنکه نامرد مرد جانان نیست.
عطار.
گر کار جهان به زور بودی و نبرد
مرد از سر نامرد برآوردی گرد.
پوریای ولی.
، حریص. آزمند. (از ناظم الاطباء) : نامردان پای آبله کردند و مردان تن آبله کردند. (کیمیای سعادت) ، آنکه بر زنان قادر نباشد. (آنندراج). عنّین. (منتهی الارب). مردی که قادر بر جماع نباشد. (فرهنگ نظام). کسی که با زن نزدیکی نتواند. (ناظم الاطباء). که مردی ندارد. که فاقد رجولیت است. که بر انجام دادن وظایف زناشوئی توانا نیست:
خاطرم بکر و دهر نامرد است
نزد نامرد بکر بی خطر است.
خاقانی.
با دانش من نساخت دهر آری
دانش بکر است و دهر نامرد است.
خاقانی.
، آنکه مرد نیست:
نه هر کو زن بود نامرد باشد
زن آن مرد است کو بیدرد باشد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
یله آزاد، بی بندو بار آنچه که دربند قید و شرطی نیست بدون قید آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموید
تصویر ناموید
تائید ناشده، ناموفق، بی تائید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامفید
تصویر نامفید
ناسودمند، بی اثر، بی خاصیت
فرهنگ لغت هوشیار
ناچران: غریبان که بر شهر ما بگذرند چماننده پای ولبان ناچرند... (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخرمی
تصویر ناخرمی
ناشاد بودن غمگینی، نادلپسندی نامطبوعی مقابل خرمی
فرهنگ لغت هوشیار
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعتمد
تصویر نامعتمد
آنکه قابل اعتمادنیست مقابل معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
نابه جا نام بی جا بدون مسمی بی مسمی. یااسم نامسمی. اسمی که مفهوم لغوی آن بادارنده اسم تطبیق نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرئی
تصویر نامرئی
نادیدنی، غیب، ناپیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
بی غیرت، ناکس، بی حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
محروم، نا امید، مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردم
تصویر نامردم
فرومایه، نا اهل، بی قدر و مروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
((مَ))
پست، بی غیرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
((مُ))
ناکام، محروم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامرتب
تصویر نامرتب
پساپیش، نا به سامان
فرهنگ واژه فارسی سره
بیچاره، بی نصیب، محروم، ناخشنود، ناکام
متضاد: کامیاب، مرادمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ادب، پست، پست فطرت، دنی، فرومایه، ناکس، حیوان صفت، ددمنش، دیوخو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی حمیت، دیوث، زن بمزد، قرمساق، بی حمیت، بی غیرت، بی مروت، عنین، ناتوان، امرد، ترسو، جبون
متضاد: مرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فاقد صفت مردانگی، ناجوانمرد
فرهنگ گویش مازندرانی