معمولا به شخصیت منفی در سینمای قبل از انقلاب نامرد گفته میشد. نمونه ی بارز آن، آثار قبل از انقلاب کیمیایی است. این آثار دو گروه از آدمها را که به بد یا نامرد و یا خوب و مرد تقسیم شده بودند نشان می دادند وب دین ترتیب روایت فیلم را پیش می بردند درآثاری چون ”قیصر“ این تقسیم بندی مشهود است
معمولا به شخصیت منفی در سینمای قبل از انقلاب نامرد گفته میشد. نمونه ی بارز آن، آثار قبل از انقلاب کیمیایی است. این آثار دو گروه از آدمها را که به بد یا نامرد و یا خوب و مرد تقسیم شده بودند نشان می دادند وب دین ترتیب روایت فیلم را پیش می بردند درآثاری چون ”قیصر“ این تقسیم بندی مشهود است
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مِثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
فرومایه. نااهل. مرادف ناکس. (آنندراج). ناکس. (غیاث اللغات). بی غیرت. ناکس. بی قدر. فرومایه. دون. پست فطرت. بدسرشت. (از ناظم الاطباء). بی مروت. نامرد. آنکه آئین مردی و مردمی نداند: گرچه نامردم است آن ناکس بشود هیچ از دلم ؟ برگس. رودکی. مظفر باش و گیتی دار و نهمت یاب و شادی کن جهان خالی کن از نامردم بدگوهر سفله. فرخی. بلی مردم دور نامردمند نه بر انجمن فتنه برانجمند. نظامی. قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت که در طویلۀ نامردمم بباید ساخت. سعدی. نگویم مراعات مردم بکن کرم پیش نامردمان کم بکن. سعدی. هرکه نامردم بود عذرش بنه چون به چشمش درنیامد مردمی. سعدی. بزرگی بایدت در مردمی کوش که دولت گرد نامردم نگردد. امیرخسرو (از آنندراج)
فرومایه. نااهل. مرادف ناکس. (آنندراج). ناکس. (غیاث اللغات). بی غیرت. ناکس. بی قدر. فرومایه. دون. پست فطرت. بدسرشت. (از ناظم الاطباء). بی مروت. نامرد. آنکه آئین مردی و مردمی نداند: گرچه نامردم است آن ناکس بشود هیچ از دلم ؟ برگس. رودکی. مظفر باش و گیتی دار و نهمت یاب و شادی کن جهان خالی کن از نامردم بدگوهر سفله. فرخی. بلی مردم دور نامردمند نه بر انجمن فتنه برانجمند. نظامی. قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت که در طویلۀ نامردمم بباید ساخت. سعدی. نگویم مراعات مردم بکن کرم پیش نامردمان کم بکن. سعدی. هرکه نامردم بود عذرش بنه چون به چشمش درنیامد مردمی. سعدی. بزرگی بایدت در مردمی کوش که دولت گرد نامردم نگردد. امیرخسرو (از آنندراج)
بی مراد. (از آنندراج). (از غیاث اللغات). ناکام. به مقصود نرسیده. (فرهنگ نظام). مأیوس. محروم. ناامید. بی بهره. بی نصیب. (ناظم الاطباء) : بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد احباب او به عشرت و اقبال کامران. فرخی. همراه من به راه وفاهمدمی نبود گریه عنان خود به من نامراد داد. مشفقی. نیامد از منت یک بار یادی که گوئی بود اینجا نامرادی. وحشی. به کوه این نامرادسنگ فرسای به نقش پای شیرین چشم ترسای. وصال. ، ناراضی. ناخشنود، بدبخت. دل شکسته. دلگیر، مستمند. بی چاره. مجبور. (ناظم الاطباء) ، به ناکامی. در ناامیدی. به نومیدی. در حال یأس و حرمان و محرومیت: وز آن خشت زرین شداد عاد چه آمد بجز مردن نامراد؟ نظامی. روزی بینی به کام دشمن زر مانده و نامراد مرده. سعدی
بی مراد. (از آنندراج). (از غیاث اللغات). ناکام. به مقصود نرسیده. (فرهنگ نظام). مأیوس. محروم. ناامید. بی بهره. بی نصیب. (ناظم الاطباء) : بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد احباب او به عشرت و اقبال کامران. فرخی. همراه من به راه وفاهمدمی نبود گریه عنان خود به من نامراد داد. مشفقی. نیامد از منت یک بار یادی که گوئی بود اینجا نامرادی. وحشی. به کوه این نامرادسنگ فرسای به نقش پای شیرین چشم ترسای. وصال. ، ناراضی. ناخشنود، بدبخت. دل شکسته. دلگیر، مستمند. بی چاره. مجبور. (ناظم الاطباء) ، به ناکامی. در ناامیدی. به نومیدی. در حال یأس و حرمان و محرومیت: وز آن خشت زرین شداد عاد چه آمد بجز مردن نامراد؟ نظامی. روزی بینی به کام دشمن زر مانده و نامراد مرده. سعدی
از دهات دهستان جلال وند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است، در 87 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی دهستان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 135 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین می شود، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
از دهات دهستان جلال وند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است، در 87 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی دهستان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 135 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین می شود، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
بی مروت. (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، ناکس. بی غیرت. (ناظم الاطباء). بی حمیت. بی عار و ننگ. بی تعصب. بی رگ. بی درد. بی عار. که مردانگی وشجاعت و دلیری ندارد. دشنام گونه ای است: دمان طوس نامرد ناهوشیار چرا برد لشکر به سوی حصار. فردوسی. فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست. ناصرخسرو. به نزد چون تو ناجنسی چه دانائی چه نادانی بدست چون تونامردی چه نرم آهن چه روهینا. سنائی. و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی... نامرد را چه محمل باشد. (کتاب النقض ص 415). بر چنین قلعه مرد یابد بار نیست نامرد را در این دز کار. نظامی. اگر غیرت بری بادرد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی. نظامی. هرکه بی باکی کند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست. مولوی. تا بدین دام و رسن های هوا مرد تو گردد ز نامردان جدا. مولوی. عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم گر من این عهد به پایان نبرم نامردم. سعدی. دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست نامرد که مائیم چرا دل بسرشتیم. سعدی. نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز. سعدی. ، بزدل. (آنندراج). ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. (از ناظم الاطباء). بددل. ترسنده. بی ثبات و بی استقامت: مرد جانان نه ای مکن دعوی زآنکه نامرد مرد جانان نیست. عطار. گر کار جهان به زور بودی و نبرد مرد از سر نامرد برآوردی گرد. پوریای ولی. ، حریص. آزمند. (از ناظم الاطباء) : نامردان پای آبله کردند و مردان تن آبله کردند. (کیمیای سعادت) ، آنکه بر زنان قادر نباشد. (آنندراج). عنّین. (منتهی الارب). مردی که قادر بر جماع نباشد. (فرهنگ نظام). کسی که با زن نزدیکی نتواند. (ناظم الاطباء). که مردی ندارد. که فاقد رجولیت است. که بر انجام دادن وظایف زناشوئی توانا نیست: خاطرم بکر و دهر نامرد است نزد نامرد بکر بی خطر است. خاقانی. با دانش من نساخت دهر آری دانش بکر است و دهر نامرد است. خاقانی. ، آنکه مرد نیست: نه هر کو زن بود نامرد باشد زن آن مرد است کو بیدرد باشد. نظامی
بی مروت. (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، ناکس. بی غیرت. (ناظم الاطباء). بی حمیت. بی عار و ننگ. بی تعصب. بی رگ. بی درد. بی عار. که مردانگی وشجاعت و دلیری ندارد. دشنام گونه ای است: دمان طوس نامرد ناهوشیار چرا برد لشکر به سوی حصار. فردوسی. فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست. ناصرخسرو. به نزد چون تو ناجنسی چه دانائی چه نادانی بدست چون تونامردی چه نرم آهن چه روهینا. سنائی. و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی... نامرد را چه محمل باشد. (کتاب النقض ص 415). بر چنین قلعه مرد یابد بار نیست نامرد را در این دز کار. نظامی. اگر غیرت بری بادرد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی. نظامی. هرکه بی باکی کند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست. مولوی. تا بدین دام و رسن های هوا مرد تو گردد ز نامردان جدا. مولوی. عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم گر من این عهد به پایان نبرم نامردم. سعدی. دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست نامرد که مائیم چرا دل بسرشتیم. سعدی. نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز. سعدی. ، بزدل. (آنندراج). ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. (از ناظم الاطباء). بددل. ترسنده. بی ثبات و بی استقامت: مرد جانان نه ای مکن دعوی زآنکه نامرد مرد جانان نیست. عطار. گر کار جهان به زور بودی و نبرد مرد از سر نامرد برآوردی گرد. پوریای ولی. ، حریص. آزمند. (از ناظم الاطباء) : نامردان پای آبله کردند و مردان تن آبله کردند. (کیمیای سعادت) ، آنکه بر زنان قادر نباشد. (آنندراج). عِنّین. (منتهی الارب). مردی که قادر بر جماع نباشد. (فرهنگ نظام). کسی که با زن نزدیکی نتواند. (ناظم الاطباء). که مردی ندارد. که فاقد رجولیت است. که بر انجام دادن وظایف زناشوئی توانا نیست: خاطرم بکر و دهر نامرد است نزد نامرد بکر بی خطر است. خاقانی. با دانش من نساخت دهر آری دانش بکر است و دهر نامرد است. خاقانی. ، آنکه مرد نیست: نه هر کو زن بود نامرد باشد زن آن مرد است کو بیدرد باشد. نظامی
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده