نیامده. ناآمده، به وقوع ناپیوسته. واقعنشده: یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا. دقیقی. از رفته و نامده چه گویم چون حاصل عمرم این زمان است. عطار. - امثال: اجل نامده قوی زره است. سنائی
نیامده. ناآمده، به وقوع ناپیوسته. واقعنشده: یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا. دقیقی. از رفته و نامده چه گویم چون حاصل عمرم این زمان است. عطار. - امثال: اجل نامده قوی زره است. سنائی
نیامده. واقع نشده. که اتفاق نیفتاده است: بگوید همی تا بدان می خوریم غم روز ناآمده نشمریم. فردوسی. نماند که نیکی بر او بگذرد. پی روز ناآمده نشمرد. فردوسی. دگرکز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ و دده. فردوسی. بگذشته چه اندوه و چه شادی بر دانا ناآمده اندوه و گذشته ست برابر. ناصرخسرو. غم چند خوری به کار ناآمده پیش. (جامعالتمثیل). ، در آینده. در آتیه. عاقبت. که هنوز نیامده است: چهارم که دل دور داری ز غم ز ناآمده بد نباشی دژم. فردوسی. رفته چون رفت طلب نتوان کرد چشم ناآمده بین بایستی. خاقانی. ، اندک توقف داشته. درنگ اندک کرده. درنگ ناکرده: ناآمده رفتن این چه ساز است ناکشته درودن این چه راز است. نظامی. ، آن که از مادر نزاده است. آن که هنوز متولد نشده. آن که بدنیا نیامده است: ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم نایند دگر. خیام. چندانکه به صحرای عدم می نگرم ناآمدگان و رفتگان می بینم. (منسوب به خیام)
نیامده. واقع نشده. که اتفاق نیفتاده است: بگوید همی تا بدان می خوریم غم روز ناآمده نشمریم. فردوسی. نماند که نیکی بر او بگذرد. پی روز ناآمده نشمرد. فردوسی. دگرکز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ و دده. فردوسی. بگذشته چه اندوه و چه شادی بر دانا ناآمده اندوه و گذشته ست برابر. ناصرخسرو. غم چند خوری به کار ناآمده پیش. (جامعالتمثیل). ، در آینده. در آتیه. عاقبت. که هنوز نیامده است: چهارم که دل دور داری ز غم ز ناآمده بد نباشی دژم. فردوسی. رفته چون رفت طلب نتوان کرد چشم ناآمده بین بایستی. خاقانی. ، اندک توقف داشته. درنگ اندک کرده. درنگ ناکرده: ناآمده رفتن این چه ساز است ناکشته درودن این چه راز است. نظامی. ، آن که از مادر نزاده است. آن که هنوز متولد نشده. آن که بدنیا نیامده است: ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم نایند دگر. خیام. چندانکه به صحرای عدم می نگرم ناآمدگان و رفتگان می بینم. (منسوب به خیام)
دام که در آن گوسپندرا بسته گرگ شکار کنند یا آهنی است چنگال دار که در آن گوشت پاره پاره کشیده گرگ شکار نمایند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : نامره و ناموره، چنگکی آهنین که گوشت بدان آویزند شکار گرگ را. (از المنجد)
دام که در آن گوسپندرا بسته گرگ شکار کنند یا آهنی است چنگال دار که در آن گوشت پاره پاره کشیده گرگ شکار نمایند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : نامره و ناموره، چنگکی آهنین که گوشت بدان آویزند شکار گرگ را. (از المنجد)
نیامدن. ناآمدن. مقابل آمدن. رجوع به آمدن شود: کان در نظر رای تو نامد زحقیری آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد. انوری. ز ما خود خدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید. نظامی. در این آوارگی ناید برومند که سازم با مراد شاه پیوند. نظامی. سخن کان از سر اندیشه ناید نوشتن را و گفتن را نشاید. نظامی. گرچه بود از عشق جانم پرسخن یک زبان نامد زبانم کارگر. عطار. نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟ عطار. شرمت نامد از آن وجودی کآن را به نفس نفس قیام است. عطار. گفت من از خودنمائی نامدم جز به خواری و گدائی نامدم. مولوی. کشته گردید از بنی طی چند مرد یک دل از اهل دلی نامد به درد. صهبا
نیامدن. ناآمدن. مقابل آمدن. رجوع به آمدن شود: کان در نظر رای تو نامد زحقیری آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد. انوری. ز ما خود خدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید. نظامی. در این آوارگی ناید برومند که سازم با مراد شاه پیوند. نظامی. سخن کان از سر اندیشه ناید نوشتن را و گفتن را نشاید. نظامی. گرچه بود از عشق جانم پرسخن یک زبان نامد زبانم کارگر. عطار. نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟ عطار. شرمت نامد از آن وجودی کآن را به نفس نفس قیام است. عطار. گفت من از خودنمائی نامدم جز به خواری و گدائی نامدم. مولوی. کشته گردید از بنی طی چند مرد یک دل از اهل دلی نامد به درد. صهبا
مخفف نامه چه، تصغیرنامه. (یادداشت مؤلف). نامۀ خرد. نامۀ کوچک. این کلمه نیز چون ’نامه’ به آخر بعض اسم ها درآید: اجاره نامچه. بخشش نامچه. رهن نامچه. طلاق نامچه. وصیت نامچه
مخفف نامه چه، تصغیرنامه. (یادداشت مؤلف). نامۀ خرد. نامۀ کوچک. این کلمه نیز چون ’نامه’ به آخر بعض اسم ها درآید: اجاره نامچه. بخشش نامچه. رهن نامچه. طلاق نامچه. وصیت نامچه
ده کوچکی است از دهستان افزر بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد در 37هزارگزی جنوب قیر بر کنار راه عمومی به خنج واقع و دارای 126 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان افزر بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد در 37هزارگزی جنوب قیر بر کنار راه عمومی به خنج واقع و دارای 126 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نامه کوچک. توضیح این کلمه فقط درترکیب آید: اجاره نآنچه طلاق نآنچه عقدنآنچه وصیت نامچه. توضیح محتمل است که اصل این کلمه} نامجه) (نامجه) معرب (نامگ) پهلوی باشد (برنامجه برنامگ برنامه روزنامجه روزنامگ روزنامه) که بعدها آنرا مصغر فارسی پنداشته اند
نامه کوچک. توضیح این کلمه فقط درترکیب آید: اجاره نآنچه طلاق نآنچه عقدنآنچه وصیت نامچه. توضیح محتمل است که اصل این کلمه} نامجه) (نامجه) معرب (نامگ) پهلوی باشد (برنامجه برنامگ برنامه روزنامجه روزنامگ روزنامه) که بعدها آنرا مصغر فارسی پنداشته اند
نیامده: نماند که نیکی براوبگذرد پی روز ناآمده نشمرد. (شا)، اتفاق نیفتاده: دگر کز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ ودده. (شا)، متولدناشده، جمع ناآمدگان: ناآمدگان اگربدانند که ما از دهرچه میکشیم نایند دگر. (خیام)، آینده مقابل آمده
نیامده: نماند که نیکی براوبگذرد پی روز ناآمده نشمرد. (شا)، اتفاق نیفتاده: دگر کز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ ودده. (شا)، متولدناشده، جمع ناآمدگان: ناآمدگان اگربدانند که ما از دهرچه میکشیم نایند دگر. (خیام)، آینده مقابل آمده