جدول جو
جدول جو

معنی نامده - جستجوی لغت در جدول جو

نامده(بَ)
نیامده. ناآمده، به وقوع ناپیوسته. واقعنشده:
یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
دقیقی.
از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است.
عطار.
- امثال:
اجل نامده قوی زره است.
سنائی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامده
تصویر حامده
(دخترانه)
مؤنث حامد، سپاسگزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامیه
تصویر نامیه
قوه ای که موجب رشد و نمو می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآمده
تصویر ناآمده
اتفاق نیفتاده، رخ نداده، آنکه هنوز به وجود نیامده، متولدنشده، برای مثال ناآمدگان اگر بدانند که ما / از دهر چه می کشیم نآیند دگر (خیام - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
از روستاهای طبرستان است. فاصله آن تا ساری بیست فرسخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
تأنیث نادم است. زن پشیمان. (ناظم الاطباء). ج، نادمات، نوادم. رجوع به نادم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پشه. بق. (برهان قاطع) (آنندراج). پشه. (ناظم الاطباء) (شعوری) ، کنه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (شعوری). و رجوع به نارد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نیامده. واقع نشده. که اتفاق نیفتاده است:
بگوید همی تا بدان می خوریم
غم روز ناآمده نشمریم.
فردوسی.
نماند که نیکی بر او بگذرد.
پی روز ناآمده نشمرد.
فردوسی.
دگرکز بدیهای ناآمده
گریزد چو از دام مرغ و دده.
فردوسی.
بگذشته چه اندوه و چه شادی بر دانا
ناآمده اندوه و گذشته ست برابر.
ناصرخسرو.
غم چند خوری به کار ناآمده پیش.
(جامعالتمثیل).
، در آینده. در آتیه. عاقبت. که هنوز نیامده است:
چهارم که دل دور داری ز غم
ز ناآمده بد نباشی دژم.
فردوسی.
رفته چون رفت طلب نتوان کرد
چشم ناآمده بین بایستی.
خاقانی.
، اندک توقف داشته. درنگ اندک کرده. درنگ ناکرده:
ناآمده رفتن این چه ساز است
ناکشته درودن این چه راز است.
نظامی.
، آن که از مادر نزاده است. آن که هنوز متولد نشده. آن که بدنیا نیامده است:
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر.
خیام.
چندانکه به صحرای عدم می نگرم
ناآمدگان و رفتگان می بینم.
(منسوب به خیام)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ)
نیاژده. ناآژده. مقابل آژده
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نشده. انجام نایافته، نرفته. مقابل شده. رجوع به شده شود:
ای در جوال عشوه علی وار ناشده
از حرص دانگانه به گفتار روزگار.
انوری
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
دام که در آن گوسپندرا بسته گرگ شکار کنند یا آهنی است چنگال دار که در آن گوشت پاره پاره کشیده گرگ شکار نمایند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : نامره و ناموره، چنگکی آهنین که گوشت بدان آویزند شکار گرگ را. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(جِ دَ)
تأنیث ناجد. (المنجد). رجوع به ناجد شود. ج، نواجد
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیامدن. ناآمدن. مقابل آمدن. رجوع به آمدن شود:
کان در نظر رای تو نامد زحقیری
آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد.
انوری.
ز ما خود خدمتی شایسته ناید
که شادروان عزت را بشاید.
نظامی.
در این آوارگی ناید برومند
که سازم با مراد شاه پیوند.
نظامی.
سخن کان از سر اندیشه ناید
نوشتن را و گفتن را نشاید.
نظامی.
گرچه بود از عشق جانم پرسخن
یک زبان نامد زبانم کارگر.
عطار.
نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟
عطار.
شرمت نامد از آن وجودی
کآن را به نفس نفس قیام است.
عطار.
گفت من از خودنمائی نامدم
جز به خواری و گدائی نامدم.
مولوی.
کشته گردید از بنی طی چند مرد
یک دل از اهل دلی نامد به درد.
صهبا
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مخفف نامه چه، تصغیرنامه. (یادداشت مؤلف). نامۀ خرد. نامۀ کوچک. این کلمه نیز چون ’نامه’ به آخر بعض اسم ها درآید: اجاره نامچه. بخشش نامچه. رهن نامچه. طلاق نامچه. وصیت نامچه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آبی است بنی جعفر بن کلاب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
موسوم. (یادداشت مؤلف) ، مترجم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از نامیدن. (یادداشت مؤلف). نام گذارنده. که بر کسی یا چیزی نام نهد
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
که نمرده است. که زنده است. نمرده. مقابل مرده. رجوع به مرده شود
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
لقب عمر بن عبدالله که پدر قبیله ای است از یمن بدان جهت که اصلاح مهمی کرد همان قوم خود یا آن غامد است. (منتهی الارب). و رجوع به غامد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نچیده. رجوع به ناچیده و چده شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان افزر بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد در 37هزارگزی جنوب قیر بر کنار راه عمومی به خنج واقع و دارای 126 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
چاه انباشته، کشتی پر از بار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
مؤنث عامد. لیله عامده، یعنی شب دراز. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
تأنیث نامل است. (ازالمنجد). زن سخن چین. نمامه. رجوع به نامل شود، راه پاسپردۀ بسیار مسلوک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناهده
تصویر ناهده
نارپستان: دختر، شیر بیشه زن برآمده پستان دخترنار پستان، شیراسد
فرهنگ لغت هوشیار
نامه کوچک. توضیح این کلمه فقط درترکیب آید: اجاره نآنچه طلاق نآنچه عقدنآنچه وصیت نامچه. توضیح محتمل است که اصل این کلمه} نامجه) (نامجه) معرب (نامگ) پهلوی باشد (برنامجه برنامگ برنامه روزنامجه روزنامگ روزنامه) که بعدها آنرا مصغر فارسی پنداشته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
اسم داده موسوم، ترجمه شده مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
نامیه در فارسی مونث نامی بالنده کوالیده، آفریده، رویشی رستنی مونث نامی بالنده نموکننده: (این ساعت دراین فصل... نامه زوال نامیه خواندن گیرند، { آفرینش خدای خلق خدای، نبات رستنی رویشی. یا قوت (قوه) نامیه. یا روح نامیه. یانفس نامیه
فرهنگ لغت هوشیار
نیامده: نماند که نیکی براوبگذرد پی روز ناآمده نشمرد. (شا)، اتفاق نیفتاده: دگر کز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ ودده. (شا)، متولدناشده، جمع ناآمدگان: ناآمدگان اگربدانند که ما از دهرچه میکشیم نایند دگر. (خیام)، آینده مقابل آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابده
تصویر نابده
نابوده: خاقانی رازبان حالت ازنابده ترجمان ببینم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارده
تصویر نارده
کنه ای که بر تن جانوران چسبد و خون آنها را بمکد، پشه بق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامده
تصویر عامده
مونث عامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامده
تصویر جامده
ایستاده بر بسته دج مونث جامد، جمع جامدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیه
تصویر نامیه
((یِ))
مؤنث نامی، قوه ای که موجب رشد و نمو می شود، جمع نوامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
موسوم
فرهنگ واژه فارسی سره