جدول جو
جدول جو

معنی نامحترم - جستجوی لغت در جدول جو

نامحترم
(مُ تَ رَ)
که درخور احترام گزاردن نیست. که مورد احترام و اعظام نیست. پست. سفله. ناارجمند. بی سروپا. بی ارزش. ناقابل
لغت نامه دهخدا
نامحترم
کسی که در خور احترام گزاردن نیست، پست، نا ارجمند، بی سرو پا
تصویری از نامحترم
تصویر نامحترم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محترم
تصویر محترم
(دخترانه)
قابل احترام، عزیز و گرامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامحرم
تصویر نامحرم
مردی که محرم زن نیست، زنی که محرم مرد نباشد، کنایه از بیگانه، کنایه از کسی که رازدار نباشد و به او اعتماد نتوان کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترم
تصویر محترم
کسی که احترام او لازم است، قابل احترام، حرمت داشته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
غیرمحتمل. که ممکن و محتمل نیست. که در مظان احتمال قرار ندارد
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
محرم نبودن. نامحرم بودن. بیگانه بودن. صفت نامحرم. رجوع به نامحرم و نامحرمیت شود، هتک. پرده دری. شوخ چشمی. بی حیائی:
چه گویم که چون بود از این خرمی
بود شرح از این بیش نامحرمی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَ)
بی حشمت. بی ارج. وضیع. مقابل محتشم، به معنی صاحب حشم و حشمت: هر کس در دیوان رسالت آمدی از محتشم و نامحتشم چون بونصر را دیدندی ناچار سخن با او گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 139)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
کسی که اذن ندارد در اطاق زن و در حرم داخل گردد. (ناظم الاطباء). آنکه از محارم نیست. که از بطانه و نزدیکان نباشد. بیگانه نسبت به زن یا مرد. که شرعاً محرم زن نیست. مقابل محرم:
ز نامحرم نظر هم دور میدار
که از دیگر نظر گردی گرفتار.
ناصرخسرو.
روزی کسی در پیش او آمد و گفت از زنان و مردان نامحرم دو کس در خانه اند. (قصص الانبیاء ص 130).
دمه بر در کشیده تیغ فولاد
سر نامحرمان را داده بر باد.
نظامی.
که ز نامحرمان خاک پرست
مینماید که شخصی اینجا هست.
نظامی.
تا بر آن حورپیکران چو ماه
چشم نامحرمی نیابد راه.
نظامی.
پسر چون ز ده برگذشتش سنین
ز نامحرمان گو فراتر نشین.
سعدی.
که شرمش نیاید ز پیری همی
که زد دست در ستر نامحرمی.
سعدی.
محتسب گر فاسقان را نهی منکر میکند
گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم.
سعدی.
و اگر روا بودی که نامحرمی را چشم بر من افتد من اکنون نقاب برداشتمی. (تفسیر خطی سورۀ یوسف).
منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نبود پاکدامن در حرم نامحرم است.
فیضی دکنی.
، بیگانه. (ناظم الاطباء). ناآشنا. غریبه:
چون توئی محرم مرا در هر دو کون
خلق عالم جمله نامحرم به است.
عطار.
، بیگانه. کسی که بر وی اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء). ناشایسته. نااهل. که محرم و رازدار نیست. که راز نگه ندارد. که شایستۀ همدمی و همرازی نیست:
عشق در ظاهر حرام است از پی نامحرمان
زآنکه هر بیگانه ای شایستۀ این نام نیست.
سنائی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.
خاقانی.
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است.
خاقانی.
منادی جمع کرده همدمان را
برون کرده ز در نامحرمان را.
نظامی.
شب از درویش بسته جای تنگش
به نامحرم رسید آوای چنگش.
نظامی.
آن کز او غافل بود بیگانه ای نامحرم است
وآنکه زو فهمی کند دیوانه ای صورتگری است.
عطار.
تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی می بایدت.
عطار.
تو نیابی این که بس نامحرمی
خاصه هرگز هیچ محرم درنیافت.
عطار.
مشکن دلم که حقۀ راز نهان تست
ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد.
سعدی.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.
حافظ.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد.
حافظ.
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی.
حافظ.
ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن
در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است.
فیضی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
سست. نااستوار:
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی اصل دیوار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آشکار. که پوشیده و مکتوم و در پرده نیست
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَ)
پراکنده. بی انتظام. مقابل منتظم
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
غیرقابل تحمل. تحمل ناشدنی. تحمل ناکردنی. نابردنی:
خیزم بروم که صبر نامحتمل است
جان در قدمش کنم که آرام دل است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ختم ناشده. غیرمختوم. به پایان نارسیده. ناتمام. ناکامل
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محروم ناشده، در تداول، عوام این کلمه را بجای محروم به کار برند: از دیدار شما نامحروم شدم، محروم شدم
لغت نامه دهخدا
تصویری از محترم
تصویر محترم
حرمت داشته شده، با آبرو، با عزت
فرهنگ لغت هوشیار
انستوان نااستوان سست سست نا استوار: نخست اندیشه کن آنگاه گفتار که نامحکم بود بی اصل دیوار. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحتاج
تصویر نامحتاج
انیاز بی نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحتمل
تصویر نامحتمل
ناشدنی آنچه که محتمل و ممکن نیست مقابل محتمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحتشم
تصویر نامحتشم
ناارجمند بی ارج بی حشمت بی ارج مقابل محتشم: (هرکه دردیوان رسالت آمدی ازمحتشم و نا محتشم چو بونصر را دیدندی ناچار سخن با او گفتندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحرم
تصویر نامحرم
بیگانه نسبت به زن یا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامتحرک
تصویر نامتحرک
ارواک اجنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحروم
تصویر نامحروم
آنکه محروم ومایوس نشده، بغلط درمورد (محروم) بکار رود: (از دیدار شما نامحروم شدم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحرمی
تصویر نامحرمی
بیگانگی، پرده دری محرم نبودن، بیگانه بودن، پرده دری شوخ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحرم
تصویر نامحرم
((مَ رَ))
بیگانه، غریبه، کسی که مورد اعتماد نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترم
تصویر محترم
((مُ تَ رَ))
بزرگوار، مورد احترام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترم
تصویر محترم
ارجمند، گرامی، بزرگوار
فرهنگ واژه فارسی سره
بیگانه، غریبه، غریب، غماز، ناآشنا
متضاد: محرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ثبات، سست، شل، نااستوار
متضاد: استوار، محکم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محترم
تصویر محترم
Polite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محترم
تصویر محترم
educado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محترم
تصویر محترم
höflich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محترم
تصویر محترم
grzeczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محترم
تصویر محترم
вежливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محترم
تصویر محترم
ввічливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی